ماکیاول و ماکیاولیسم

Imageماکیاول در باب مراوده با مردم به شهریار نصیحت می کند که اصناف و دیگر گروه های قوام یافتهٌ جامعه را به بازی بگیرد و حتی گاه گاه درمجالس تصمیم گیری آن ها حاضر شود. این مجالس سنتی را می توان تا اندازه ای سلف نهادهای دموکراتیک امروزه ( نظیر احزاب و مجالس قانون گزاری ) به حساب آورد. وی در این باب می گوید شهریار باید خود را خطا ناپذیر نشان دهد تا مورد احترام باشد اما نباید هیچ گاه تصمیمات خودرا از خطا مصون بپندارد. او باید نشان دهد که از شنیدن حقیقت خشمناک نمی شود ولی برای حفظ شوکت خویش باید عده ای خردمند را گرد آورد و با آن ها مشورت کند وگرنه گوش فرادادن به سخن هرکس و ناکس دو خطر دارد یکی تغییر عقیدهٌ مداوم و دیگر دست بستهٌ گفته های مداحان شدند.

 

ماکیاول و ماکیاولیسم

رامین کامران  

تاریخ سرنوشت جالبی برای ماکیاول رقم زده زیرا بخشی از پندهای سیاسی وی را چنان بر باقی تعالیم او غالب کرده است که آنها را از یاد همگان زدوده. اگر امروز برای یافتن معنی ماکیاولیسم به فرهنگ لغت مراجعه کنیم معادل هایی نظیر «بی وجدانی و سوء نیت در اعمال سیاسی» یا «رفتار پر ریا وتزویر» را برابر آن می یابیم. باید ریشهٌ تمام این برداشت ها را در کتاب «شهریار» جست. این نوشته که عصارهٌ نظرات ماکیاول در زمینهً حکومت است جزو آثار کلاسیک تفکر سیاسی به شمار می آید و راه های «فتح» یک ملک و «حفظ» آن را به خواننده عرضه میکند.

ابتدا باید دقت داشت که نمی توان در این دو باب یکسان قضاوت نمود و نقش اخلاق را در هر دو یکی گرفت، زیرا بنیانگزاری یک واحد سیاسی یا بدست آوردن یک قلمرو نوین تقریباً همیشه از راه جنگ صورت می پذیرد و جنگ که میدان عرضهٌ بی محابای خشونت است هر نوع محدودیتی را پس می زند. در گرماگرم جنگ آنچه بروز خشونت را از طرف هماوردان محدود میکند نیروی طرف مقابل است نه محظورات اخلاقی و قانونی.

«قدرت» چه در گذشته و چه امروز (علی رغم وجود سازمان های مختلف بین المللی که اکثراً حکمشان ضمانت اجرا ندارد) داور نهایی روابط بین واحدهای مستقل سیاسی بوده است. بنابراین نمی توان اخلاق را به عنوان عامل اصلی تنظیم روابط بین المللی وارد گود کرد. در این میانه هر کس بخواهد به طور بی قید و شرط پابند به اخلاق بماند گور خود را کنده است. البته در عین حال نمی توان منکر نقش اخلاق در این زمینه شد ولی فقط به عنوان عامل جنبی  به هر حال در این زمینه کمتر میتوان ایرادی متوجه ماکیاول دانست.

در مقابل، آنجا که نوبت به نگاهداری ملک می رسد نقش اخلاق تغییر میکند. این نگاهداری دو جنبه دارد یکی پایداری در برابر هجوم بیگانگان و دیگری ثبات داخلی.

ماکیاول به ترتیب به این دو مسأله می پردازد. زیرا دوام آوردن منطقاً بر حفظ ثبات مقدم است و اگر ملکی در کار نباشد حفظ ثبات آن خیال باطل است. او می گوید پایه های ملک بر شمشیر برا و قانون عادلانه است اگر اولی کند شود دومی نیز سست خواهد شد. اهمیت قانون و در عین حال موکول بودن اجرای آن به کارآیی قوهٌ قهریه نکتهٌ مهمی است که می توان نمونه اش را در تمام حکومت ها جست. در اینجا هم تأکید ماکیاول راجع به  این تقدم و تأخر بدیهی است و جای ایراد ندارد.

به هر حال اولین شرط غالب آمدن بر حریف یا پایداری در برابر دشمن، قایم به ذات بودن است و تکیه به زور دیگران کردن سرانجام خوشی ندارد، ماکیاول حتی اتحاد با زورمندتر از خود را خطرناک می شمارد. او لشکریانی را که به خدمت یک شهریار کمر می بندند به سه گروه تقسیم می کند: نفرات خودی، لشکریان قرضی، مزدوران. از مزدوران با صفاتی یاد می کند که به این کلمه حالت دشنام داده است، لشکریان قرضی نیز در نظر وی بسیار قابل اطمینان نیستند زیرا همبسته اند و عادت به فرمان بری از دیگری دارند.

