تيغ حلم و آب علم

Imageدر سوره كهف آمده است كه مرشد بايد «ولي» باشد. اين امر نشانگر هدايت آفاقي و انفسي است و به عبارتي اين سوره، انواع سير آفاقي و انفسي را بروز مي‌دهد و اشارت به اين امر دارد كه كسي را كه خدا هدايت كند، هدايت شده است و كسي را كه خدا گمراه كرد، گمراه‌شده محض است و هرگز براي او ولي و مرشدي يافت نخواهد شد. اين امر بدان معناست كه هدايت موقوف به ولي مرشد و ولايت ارشادي است.» اعواني افزود: «مولانا ولايت را به گلاب و نبوت را به گل تشبيه مي‌كند و مي‌گويد بوي گل را بايد از «گلاب اوليا» شنيد. فهم آنها از فهم بشر فزون‌تر است. حكيم و ولي يكي هستند و جداشدني نيستند.»

 

سجاد نوروزی:
بزرگي چندي پيش مثنوي معنوي را تقرير «اصولِ اصولِ دين» خواند و به‌راستي كه اين‌چنين است كه مي‌توان حق آن را به جاي آورد.

قرب الي‌الله و مسير الي‌الحق را در مثنوي مي‌توان يافت و جان را بدان شست‌وشو داد. در نشستي كه در موسسه حكمت و فلسفه برگزار شد، همين مباحث مورد بحث و فحص قرار گرفت؛ گزيده‌اي از اين مباحث را در پي مي‌خوانيد.

دكتر اعواني نخستين كسي بود كه رشته سخن را به دست گرفت و در باب «اولياي خدا در مثنوي معنوي» سخن گفت؛ «نهايت قرب به حضرت حق تمام معنا و باطن اديان است. هرچه تقرب فزون‌تر باشد، ولايت بيشتر حاصل مي‌آيد. ولايت ظاهري، غلبه است اما ولايت باطني، تقرب به حضرت حق را مي‌جويد. از اسماي حضرت حق يكي ولي است و اشاره به اين دارد كه در عالم، ولايت با خداست. از اين حيث مثنوي «منطق اولياء» است و منطق ولايت را بازمي‌گويد. اولين شرط ولايت اما، رسيدن به مقام «فقر» است؛« ياايهاالناس انتم الفقرا…». اساس ولايت، تحقق مقام فقر است.

 ولايت مانند حكمت تولد ثاني است. ما تولدي به جسم داريم و تولدي به روح. عيسي(ع) مي‌فرمايد: كسي كه دو بار زاييده نشده باشد به ملكوت راهي ندارد. ما زنده مي‌شويم به عالم ملكوت و جبروت و زنده مي‌شويم به حق، آنگاه ولايت محقق مي‌شود.»

دكتر اعواني سپس به آراي مولانا در اين باب اشارت‌هاي گويايي را سامان داد و گفت: «نبي‌اكرم(ص) مي‌فرمايند: وقتي مردند، زنده مي‌شوند. فقير همان است كه در زندگي دنيوي به حق رسيده باشد. اينان پيش از نفخه صور به مرتبه فنا رسيده‌اند و مرده‌اند و پس از آن به اذن حق زنده مي‌شوند. ولايت حضور الهي و قدسيت است.

مولانا اما «ولي» را با «مسجد» مقايسه مي‌كند و مي‌گويد اولياء الله مقدس‌تر از مسجد هستند و حضور الهي در اوليا بيش از مسجد است. به عبارتي مسجد در درون اولياء الهي است؛ پس ولي اهل «معني» و «باطن» است و اين مردم‌اند كه اهل ظاهر به حساب مي‌آيند؛ پس هرچه انسان راه ولايت رود، اهل معنا و باطن مي‌شود و به خدا مي‌رسد. معنا، خداست. از اين حيث انسان بي‌معني مثل شمشيري چو بين در غلاف عالي است. در نظر مولانا تيغ حقيقي در زرادخانه اوليا صيقل مي‌يابد.»

اعواني ادامه داد: «ولايت، كشف معاني وجود و تحقق آنهاست. سعادت واقعي، همنشيني با اوليا و با حق است. مولانا مي‌گويد: وجود ولايت كيمياي حقيقي است و مس وجود مادي را طلاي الهي مي‌كند. البته برخي به اوليا حسد مي‌برند كه اين از القائات شيطان است. اما ولي مست خداست و اين حسدورزيدن در درياي وجود او بلااثر است؛

خلق اطفال‌اند جز مست خدا
نيست بالغ جز رهيده از هوا

فاني في‌الله، مست خداست و در اين دنيا كه محل لهوولعب است، از هواي نفس عدول مي‌كند و به بندگي و طاعت روزگار مي‌گذراند.»

