پرتو حسن خدا

Imageپس موجودات، جملگى، جلوات خدايند و چون خدا زيباست، موجودات هم زيبا هستند. از منظر عرفانى، بحث زيبايى شناسى همين جا طرح مى شود. از اين روست كه روايتى داريم: «ان الله كتب الاحسان على كل شىء»؛ خداوند «احسان» – يعنى زيبا بودن – را بر همه موجودات واجب كرد. همه مخلوقات تكويناً زيبا هستند. اين مفهوم تجلى يا ظهور، مهمترين مبناى فهم عرفانى از هنر است. همين مبنا سبب مى شود كه عرفا زيبايى را انتولوژيك بفهمند، يعنى بحثى مربوط به كل موجودات،نه فقط احساسات شخصى فرد. (چنان كه واژه استتيك – زيبايى شناسى مدرن – به لحاظ ريشه شناختى، متضمن همين احساسات شخصى است). 

مكتوب حاضر، متن ويرايش و تلخيص شده سخنرانى دكتر شهرام پازوكى است كه در شانزدهم مهرماه، در مركز هنرپژوهى نقش جهان ايراد شد.

سخنران: شهرام پازوكي

يكى از مشكلات عمده محققان و مورخان در نگارش تاريخ هنر، در عالم اسلامى، اين مسئله است كه هنرمند خود را نشان نمى دهد و در اثرش ثبت نمى كند. در «فتوت نامه»ها – كه دربردارنده اصول اخلاقى مربوط به اصناف گوناگون مشاغل و حرفه هاست – ما همواره با صنف هنرمندان روبه رو هستيم، نه با شخص هنرمند. مثلاً در فتوت نامه هاى معمارى، سخن از الزامات كردارى و جوانمردى در صنف معماران مى رود، ولى از شخص معمار نشانى نيست. اين دقيقاً خلاف نگرش مدرن به هنر است. در تلقى مدرن، فرديت هنرمند به عنوان خالق اثر و امضايى كه او پاى اثرش ثبت مى كند برجسته مى شود و اثر هنرى به منزله محل بروز احساسات و عواطف شخصى هنرمند، مورد توجه است.

هنگامى كه به بعد طريقت در متون عرفانى توجه مى كنيم، بحث از اصناف هنرمندان به ميان مى آيد (يعنى فتوت نامه ها)؛ اما وقتى به بعد حقيقت مى رسيم، مباحث «زيبايى» و چيستى آن طرح مى شود. اين از آن روست كه حقيقت، مقامى الهى است و موضوع زيبايى نيز در تلقى عرفانى، از يك شأن كاملاً الهى برخوردار است و متون عرفانى سه گانه اى مطرح مى شود كه به سه شأن دين اشاره دارد: اسلام (شريعت)، ايمان (طريقت) و احسان (حقيقت). موضوع زيبايى در اين تقسيم بندى سه گانه، مربوط به مقام احسان است. اسلام ظاهر است، ايمان باطن است و احسان باطن باطن است. «احسان» از آن مفاهيمى است كه ترجمه اش از عربى به فارسى براى ما دشوار است. «حسن» و مشتقات آن (نظير احسان، محسن و.‎..) مفاهيمى قرآنى اند كه هم به معناى زيبايى است (آنچنان كه ما در هنرهاى زيبا مراد مى كنيم) و هم به معناى نيكوكارى. يعنى هم دلالت جمالى دارد و هم دلالت اخلاقى. مثلاً غزالى در «كيمياى سعادت» واژه «نيكويى» را به عنوان معادل فارسى «احسان» آورده است. پس بايد توجه داشت كه احسان، مفهومى دووجهى است؛ هم به معنى نيكو عمل كردن و هم به معنى نيكو ديدن يا زيبا ديدن. «محسن» كسى است كه هم نيكوكار است و هم نيكوبين است، يعنى همه چيز را زيبا مى بيند. اگر از نظر انتولوژيك، خداوند همه چيز را زيبا آفريده است؛ پس هنرمند نيز بايد محسن باشد و اين زيبايى را در همه چيز ببيند.

اما مبانى عرفانى هنر اسلامى چيست پيش از آنكه اجمالاً به اين مبانى بپردازيم، تذكر اين نكته لازم است كه وقتى از مبانى عرفانى هنر سخن مى گوييم، منظور اين نيست كه هنرمند مسلمان الزاماً به اين مبانى آگاه بوده يا بايد باشد. در عالم اسلامى، استاد هنرمند كه به شاگرد خويش اصول طريقتى را مى آموزد و به او مى گويد كه بايد از اصحاب «فتوت» باشد، همان كسى است كه در عرصه تئوريك زيبايى (مبانى هنر) را براى او تعريف مى كند؛ اگرچه ممكن است خود هنرمند متوجه اين مبانى نباشد.