 او راه حل فتوحات بزرگ و مطمئن را در به کار گرفتن «شهروندان سرباز» و تشکیل یک لشکر خودی می داند.

ماکیاول که در کتاب «هنر جنگ» نیز بسیار به این نکته شایان تأمل پرداخته است، در این باب به روم قدیم نظر دارد و این کشور را صاحب ارتشی کارآمد می شمارد، ارتشی که بر «کارتاژ» و لشکریان مزدورش غالب آمد. اما این به کار گرفتن شهروندان سرباز نتایجی غیر از کارآمدی لشکر به دنبال می آورد که بر سیاست داخلی حکومت اثر می گذارد. تحت فرمان داشتن نظامیان حرفه ای به صاحبان قدرت این امکان را میدهد که بتوانند به اتکای آنها آزادی مردم تحت حکم خود را سلب نمایند. اما اگر حاکمان ناچار باشند هر بار که لازم شد از بین مردم سرباز بگیرند و پس از پایان جنگ سربازان را به خانه هایشان بفرستند، هیچگاه از پشتیبانی مداوم و ثابت یک گروه مسلح بهره ورنخواهند بود و به همین نسبت امکانات زورگویی شان نیز کاهش خواهد یافت. پس از انقلاب روم که به برپایی رژیم جمهوری انجامید (509 قبل از میلاد) این روش سربازگیری باعث شد تا همزمان با جنگ های پی در پی اصلاحات عمیق و فراوانی در جهت گسترش حقوق شهروندی رومیان انجام بگیرد. دلیل امر این بود که تودهٌ مردم در برابر شرکت در جنگ از حکام امتیازات اجتماعی میخواستند و میگرفتند. در مقابل، تغییر سازماندهی ارتش روم که حدود پنج قرن بعد صورت گرفت و سازمان نظامی را از ساختار شهروندی منتزع ساخت و به سرداران فرصت داد تا به طور آزاد و با وعدهٌ غنیمت سرباز بگیرند، به نوبهٌ خویش راه را برای تغییر نظام سیاسی و تبدیل جمهوری به امپراتوری هموار ساخت چون هر سردار در عمل صاحب لشکری شخصی شد.

روشن است که در کتاب «شهریار» طرف نصیحت شهریار است ونه مردمی که وی بر ایشان حکومت می کند، اما نباید به این دلیل فکر کرد که ماکیاول مردم را دست کم میگیرد و از صحنهٌ تحلیل حذفشان میکند. از دید وی مردم به دو گروه اند نخبگان و عوام. تفاوت این دو در داشتن قدرت بیشتر و کمتر است. به این ترتیب شهریار با دو دسته سروکار دارد که هرکدام صاحب نوعی قدرت است و به نوعی مورد احتیاج. از دید ماکیاول هنر حکومتگری این است که شهریار بتواند به تناسب موقعیت بین این دو گروه مانور بدهد ودر صورت لزوم یکی را بر دیگری امتیاز بدهد.

در این جا باید به یک نکتهٌ مهم آثار این منشی فلورانسی اشاره کرد. او موفقیت را تابع خرد و بخت می شمارد و نه مشیت الهی و رسالت الهی حکام را توهمی باطل می شمرد. این خردگرایی یکی از مشخصات مهم دورهٌ «رنسانس» محسوب است اما تأثیر آن در زمینهٌ سیاست نوعی حسابگری خشک و منطقی در پی می آورد که در کتاب شهریار کاملاً هویداست. مهم ترین نقش قواعد اخلاقی محدود کردن دایرهٌ امکانات فردی است و ممنوع شمردن بعضی از اعمال که در ید قدرت همه قرار دارد ولی می باید به خاطر حفظ منافع جمع یا به حرمت بعضی اصول از دست یازیدن به آن ها احتراز کرد. این دو نوع محدودیت «منفعت طلبانه» و «آرمان گرایانه» بسیار با هم مخلوط شده و گذشت زمان و شکل گیری سنت های اخلاقی کهن به این تداخل دامن زده است. ولی از آن جا که نظر ماکیاول فقط متوجه منطق به نتیجه رساندن یک عمل است هر دو را کنار گذاشته یا به عبارت دیگر آن ها را هم به خدمت هدف سیاسی در آورده است. زیرا به قول او «هدف وسیله را توجیه می کند». بسیاری اشخاص از همین جا قضاوت یکسره ای راجع به وی کرده اند. اما اگربه رغم این قضاوت رایج سلسله توصیه های وی را دنبال کنیم به نتایج بسیار جالبی خواهیم رسید که تصویر متعادل تری از وی به ما عرضه می دارد.