اعواني سپس از اين امر سخن به ميان آورد كه انسان با اقتداي به حضرت رسول(ص) به حق بيدار مي‌شود؛ «ولايت، اقتدا و اتباع است. ائمه ما كه اولياي مطلق هستند در اتباع كامل بودند؛ بنابراين اين اتباع، انسان را الهي مي‌كند و وجود را همه الهي مي‌كند. البته صفات كماليه‌ الهي را ما نمي‌توانيم درك كنيم؛ درك آنها تنها با ولايت امكان‌پذير است. انسان براي خداست و اين‌چنين است كه خدا براي انسان مي‌شود، به اين معنا «وجود» خود سايه خداست.

سايه يزدان بود بنده خدا
مرده اين عالم و زنده خدا

در سوره كهف آمده است كه مرشد بايد «ولي» باشد. اين امر نشانگر هدايت آفاقي و انفسي است و به عبارتي اين سوره، انواع سير آفاقي و انفسي را بروز مي‌دهد و اشارت به اين امر دارد كه كسي را كه خدا هدايت كند، هدايت شده است و كسي را كه خدا گمراه كرد، گمراه‌شده محض است و هرگز براي او ولي و مرشدي يافت نخواهد شد. اين امر بدان معناست كه هدايت موقوف به ولي مرشد و ولايت ارشادي است.»

اعواني افزود: «مولانا ولايت را به گلاب و نبوت را به گل تشبيه مي‌كند و مي‌گويد بوي گل را بايد از «گلاب اوليا» شنيد. فهم آنها از فهم بشر فزون‌تر است. حكيم و ولي يكي هستند و جداشدني نيستند.»

الهيات سلبي و مسئله «نيستي»

دكتر قاسم كاكايي ديگر سخنران اين نشست بود كه در باب «مولانا، اكهارت و الهيات سلبي» خطابه خويش را سامان داد. او گفت: «به ‌زعم من «نيستي» اصل ولايت است و ولي به مقام نيستي رسيده است. نيستي عبوديت و عبدشدن است. عبد هيچ از خود ندارد و مقام عبداللهي حضرت رسول(ص) دلالت معنايي‌اش اين بود كه هيچ فاصله‌اي بين او و خدا نيست. الهيات سلبي، تبييني از اين نيستي است. برخي از عرفا در عبارات خود نيستي را پررنگ كرده‌اند و در مقام شعر و تمثيل براي آن اشاراتي داشته‌اند. مولوي در مثنوي با «ني» آغاز مي‌كند كه معني «نيست» هم از آن افاده مي‌شود؛ دعوت به «نيستان» و «ني‌ستان» مي‌كند. مولانا بر عدم، عاشق است و مست نيستي است؛ «زانكه معشوق عدم وافي‌تر است». براي نيل به آن بايد هستي را خرج كرد و از آن گسست.

دولت عشق در نيستي خيمه زده نه در هستي. همه ما به ظاهر از هستي تجربت داريم، اما تجربه عدم و نيستي هم دهشتناك است و هم طربناك كه مولانا به آن دعوت مي‌كند. او دعوت به استغراق در نيستي مي‌كند و همين تهي‌شدن از هستي است كه مولوي را وادار مي‌كند از «ني» سخن بگويد؛ «از  وجود خود تهي گشتم چو ني»
دكتر كاكايي سپس به آراي اكهارت و تشابه آن با آراي مولوي پرداخت و گفت: «اكهارت هم نيستي را گرامي مي‌شمارد و از جداسازي و انشقاق سخن مي‌راند.

اين امر حاكي از آن است كه هم مولانا و هم اكهارت تجربه واحدي را توصيه مي‌كنند. اكهارت از فردي كه از همه‌چيز برون شده سخن مي‌گويد و «ترك» كه او آن را توصيه مي‌كند در آراي مولانا هم آمده است. اكهارت مي‌گويد: من كتب بسياري را از انديشمندان و پيامبران خواندم تا والاترين و ارزشمندترين فضيلتي را بشناسم كه ممكن است و همه را در نيستي محض يافتم چراكه هر فضيلتي به سوي مخلوق مي‌رفت اما نيستي به سوي خالق است.»

دكتر كاكايي سپس به تبيين مفهوم «عدم» در انديشه اكهارت و مولانا پرداخت؛ «هم اكهارت و هم مولانا از «عدم» سخن مي‌گويند كه وصول به حق همان عدم است. چرا؟ چون به تعبير فلاسفه وجود و تشخص با هم‌اند؛ ذات كه هيچ تشخصي ندارد؛ پس عدم به تشخص شناخته مي‌شود. كلمات اكهارت و مولانا در عدم مشترك است و نيستي را اصل هستي به شمار مي‌آورند و مي‌گويند: «هست بي‌رنگي اصول رنگ‌ها.»

منبع : همشهری آنلاین