مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه)، مجلس صبح چهارشنبه ۹۶/۹/۸ (بهشت و جهنم – نیت – اطاعت امر و یادآوری بیعت)

Hhdnat majzoobaalishah96 10 بسم الله الرّحمن الرّحیم

آنچه که بدیهی‌تر از هر چیزی‌ است؛ این برای یک روحیه‌ی دینی و روحیه‌ای که یادش باشد که یک وقتی در بهشت بوده بدون این بدن، و در آنجا با خدا خیلی رفیق بوده، مثل رفیق. البته رفیقی که «نوکر و ارباب» باشد، یعنی خداوند آدم را که خلق کرد نگه داشت گفت این، یک باغبان دلش می‌خواست، گفت: تو باغبان اینجا باش. ولی خب با هم رفیق بودند در واقع، یعنی بهش محبتی داشت، رفیق از این نظر … مسأله‌ی بیعت است. یعنی در واقع انسان- بشر- و خودش‌‌ همان انسان اولیه یعنی حضرت آدم (ع)، در آنجا بود تا بعد نسل خودش. بعد که خداوند خب توجه فرمود، دید که این نه، این موجودی‌ست که گرچه خیلی افتضاحات هم دارد ولی موجودی‌ست که به درد می‌خورد. یعنی دید از بین موجودات مخلوقاتی که کرده است؛ این مخلوق از همه جالب‌تر است و چون حساس‌تر است هم بیشتر بهشتی‌ها بهش توجه می‌کنند و هم جهنمی‌ها، ولی خب بعد حالا جریان… حتی بعضی‌ها می‌گویند که آدم و حوا را بیرون کرد از بهشت، یعنی اردنگی بهشون زد بروند! نه. امت، در واقع آدم و حوّا‌های بعدی را که همین توی ما‌ها هست به اختیار خودشان گذاشت، گفت: من شما را آفریدم، دو جا هم داریم، دو کارگاه داریم، یکی این وسط است، اسمش بهشت، یکی هم آن‌ور است اسمش جهنم، گذاشتم خودتان انتخاب کنید؛ می‌خواهید بروید بهشت، می‌خواهید بروید جهنم، هر جور. بعد برای امتحانِ این‌ها دید که این بهشت و جهنم یک خصوصیاتی داشته باشند. خود حضرت آدم (ع) پدربزرگ پدر همه‌ی ما که بهشت را دیده بود اصلاً نمی‌دانست جهنمی وجود دارد، نمی‌دانم این بشر- ما‌ها- تاریخ را هرچه می‌خوانیم از کِی فهمیدیم که بشری هست و این بشر یا بهشتی‌ست یا جهنمی. به‌هرجهت او را آفرید فقط، بعد دید زحمت خودش زیاد‌تر می‌شود، هی این تو برو بهشت، تو برو جهنم، آمد ملاک قرار داد و به همه این ملاک را، به همه‌ی انسان‌ها و بلکه همه‌ی موجودات ابلاغ کرد، اعلام کرد. کسی که شما‌ها را می‌فرستم به یک دنیای دیگری که خودتان زندگی کنید، بعد تقسیم‌بندی شدید، خودتان هرکس می‌خواهید این کار را… به این طریق بین بهشتی و جهنمی چیز شد. بهشتی و جهنمی را هیچ کسی احساس نکرده بود، ندیده بود، ولی از پدرانش شنیده بود. گاهی اوقات برای بعضی بزرگان بشر، خداوند جلوه‌هایی از بهشت یا جلوه‌هایی از جهنم نشان داد ولی این نبود، فقط مبنای بهشت و جهنم «اطاعت امر خداست». هیچ جهتی و حتی جای دیگر ظاهراً ما انجام می‌دهیم اگر نیت دل نباشد به درد نمی‌خورد. آن نیت دل و خلوص دل هم گفتنی نیست، حتی شنیدنی و دیدینی هم نیست؛ آن فقط در درون هر انسانی جا دارد. مثل اینکه فرض بفرمایید این جویندگان طلا را خیلی حتماً دیدید توی تلویزیون یا این‌ها. یک مقدار زیادی سنگریزه پیدا می‌شود بعضی از این‌ها از خرده‌شیشه‌هایی‌ست که ما داریم. هر کس خرده‌شیشه دارد بعد خرده‌شیشه‌ها جمع می‌شود… بعضی‌هایش از براده‌های نقره، طلا، آهن و امثال این‌ها هست. آنوقت این‌ها را چه‌جوری از هم سوا کردند؟ آنقدر مخلوط است به هم که خود ما هم با چشم نگاه کنیم نمی‌بینیم. یک آهن‌ربا هست می‌گردد توی این‌ها، کاری هم ولو نکند، می‌گردد همینجور توی این، وقتی به آخر رسید یک مقداری اشیاء ازش آویزان است، آن‌ها از نوع و از جنس آهنربا هست، یعنی فلزی و طلا. آن هم اینجوری شناخته می‌شود. خب برای این وقتی شناخته شد البته سنگ‌هایی که طلا دارد جدا می‌شود. سنگ‌هایی که آهن دارد، جدا می‌گیریم. آن یک طریق دیگری‌ است که خودش… همه می‌دانند، علمی یا نوشتند. به این طریق انسان یک خاطره‌ای از اجدادش داشت. الان ما همه یک خاطره‌ای گاهی اوقات از؛ اگر پدرمان رفته باشد خاطره‌ای داریم از پدرمان، مثلاً می‌گوییم وقتی من ده‌ساله بودم اینجور بود، یک چیزهایی یادمان است. حالا بعضی‌ها فقط تا یک مدت کوتاهی از قبل خودشان به یاد دارند. یکی هست فقط نام پدر و مادرش یادش است. یکی هست که پدربزرگ و مادربزرگش هم یادش است، یک خرده آن‌ور‌تر. یکی دیگر هست از این هم حافظه‌ی قوی‌تر دارد، همینجور. حالا آن حافظه‌ی قوی و حافظه‌ی اساسی که خداوند در بشر آفریده آن حافظه‌ای‌ست که می‌خواهد خاطراتی داشته باشد از اول خلقتش؛ به طوری که الان مثلاً روانشناسان در مورد حافظه و این‌ها می‌گویند: انسان تمام آثاری که بَرِش هست در ذهنش هست. یک کوله‌باری دارد وقتی دارد می‌رود آن دنیا، یک کوله‌باری دارد سنگین، همه رقم… یک قطعات طلایی هم هست، طلایی به قیمت خود، به حساب وقت آن‌ها، نه به حساب ما، طلا. یک مقداری خاک است، یک مقداری گُل است، همه‌ی این‌ها را باهم می‌برد. ولی آن انسان واقعی تمام خاطراتی، روان‌شناسان می‌گویند: تمام این خاطرات هست. اگر بچه‌ی دوساله، یک‌ساله نمی‌تواند حرف بزند این دلیل این نیست که خاطره ندارد، از اول که به وجود آمده خاطره دارد منتها همه‌ی آن‌ها می‌رود عقب، رویش پرده‌ای می‌آید تا خاطرات زمان فعلی خودش که یادش است و برحسب این زمان، تقسیم‌بندی می‌شود به بهشت و جهنم. این که می‌گویند بهشت و جهنم در خود ماست، خود ما این بهشت و جهنم همین است، نه اینکه واقعاً یک اتاقی دارد مثلاً جهنم می‌گویند این جهنمی‌ است بیندازیدش آن تو، نه، همیشه با خودش است. آنی که جهنمی‌ است همیشه جهنم با خودش است. آنی که بهشتی‌ است همیشه بهشت با خودش است. منتها این که همیشه، همیشه یعنی چه؟ کی همیشه است؟ مثلاً شما می‌گویید: پدرم بیل می‌زد خسته می‌شد، همیشه بیل زد، این همیشه مال کِی است؟ آیا الان هم، پدرتان که نیست حالا! این که می‌گویید همیشه، یعنی همیشه‌ای که مربوط به او  باشد. یعنی تمام زمان‌هایی که او زنده است و به این طریق درواقع گفته‌اند که هیچ خاطره‌ای محو نمی‌شود. هر یادداشتی، خاطره‌ای که در بچگی هم برای ما اتفاق افتاده باشد، آن هم می‌ماند. آن هم می‌ماند اثرش هم می‌ماند کمااینکه خیلی‌ها دیدید، شما خودتان در اشخاص مختلف دیدید؛ کسی یک خاطرات کوچکی از بچگیش دارد که شما خودتان تعجب می‌کنید. می‌گوید که یادم می‌آید که بچه که بودم شما همین حرف را زدید. خودتان یادتان نیست ولی او یادش است، مربوط به او هست، یادش است. به‌هرجهت حالا که خداوند گذاشته، گفته خودتان راه را انتخاب کنید؛ «ألم نجعل له عینین» آیا ما برای این بشری که آفریدیم دو تا چشم نیافریدیم؟ یک بیان، یک حرف نیافریدیم، «و لسانأ و شفتین». راه این منزل را و آن منزل را نشانش ندادیم؟ همه‌ی این‌ها یعنی چرا کردیم. خود این که آمد، این راه را انتخاب کرد گفت اینجا خوب است و برو. ولی خداوند دلش می‌خواهد که تمام بندگانش رو به‌ سوی‌ او باشند. «وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض» و بگوید که رویم را به سمت آن کسی کردم که تمام آسمان‌ها و زمین‌ها را آفرید. این هم خدا می‌خواهد. خب بعد بشر می‌آید می‌گوید که خداوندا تو که به اختیار ما گذاشتی انتخاب راه را خب ما چه‌جوری انتخاب کنیم؟ من می‌گویم، هر منی، در موقع رفتن می‌گویم من می‌خواهم راه چیز را انتخاب کنم. ما از دور دو تا اتاق می‌بینیم؛ این اتاق اسمش بهشت است، آن اتاق اسمش جهنم است. می‌دانیم اینجا جای خوبی‌ است. اینجا جای آتش است. ولی چه‌جوری؟ هر دو راهش باهم است. شبیه به هم می‌رود. چه‌جوری انتخاب کنیم؟ خدا در اینجا یک وسایلی در دسترس انسان گذاشته؛ اولاً یک آداب و چیزهایی آفریده. نماز، نماز نه همین الله‌اکبر. نماز یعنی دلت نماز بیاورد. دلت سلام کند، تعظیم کند. یک راه جهنم هم آفریده گفته که در اینجا یک جا هم هست که می‌گوید که انفاق نکن، می‌ترساندت، انفاق نکن، من بالای سرت هستم همه را نگاه می‌کنم. آن راه دیگر می‌گوید: هرچه من آفریدم می‌توانی به بندگان کمک کن. به این طریق خلقت انسان آفریده شد. بعد خداوند برای اینکه فراموش نشود، چون آن از وقتی که گفته، این پیغمبر و آن پیغمبر، هر کدام چیزهایی گفتند یادش نمی‌رود ولی بعد ممکن است فراموش کند. یک کسانی هم آفریده که این‌ها را یادآوری کنند با خودش. این حرفی که می‌زنند یادآوری کنند. و فرموده است که متوجه یادآوری‌ها هم شده خودش یک ثواب است اضافه بر آنکه یک عملکرد هست باهم. یعنی نماز خواندن مثلاً خوب است، برای همه خوب است، هرکس… منتها برای یکی وقتی نماز می‌خواند با خلوص نیت می‌خواند، این یک حسابی دارد. یکی دیگر نماز از روی عوام‌فریبی می‌خواند آن یک حساب دیگری دارد. همه‌ی چیز‌ها را برمی‌گرداند به نیت خودش. نیت خود، نیت‌ها را هم باز تقسیم‌بندی دیگر دارد. یکی نیت خالص هست ولی به هیچ وجه به آن نماینده‌ای که خدا به یک نحوی از انحاء معین کرده که این نماینده این رابط با خدا و دستوردهنده است یا مثل پیغمبر است یا امام است یا امام نیست، درجات پایین‌تر. مثل اینکه شما باغی دارید یک وقتی یکی را می‌گویید برو پرهایش را بکَن، یکی را می‌گویید برو این کار را بکن. به یکی هم که از همه فهمیده‌تر است می‌گویید برو پیوند‌ها را بزن. این‌ها هر کدام باید کار خودشان را بکنند. شما هم در هر جایی هر چیزی می‌دهید باید از هر کسی که برای آن کار متخصص است ببینید چی گفته. این را که واقعاً یادآور بیعت است یعنی درواقع با این کار‌ها می‌گویید: خدایا من یادم است که در بهشت بودم، یادم هست که هزار کار بد کردم من را بیرون کردی ولی حالا خدایا یادم آمده، خودت و خودم… یک مدت کوتاهی رفتی نبودی، درواقع خدا می‌گوید: دلم برایت تنگ شده، بیا. به این طریق هم خدا مهر و محبتش را، رحمان است و رحیم. یعنی من گرسنه‌ام است برایم نان آفریده. رحیم است یعنی محبت کرده که فراوان