هنگام ارزیابی وجه اخلاقی آثار ماکیاول باید به دو مسأله توجه داشت یک این که وی مبدع بی اخلاقی نبوده است و نمی توان تصور کرد که نوشته های او ریا و تزویر را از اصل به جهان وارد کرده است. دیگر این که وی با نگاه نافذ خود نوعی حکومت مردمی را (آن چنان که خواهیم دید) بدون دست آویز قرار دادن قواعد اخلاقی (خصوصاً قواعد آرمانی آن) تجویز کرده است. به عقیدهٌ بسیاری جذابیت نوشته های ماکیاول از این ژرف اندیشی و دریافت معیارهای اساسی بازی سیاسی برمیخیزد، معیارهایی که هر بازیگر بسته به اصول اعتقادی خویش و شرایط زمان و مکان به آن گردن می نهد یا از آن احتراز می کند. البته اخلاق و حسابگری منطقی مانعة الجمع نیست ولی گاه باید بین آن ها یکی را انتخاب کرد و انتخاب ماکیاول در این حالت روشن است. او می گوید «باید به آن عیوب اخلاقی که لازمهٌ نگاهداری ملک است پذیرفت و از عیوبی که باعث از دست رفتن آن است احتراز کرد».

از نظر ماکیاول « شهریار » به خواست نخبگان روی کار می آید و یا به خواست مردم. در صورت اول فردیست که افراد کمابیش هم سطح وی انتخابش کرده اند و «اولین در بین همسران»primus inter pares محسوب است و در حالت دوم با فاصلهٌ زیادی از همه سراست.

از دید وی صورت دوم بر اولی مرجح است و در صورتی که شهریار به خواست بزرگان روی کار امده باشد باید هر چه بیشتر در راه جلب نظر مردم بکوشد زیرا مردم را نمیتوان عوض کرد ولی نخبگان را میتوان. البته عدم رضایت هرکدام از این دو گروه نیز به شکلی تجلی می کند، مردم به شهریارپشت میکنند ولی بزرگان علیه اش توطئه می کنند. به عقیدهٌ ماکیاول راضی نگاه داشتن مردم بسیار ساده تر است زیرا اصطکاک منافع گاه تندی که بین بزرگان وجود دارد و داوری آن به گردن شهریار می افتد. در بین مردم نیست و اگر هم باشد جلب رضایت مردم آسان تر است، خصوصا که بهترین پادزهر توطئه بزرگان علاقهٌ مردم است.

ماکیاول بزرگان یک ملک را ( از دیدگاه شهریار) به سه قسمت می کند، یکی آن هایی که همه جا با وی یکدل اند و باید در رعایتشان کوشید، دوم آن هایی که به احتیاط از نزدیکی با او خودداری می کنند و دوستی و دشمنی شان یکسان است و بالاخره آن هایی که از روی منفعت شخصی با وی همراهند و باید از ایشان گریخت. خود این تقسیم بندی کار رفتار با بزرگان را کمی ساده تر می کند اما توجه اصلی ماکیاول معطوف به مردم است و به عقیدهٌ او آن ها هستند که باید شهریار را محترم بشمارند و پشتیبانی اش کنند و از نفرت همین گروه است که باید پرهیز کرد. نکته در اینجاست که جلب رضایت و پشتیبانی مردم بدون لطمه زدن به قدرت دستگاه حکومت و کم کردن اقتدار شهریار کار بسیار مشکلی است که فقط با پیدا کردن نقطهٌ تعادل مناسب در بین راه حل های مختلف ممکن است زیرا در این مورد نه می توان کسی را به قدرت نمایی ترغیب کرد و نه به عکس آن. نصایح مربوط به پیدا کردن این نقطهٌ تعادل همیشه حالت متناوب دارد و شامل احکام قطعی نیست چون اصلاً خود این نقطه مکان ثابت ندارد. بهترین شاهد مثال حکایات گوناگونی است که در متون کهن فارسی نظیر «سیاستنامه» یا «گلستان» به چشم می خورد. حکایاتی که طی آن ها هم سختگیری لازم شمرده شده و هم عفو مورد تمجید قرار گرفته است. هم شجاعت بعضی تحسین شده و هم حیله گری بعضی دیگر… گاه نتیجه گیری های مختلف این داستان ها باعث گشته تا برخی، نویسندگان این آثار را افراد سهل انگار یا سست منطق به حساب بیاورند، اما این حکایات و نتایج آن ها فقط انعکاس دهندهٌ عملکرد بوقلمون گونهٌ قدرت سیاسی است که به اقتضای شرایط تغییر می کند نه تلون مزاج نویسنده.

