مجذوبان نور - پایگاه خبری دراویش گنابادی

چنان بخوان که تو دانی

hafez reza babaii96رضا بابایی

بیستم مهر، روز بزرگداشت حافظ است. سخن گفتن درباره او، هم آسان است و هم دشوار. آسان است، از آن رو که با هیچ شاعری در زبان فارسی نمی‌توان به اندازه او دوست و صمیمی شد، و گفت‌وگو درباره دوست صمیمی، آسان است. اما دشواری سخن گفتن درباره این نادره‌گوی دوران‌ها، به دلیل بلندای اندیشه و زبان شگفت‌انگیز او است.

 برخی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین متفکران ایرانی، ردای شاعری بر تن دارند. این‌که میان شاعری و اندیشه‌گری در ایران چه نسبتی است، سخن دیگری است. اما این‌که پدران و مادران ما در گذشته‌های دور، شعر و نثر زیبا را «ادب» نامیدند، بی‌پیوند و پیوستگی با فهم آنان از شعر و شاعری نیست. ادب، یعنی حکمت و اخلاق، و چون نظم و نثر پارسی را حامل حکمت و اخلاق می‌دانستند، هنر کلامی را «ادب» خواندند. به‌واقع اطلاق ادب بر نظم و نثر، با نظرداشت محتوای آن بود؛ اما به مرور بر کالبد اطلاق شد و اکنون ما کلمه «ادب» را برای آفرینش‌ها و قالب‌های زبانی به کار می‌بریم.

 در ایران همیشه میان اندیشه و شعر پیوند بوده است و این پیوند هنوز بیش‌وکم استوار است. بزرگ‌ترین اندیشه‌مندان ما در میان شاعران‌اند؛ از فردوسی بزرگ تا اقبال لاهوری که اگرچه زبان مادری‌اش پارسی نبود، اما اندیشه‌های بکرش را بر بال مرغان پارسی بست.

 از حسن اتفاق و یا از بخت‌یاری فارسی‌زبانان و یا به دلایل جامعه‌شناختی، هیچ‌یک از بزرگان شعر پارسی، تکرار دیگری نیست. هر یک، خود او است، با کمترین مانندگی به دیگری. مثلاً همین حافظ دوست‌داشتنی، سراپا تفاوت است. رازآمیزی و رؤیاگونگی او نه در مولوی و سنایی است و نه در فردوسی و خیام و ناصر خسرو. حافظ، حافظ است و بهترین نمونه برای نشان دادن پیوستگی شعر و اندیشه در میان ما ایرانیان.

 ما در تاریخ خود نیاز به کسی مانند او داشتیم که حرف‌های خود را از زبان او بگوییم. حافظ به چند دلیل بهترین کسی است که هر کسی می‌تواند از زبان او سخن بگوید یا او را سخن‌گوی خود بداند. ابهام ظریف و ایهام لطیفی که در بیانات او است، این امکان را به ما می‌دهد که قال او را فال خود بدانیم. او جز در اخلاقیات، در هیچ زمینه‌ای سخن رُند و سرراست نمی‌گفت و رِند یعنی همین.

حرف‌های روشن و بی‌ابهام و ایهام او در قلمرو اخلاق، نزدیک‌‌ترین حرف‌ها به حرف دل ما است. نه او بود که کین از مردان ریا گرفت و زبان پارسی را داغ بی‌آبرویی بر پیشانی دغل‌کاران کرد؟ او نبود که گنده‌گویی‌های مشتی حرّاف وظیفه‌خوار را بر بال باد بست و در مقدم صبا به چاکری‌شان هم نپذیرفت؟

 شعر او نه رنگارنگی و گستره شعر سعدی را دارد و نه به اندازه مثنوی و غزل مولوی، حکمت‌آمیز و عرفانی است، و نه چونان رباعیات خیام قاطع و گزنده. نیز بر خلاف همه آنان، سخن سرراست و صریح و ریاضی‌واری ندارد. با این‌همه، هیچ شاعری به اندازه او همدم تنهایی‌ها و همدل ایرانی‌ها نیست. چرا؟ شاید برای این‌که سخن او طوری است ورای طورها. او ما را مخیر به رد و قبول نمی‌کند؛ بلکه سخنش چنان قابلیت شکل‌پذیری و همراهی با ما را دارد که هر کس گمان می‌کند حافظ سخن از دیوان دل او دزدیده است. دردهای او از جنس هورقلیایی یا وحدت وجودی نیست که ما نفهمیم و فقط به درد پز دادن به خارجی‌ها بخورد. شوخ و شنگی‌ سعدی‌وارش نیز از حد نمی‌گذرد. او خود را بر کسی هوار نمی‌کند؛ بلکه ماییم که خود را بر او و سخنش تحمیل می‌کنیم و از بیت‌های او سفره دل می‌سازیم. حرف حافظ، مناره‌گون نیست که کلاه از سر بیندازد؛ چاه ژرفی است که هر کسی را، بل هر ناکسی را بر سر خود می‌خواند تا چندین دل سیر بگرید یا بخندد؛ از بندی می‌خواره تا پیران پندگو.

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست                                    تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

 حافظ‌شناسی ما، از نوع عکس‌برداری نیست؛ بلکه نقاشی است؛ آن هم از نوع مینیاتوری‌اش؛ یعنی ما او را آن‌گونه که دوست داریم، به تصویر می‌کشیم. به همین دلیل، حافظِ شاملو، در رفتار و افکار، شبیه شاملو است و حافظِ مطهری و علامه طباطبایی، اهل تهجد و صاحب نظریه‌های معرفت‌شناخت‍ی است. به قول استاد علی‌محمد حق‌شناس، «در کشور ما، حافظ‌شناسی خودشناسی است.»(نشر دانش، خرداد و تیر ۱۳۶۲، ش۱۶، ص۲۶). چون ما به بهانه حافظ‌شناسی، و در فرایند این‌گونه تحقیقات ادبی، دینی و تاریخی، در واقع خود را می‌شناسیم و می‌شناسانیم. پس «هر سخنی درباره حافظ و اندیشه او، پیش از آنکه فاش‌کننده جهان ذهنی او باشد، فاش‌کننده ذهنیت ما است؛ بیش از آنکه او را بشناساند، ما را می‌شناساند.» ( هستی‌شناسی حافظ، ص۵)

منبع: روزنامه اطلاعات

مطالب مرتبط