است. همه چیز را برای من آفریده و به این طریق ما فکر می‌کنیم از یک جایی آمدیم که خیلی جای خوبی بود، نمی‌دانیم چه‌جوری بود، ولی وجودی داشتیم. نه این جسم این‌ها. وجودی که نمی‌دانیم. و حالا آمدیم در اینجا. دلمان تنگ است برای آنجا، دلمان می‌خواهد آنجا را داشته باشیم ولی خدا می‌گوید مقتضیات اینجا یک جور دیگر است. اینجا نان و نانوایی نداریم. بدانید. اینجا جنگ و ستمکاری نداریم. اینجا دروغ و دغل و این‌ها نداریم. همه‌ی این‌ها را به ما می‌گویند، ولی کی می‌گوید؟ همانی که خودشان دروغ و دغل دارد. همانی که خودش جنگ‌افروزی می‌کند همه‌ی مملکت‌ها را به هم می‌ریزد. آخر یعنی چی آنقدر بشر آفریده چرا با هم در جنگ جنگ!؟ بنابراین اصل بر ایجاد بشر هم صلح است نه جنگ. خدا ما را آفریده نه برای اینکه باهم جنگ کنیم، مثل دوتا خروس جنگی بیندازند به جان هم که باهم جنگ کنند، تماشا کنند، نه. خداوند خودش آفریده، نمی‌خواهد برای تماشا بیاید، آفریده چون آفریده یعنی دلم می‌خواست این‌ها باشند. خداوند به این طریق حتی همه‌ی چیز‌ها را… حالا برای این راه که انسان اطاعت اوامر خدا را بکند، خودش که با خدا ارتباط ندارد، این کسی که با خدا ارتباط دارد و خدا به او مأمور داده که چیز کن باید اطاعت از او بکنیم، این اطاعت. در این صورت مقرر شده «بیعت». حالا چه‌جوری اعلام کند پس. بشر می‌گوید در طی- بشر که می‌گویم شما حساب کنید از میلیون‌ها سال پیش تا حالا، همان‌جوری که از میلیون‌ها سال پیش تا حالا آهو وجود داشته، نمی‌دانم، روباه هم داشته این‌ها- در این مدت با دلش می‌گفته: خدایا من چه‌جوری کنم؟ این شده اسمش «بیعت». یعنی آن نحوه‌ای که خود خدا قبول کرده، به آن نحوه اعلام کنیم. فرض کنید می‌آید می‌گوید آقا هرچه، توی روزنامه می‌نویسد هرکه چیزی می‌خواهد یا خبری دارد با کاغذ بنویسد. خب این را شما اگر تلفناً بگویید قبول نیست … خودش گفته چه‌جوری. به‌‌ همان طریق رفتار کنید. برای این منظور یک نفر که معین می‌کند. حالا ممکن است بر حسب مملکت‌ها یک نفر بیشتر بشود یا‌‌ همان یک نفر بر حسب اجازه‌ی از خدا صد‌ها نفر معین کنند، ولی اصل آن یک نفری‌ست که این‌ها را تعیین کرده. اصل آن یک نفری‌ست که قبول دارد که ما در اصطلاح امروزی می‌گوییم: «قطب و شیخ». یعنی کسی است که خودش باید همه تعیین کند و همه‌ تعیین‌کنندگان هم با خود او هستند، یعنی قطب. حالا این در چیز هم هست، ما محبت و ارادتمان باید هم به آن کسی باشد که تعیین کرده، هم به اینهایی که تعیین شدند. به همه‌ی این‌ها ارادت داریم. بحث سر این است که چه‌جوری بشناسیم این، حالا مابقی‌اش دهان من و گوش شما خسته شده، انشاءالله رفع خستگی بشود، این بحث خیلی مفصل است، یعنی بحث هم نیست، یک چیزهای خیلی ظاهر. حالا همه‌ی این حرف‌های که من گفتم یک دانه حرفش نامفهوم نیست، همه را خوب فهمیده و درویش‌ها که گوش می‌دهند، همه‌ی آن‌ها را هم فهمیدند، همه آن حرف‌ها را. دیگران می‌شنوند ولی نفهمیدند. درویش‌ها شنیدند فهمیدند. بنابراین برای رفع خستگی‌ این زبان که باید حرف بزند و این گوش که باید بشنود برای رفع خستگی این‌ها یک خرده تأمل می‌کنیم تا چقدر خدا مجال بدهد، یک روز، دو روز، بعد ادامه…