ماکیاول در باب مراوده با مردم به شهریار نصیحت می کند که اصناف و دیگر گروه های قوام یافتهٌ جامعه را به بازی بگیرد و حتی گاه گاه درمجالس تصمیم گیری آن ها حاضر شود. این مجالس سنتی را می توان تا اندازه ای سلف نهادهای دموکراتیک امروزه ( نظیر احزاب و مجالس قانون گزاری ) به حساب آورد. وی در این باب می گوید شهریار باید خود را خطا ناپذیر نشان دهد تا مورد احترام باشد اما نباید هیچ گاه تصمیمات خودرا از خطا مصون بپندارد. او باید نشان دهد که از شنیدن حقیقت خشمناک نمی شود ولی برای حفظ شوکت خویش باید عده ای خردمند را گرد آورد و با آن ها مشورت کند وگرنه گوش فرادادن به سخن هرکس و ناکس دو خطر دارد یکی تغییر عقیدهٌ مداوم و دیگر دست بستهٌ گفته های مداحان شدند.

توصیهٌ ماکیاول برای به بازی گرفتن مردم فقط به تفقد شهریار نسبت به آنها ختم نمی شود. وی که همیشه به دمکراسی روم باستان نظر دارد در پی ایجاد وزنه ای در برابر قدرت مطلق پادشاه است. در حکومت های زمان ماکیاول یکی از بهترین نمونه های این تعادل «پارلمان» فرانسه بود. این مرجع که اعضایش ابتدا توسط پادشاه فرانسه معین می شدند در بدو تاسیس (1250) فقط مسئولیت قضاوت دعاوی را داشت اما به تدریج تعیین اعضای جدید آن به اعضای قدیم محول شد و حوزهٌ عمل آن تا اندازه ای قانونگزاری را نیز در برگرفت. پارلمان فرانسه می توانست گاه دستورات پادشاه را نیز رد کند (کاری که اسم « ثبت نکردن » داشت) و به همین خاطر مرتباً با صاحب تاج و تخت کشمکش داشت. ماکیاول به خاطر وجود همین نهاد اجتماعی که نمونهٌ درخشان محدود کردن قدرت پادشاه در قرون وسطی است، فرانسه را صاحب بهترین حکومت ها می خواند و شایان پیروی.

به هر حال صاحبان قدرت پس از رعایت تمام این احتیاط ها باز گاهی اوقات ناچار به اتخاذ تصمیم هایی می شوند که مولد نارضایی و حتی دشمنی عده ای است. ماکیاول در این باب توصیه می کند که باید انجام چنین کارهایی را به گردن دیگری انداخت. شاید در وهلهٌ اول پیروی از این توصیه مشکل به نظر بیاید ولی همهٌ ما با تصویر رایج حاکم خیراندیشی که اطرافیانش بد می کنند بسیار آشنا هستیم. شکل گیری این تصویر کهن از سه عامل برمی خیزد. اول همین مأموریت اجباری اطرافیان در انجام کارهای دشمن تراش، دوم میل مردم به منزه شمردن حاکم خصوصاً اگر دوستدار وی بوده باشند و نخواهند یا نتوانند از این علاقه دست بردارند و بالاخره سوء استفاده اطرافیان شهریار از امکاناتی که نزدیکی به وی فراهم آورده است. شاید بتوان گفت که هیچیک از پندهای ماکیاول این چنین مورد توجه قرار نگرفته است که انداختن گناه به گردن اطرافیان. او از میان تمام پندهای مختلفی که به «شهریار» داده، وهمان طور که اشاره شد گاه به بعضی از آن ها حالت متناوب داده است. یک مرز مشخص (که کماکان تابع دید منطقی اوست ونه اخلاق) برای اعمال وی معین نموده است. او معتقد است هر پادشاهی که به مال و ناموس رعیت دست اندازی کند نفرت وی را به جان می خرد. به عقیدهٌ ماکیاول شهریار باید احترام بیانگیزد و از نفرت بگریزد و به همین خاطر باید فضای امنی بوجود بیاورد که در آن هرکس بتواند با خیال آسوده به کسب یا کار خویش بپردازد و از طمعکاری پادشاه اندیشه نکند.