اولين موضوعى كه در مباحث هنر و زيبايى، در عرفان اسلامى، ديده مى شود موضوع «تجلى» است. تجلى، نسبتى است كه عرفا بين خداوند و عالم مخلوقات برقرار مى كنند. متكلمين اسلامى به هيچ نسبت وجودى بين خدا و مخلوقات قائل نيستند. (آنان فقط مى گويند كه خدا عالم را خلق كرده است)، اما عرفا معتقدند تمام موجودات، «مظاهر» حق اند. اين خداست كه در موجودات ظهور كرده است. عالم، محل ظهور حق است. خداوند تجلى مى كند و موجودات به وجود مى آيند. در تفسير عرفانى، خلق كردن همان تجلى كردن است:

در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد

عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

پس موجودات، جملگى، جلوات خدايند و چون خدا زيباست، موجودات هم زيبا هستند. از منظر عرفانى، بحث زيبايى شناسى همين جا طرح مى شود. از اين روست كه روايتى داريم: «ان الله كتب الاحسان على كل شىء»؛ خداوند «احسان» – يعنى زيبا بودن – را بر همه موجودات واجب كرد. همه مخلوقات تكويناً زيبا هستند. اين مفهوم تجلى يا ظهور، مهمترين مبناى فهم عرفانى از هنر است. همين مبنا سبب مى شود كه عرفا زيبايى را انتولوژيك بفهمند، يعنى بحثى مربوط به كل موجودات،نه فقط احساسات شخصى فرد. (چنان كه واژه استتيك – زيبايى شناسى مدرن – به لحاظ ريشه شناختى، متضمن همين احساسات شخصى است).

موضوع بعدى در تلقى عرفانى از هنر اسلامى، «عشق» است. عشق در ارتباط نزديكى با حسن مطرح مى شود. اگر به مفاهيم قوس نزول و قوس صعود در متون عرفانى رجوع كنيم، درمى يابيم كه حسن منطبق بر قوس نزول است؛ يعنى آن مرحله اى كه خداوند حسن و جمال خود را با خلق موجودات، متجلى مى كند. عشق ناظر بر قوس صعود است؛ يعنى عده اى (همان اهل هنر) متوجه اين حسن شده و با نردبان عشق، خود را به مبدأ آن مى رسانند. لذا عاشق، اهل معراج (صعود) است:

عشق معراجى است سوى بام سلطان جمال ‎/ از رخ عاشق فروخوان قصه معراج را

بدين سان هنرمند، يعنى كسى كه متوجه حسن و مقام احسان است، قطعاً عاشق هم هست. موضوع ديگرى كه از مبانى اساسى رويكرد عرفانى به هنر اسلامى است، موضوع «تشبيه» و وجه تشبيهى است. بحث تشبيه و تنزيه از مباحث مهم در معارف اسلامى است كه با تفاوت هايى در بين عرفا و متكلمان مطرح بوده است. تشبيه در عرفان اسلامى بدين معناست كه خداوند، خود را در عالم نشان مى دهد يا ظاهر مى كند (متكلمان چنين اعتقادى ندارند) و چون خدا خود را در عالم نشان مى دهد، بحث از هنر و زيبايى موضوعيت مى يابد: [خداوند حسن خويش را با تجلى در موجودات به نمايش مى گذارد، پس هنرمند متوجه اين حسن شده و آن را در اثر هنرى خود «اظهار» مى كند. ] اظهار در لغت يعنى به ظهور درآوردن آنچه در خفا (باطن) است. هنرمند آنچه را كه در مقام احسان دريافته، به مرتبه ظهور مى رساند. بدون قول به وجه تشبيهى، بحث هنر منتفى است زيرا اگر خدا حسن خود را در عالم نشان ندهد، هنرمند چگونه بايد متوجه اين حسن شود و بعد آن را در اثرش اظهار كند خود به خود وقتى وجه تشبيهى به ميان مى آيد، بحث «عالم خيال» هم مطرح مى شود. هنرمند در عالم خيال، متوجه حسن (وجه تشبيهى) مى شود. خيال در نگاه عرفانى، صرفاً يك قوه اى در ذهن انسان نيست؛ بلكه تحقق خارجى دارد و در اتصال با آن، هنرمند تشبيه را درمى يابد. يكى ديگر از مبانى عرفانى هنر اسلامى، تناسب صورت و معناست. صورت، جلوه خارجى است و معنا همان حقيقت حسن است. هر صورتى متناسب با معنى نيست. مثلاً در هنر معمارى، اگر مساجدى را كه امروز ساخته مى شود در نظر بگيريم؛ به صرف اينكه در آن «الله اكبر» گفته مى شود، اين معمارى از منظر عرفانى، اسلامى نيست. چون تناسب صورت و معنا در آن رعايت نشده است. در تلقى عرفانى، هر معنايى در هر صورتى تجلى پيدا نمى كند.

آخرين موضوع، بحث زبان سمبليك است. عرفا به مسئله زبان و فلسفه زبان، اهتمام ويژه دارند. يكى از مباحثى كه در اين قلمرو مطرح كرده اند و ارتباط مستقيم با موضوع هنر دارد، بحث «زبان تشبيهى» است. زبان تشبيهى، يعنى زبان هنرهاى اسلامى از منظر عرفانى. اينكه هنرمند، تشبيهى را كه دريافته است، چگونه بايد در زبان عرفانى ظاهر كند در پاسخ به اين سؤال، «سمبل ها» مطرح مى شوند. لذا زبان هنرها در رويكرد عرفانى، يك زبان سمبليك است. البته موضوع سمبل ها در عرفان اسلامى، بسيار متفاوت است با اين موضوع در علم ادبيات. ادبا و زبان شناسان سمبل ها را قراردادى مى انگارند، ولى عرفا قائل به نوعى دلالت ذاتى در بين سمبل ها هستند.

منبع: روزنامه – ایران