مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه)، مجلس صبح پنج‌شنبه ۹۶/۹/۳۰ (حقیقت درویشی سنتی و جدید ندارد)

Hhdnat majzoobaalishah96 59 بسم الله الرّحمن الرّحیم

در حرکت زمین شبی داریم و روزی داریم، گاهی آرامش هوا و هوای صاف دیدیم، گاهی اوقات شلوغ و پلوغ. خداوند برای خاطر ما نیست که کره‌ی زمین را بخواهد خراب کند به موقعش… اراده‌ی خودش است. و این تغییرات هم بالاخره همه‌اش کره‌ی زمین است؛ می‌گوییم: کره‌ی زمین هوای متغیری دارد. ما مردمی هم که روی کره‌ی زمین هستیم همین‌جور. دیگر درویشی به قول آن چند نفر آقایان سنتی و تجدد ندارد. درویشی همینی‌ست که هست. اگر سنتی می‌پسندید بیایید، اگر تجدد می‌پسندید باز هم بیایید، همه رقمش هست. ما هم تجدد داریم هم سنت. درویشی که یکی‌ست. مثل اینکه بگوییم: خدای باعصا و… یا خدای با لباس ورزشی! خدا خداست؛ اگر شما جزئی تخلفی بکنید شما را می‌گیرد؛ چه آن خدایی که به قول خودتان خدای سنتی باشد، چه این خدای تجدد. خدا دوتا نیست. هر که اینجور فکرکند، آن خودش یک مرحله‌ی شرک است. شرک است. نه. در درویشی خب اصولی که هست صحبت کردیم؛ اصول درویشی به‌اصطلاح بعد از توحیدِ خداوند و نبوتِ انبیاء، به ولایت اولیاء می‌رسی که رأس‌الاولیاء علی (ع) است و بعد از آن، ریزه‌خوارانِ خوان او… بنابراین آنچه ولیّ می‌گوید، هزاران هزار زحمت می‌کشیم که دنبالش برویم در معنا یک کاخ عظیمی از عبادت و از دوستی اهل ولایت بنا کردیم بعد یک موریانه به اندازه‌ی یک آجری را از این پایین می‌کشد خراب می‌کند، تمام ساختمانش می‌رود، تمام زحماتی که کشیدید… درویشی سنتی را به میل و هوای نفس خودتان هم تقیسم‌بندی… یکی اصلاً عیب این که فرقی بین این درویشی … هست؛ این یک خطا. بعد هم فرقش این است که به میل خودمان این تقسیم‌بندی؛ هر وقت بیکاریم و تنبلیم و مدتی هیچ کاری نداریم می‌گوییم: ما درویشی سنتی می‌خواهیم. سنت! کدام سنت می‌گوید تنبلی کنید؟! علی (ع) که از گریه‌ی یک بچه‌ی یتیم که داستانش را داریم اینقدر متأثر می‌شود که با‌‌ همان لباس و هیأت و هیبت خلافت ظاهری که در مردم بود با همان‌ها پامی‌شود می‌آید منزلش، کیسه‌ی آرد و غذا را می‌رود روی دوشش می‌آورد. این، درویشی‌ست. مولای درویشان که می‌گوییم یعنی او. و یا آن از کوچک‌ترین شاگردانش که می‌بینیم وقتی باری را مثلاً از کرج آورده به تهران، وقتی می‌آید پیاده می‌کند می‌بیند یک مورچه روی بار هست. می‌گوید: این مورچه از کرج است، من بیخود آوردمش اینجا. این مورچه را می‌برد به کرج می‌گذارد. اینقدر دلش رحمش می‌آید. همین علی روزی‌ست که می‌گویند، آنهای دیگر می‌گویند در یک روز نمی‌دانم چندهزار نفر آدم را کشت. از کشتن یک آدم ابایی ندارد. او‌‌ همان آدمی‌ست که باید بکشد و خودش فرمود: من بنده‌ی حقم. گفت من تيغ از پی حق می‌زنم/ بنده‌ی حقم نه مأمور تنم. این علی هرجا هم نماز شب داشت، هم خواب داشت، هم یک مورچه‌ای را نمی‌خواست اذیت کند. همین علی یک لباس دیگری که می‌پوشد، امریه‌ای که بهش می‌شود، چند‌هزار نفر را به قول آن، گو اینکه همچین صحیح نیست معتبرش، ولی خیلی می‌کشد، خم به ابرو نمی‌آورد. همه‌ی این‌ها، مجموع این‌ها فقر است و درویشی. درویش باید پیرو علی باشد. یعنی دین اگر دید، علی الان در اینجا اگر بود همه‌ی همتش را خرج این زلزله‌زدگان می‌کرد. نمی‌شود گفت: آقا به من ربطی ندارد، من درویش سنتی‌ام، توی خانه نشستم، نماز می‌خوانم، روزه می‌گیرم و به من چه؟! نه. لااقل ما باید متأثر بشویم. هیچی نه، خیلی ضعیف. باید از شنیدن و دیدن این زلزله متأثر و ناراحت بشوم. این‌‌ همان درویشی‌‌ای‌ست که می‌گویند درویشی تجدیدی است. آن درویشی‌ای که سنتی‌ست با درویشیِ اویس قرن است که یک پوستین‌پوشی بود، یک چیزی بود، گله‌ی ‌شتر، چوپان بود به‌اصطلاح. یک طرف امرای بزرگی در اسلام داریم که آمدند اسلام آوردند و در جنگ‌ها هم بودند و با شجاعت و رشادت آدم می‌کشتند؛ نمی‌گفتند: من درویش سنتی دوست دارم، بنشینم درویش سنتی! تو خودت الان داری درویشی تجدیدی. به آن سنتی که تو می‌گویی نیستی. الان داریم؛ کدام از شما از دیدن این زلزله ناراحت نمی‌شود؟ همه ناراحت می‌شوند… اولین، مهم‌ترین اثری در این کار، همین همبستگی‌ است که همه به هم پیدا کردیم. خوشبختانه درویش‌ها امتحانشان نسبتاً خوب بود و از همبستگی، دلبستگی به هم خیلی راضی بودم، خوشحال بودم من هم. درویش واقعی نگفت که من سنتی را می‌خواهم، این درویشی سیاسی…! درویشی سیاسی چیه؟ سیاست صحیح‌‌ همانی‌ست که علی داشت. مگر علی سیاستمدار نبود؟ علی مدت‌ها چه خلیفه بود چه نبود، مدیریت جامعه، یک قسمت عمده‌اش با علی بود. مشاور عالی خلفا بود. خلفا اینقدر توجه داشتند که خودشان کوچکتر از علی هستند و علی را قبول داشتند. آن علی، سنتی بود یا سیاسی؟ اصلاً یک همچین اسمی غلط است. به قول آنهایی که می‌گویند؛ علی (ع) چی بود؟ علی درویش بود یعنی درویشی که شمشیر به‌دست آنقدر آدم می‌کشد. درویش بود؛ درویشی که یک مورچه را راضی نیست که از کرج بردارند بیاورند اینجا. رفت دنبال… این حرف‌ها که موجب فتنه می‌شود و تخم بذر تشتت در خاطره‌ها می‌آید رها کنید. هر کسی می‌تواند، به هر اندازه می‌تواند کمک می‌کند. نه کمک مالی، می‌رود آستین‌ها را می‌زند بالا و می‌رود توی بیابان، توی گل و لای می‌گوید چه کاری من انجام بدهم؟ اینجور کمک می‌کند. دیگر این چیز‌ها را هم بگذارید کنار. ما یک اتحاد و همبستگی مهمی که الحمدلله داریم، دل‌های ما به هم بسته است، و «چنان بسته‌ست جان تو به جانم/ که هر چیزی که اندیشی بدانم»؛ این را می‌شود خطاب به همین کسانی که این اشتباه را کردند و یا نمی‌دانم نامه امضا می‌کنند که ما طرفدار… یا تشویق می‌کنند که این نامه‌ها هم امضا کنید. آنوقت در این صورت ساختمان عظیمی را که در خدمت به بندگان خدا برای خود فراهم کرده‌اند یک مورچه‌ی کوچک، یک موریانه‌ی کوچک آمده یک آجرش را خراب می‌کند، به کلی ساختمان از بین می‌رود. الحمدلله فقرا خوب امتحان دادند. مهربان بودند باهم. هر کسی هر اندازه‌ کاری که ازش برمی‌آمد انجام داد. خداوند انشاءالله برای ما از این قبیل امتحاناتی و از این قبیل بلایایی قرار ندهد انشاءالله. به قول آن: «مرا طاقت امتحان تو نیست/ مرا بگیر و شلپست در بهشت انداز»، ما فقط‌‌ همان را می‌خواهیم انشاءالله.