Search
Close this search box.

حماسهٔ ابوالفتح خان…!

sheragim zand96شراگیم زند

 ابوالفتح خان، خان نبود…دزد بود… دزد درست و حسابی هم نبود… آفتابه‌دزدی می‌کرد… می‌رفت و از خانه‌های مردم آفتابه‌ها و دمپایی‌ها را از دم دستشویی‌ها جمع می‌کرد و می‌برد… آن زمان‌ها دستشویی‌ها اکثراً توی حیاط خانه‌ها بود و آفتابه‌دزدی سر راست‌ترین و راحت‌ترین دزدی بود… حتی صاحب مال هم اگر سر می‌رسید معمولاً به صرافت تعقیب دزد و پس گرفتن مالش نمی‌افتاد و معمولاً فحشی حواله خوارمادر دزد و چک و لگدی حواله خودش می‌کرد و ماجرا تمام می‌شد… کلاً آفتابه‌دزد را خدا زده بود و خود دزدها هم کسی که آفتابه‌دزدی می‌کرد را قاطی آدم حساب نمی‌کردند… هرچه بود ابوالفتح خان که آن زمان به «ابوالفتح آفتابه‌دزد» معروف بود و هنوز «خان» نشده بود، روزگارش را با آفتابه‌دزدی و سرقت دمپایی توالت می‌گذراند… یک روز موقع یکی از سرقت‌هایش صاحبخانه سر رسید و ابوالفتح که هول شده بود، در داخل مستراح پایش لیز خورد و سرش به سنگ توالت برخورد کرد و همانجا از خلا راهی سفر آخرت شد… بعد از مرگِ او، فرزندانش برای او مجلس ختم ترتیب دادند و کسی را به عنوان ذاکر آوردند تا ذکری بخواند و از خوبی‌های پدرشان یاد کند… منتهی چون مرحوم هیچ خوبی دندان‌گیری نداشت و همه‌ی شهر هم او را به آفتابه‌دزدی و پدرسوخته‌گی می‌شناختند، فرزندان مرحوم پولی اضافه بر نرخ معمول به ذاکر دادند که بگوید ابوالفتح درست است که دزد بود ولی آفتابه‌هایی را که از در مستراح مردم برمی‌داشت خرج ایتام می‌کرد… ذاکر هم چنین کرد اما ملت که همه ابوالفتح آفتابه‌دزد را می‌شناختند، همانجا توی مسجد بلند بلند خندیدند که این فلان فلان شده بچه یتیم گیر می‌آوُرد ترتیبش را می‌داد و این حرف‌ها را جایی بزنید که کسی این قرمساق را نشناسد… خلاصه هرچه ذاکر می‌گفت ملت که احساس می‌کردند به شعورشان توهین شده است، با خنده و تمسخر و سخنان زشت برخورد می‌کردند، جوری که در نهایت ذاکر قهر کرد و رفت و مردم هم چای و خرما نخورده و «تف به گور ابوالفتح»گویان متفرق شدند.

 سالگرد مرحوم ابوالفتح باز فرزندان مرحوم به ذاکر دیگری پول دادند و خواستند کمتر روی آفتابه‌دزدی مانور دهد و بیشتر فوکوس کند روی بخش کمک به ایتام… ذاکر هم مقدمه‌ای چید مبنی بر اینکه گاهی هدف، وسیله را توجیه می‌کند و بعد اشاره مختصری کرد به آفتابه‌دزدی‌های مرحوم و بلافاصله رفت و فوکوس کرد روی بخش کمک به ایتام… باز صدای همهمه و پچ پچ در سالن بلند شد و عده‌ای بر سبیل اعتراض و تمسخر چیزی گفتند… ولی خب یک سال از فوت ابوالفتح گذشته بود و دیگر زیاد کسی به آفتابه‌های از دست داده‌اش فکر نمی‌کرد و اعتراض‌ها به شدت سال پیش نبود… در این میان بعضی هم فکر می‌کردند از کجا معلوم واقعاً ابوالفتح آفتابه‌دزد، پول دزدی را گاهی صرف کمک به ایتام نمی‌کرده…؟ باری این بار به جز چند نفری که بلند شدند و ناسزاگویان مجلس را ترک کردند، بقیه نشستند و گوش دادند و چای و خرمایی خوردند و فاتحه‌ای نثار روح ابوالفتح آفتابه‌دزد کردند بلکه آمرزیده شود. سال بعد و سال‌های بعد هر سال در مراسم ختم ابوالفتح، ذاکر از بخش آفتابه‌دزدی مرحوم سانسور می‌کرد و به بخش کمک به ایتام می‌فزود… سال چهارم یا پنجم بود که دیگر لقب آفتابه‌دزد از پسوند اسم مرحوم به کلی افتاد و او را مرحوم ابوالفتح خالی خطابش می‌کردند… هشتمین سالگرد او بود که ذاکری در حین ذکر گفتن، سهواً لقب «خان» را به انتهای نام مرحوم اضافه کرد که البته همانجا عده‌ای که ابوالفتح را می‌شناختند تذکر دادند که ابوالفتح، خان نبود و شغل آزاد داشته است… در دوازدهمین سالگرد بود که در اعلامیه مراسم ترحیم لقب «خان» به اسم ابوالفتح اضافه شد و چون کسی توجهی نکرد، دیگر این اسم بر سر زبان ها افتاد… سال پانزدهم در مراسم ترحیم او جوانی بلند شد و با گریه به حضار گفت که وقتی که کودکی یتیم بوده ابوالفتح خان شبانه برایش غذا و لباس می‌آورده و حاضران در مسجد به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و گریستند (علت کار این جوان مکشوف نیست…برخی گفته‌اند نوه‌ی خود مرحوم بوده که با فشار والدینش چنین خاطره‌ای را جعل کرده است)… بیست سال بعد از فوت ابوالفتح خان در مراسم سالگرد او که دیگر مراسم ترحیم نبود و به نوعی مراسم بزرگداشت ابوالفتح خان شمرده می‌شد، اولین بار صحبت از «حماسه ابوالفتح خان» شد… گویا کسی مدعی شده بود که مرگ ابوالفتح خان بر اثر شکستگی پیشانی بوده که بر اثر شیرجه زدن در رودخانه برای نجات جان دخترکی یتیم که در حال غرق شدن بوده است حادث شده است… در سی‌اُمین سالروز بزرگداشت حماسه ابوالفتح خان و مرگ شهادت‌گونه‌اش گفته شد که عده‌ای او را به خواب دیده‌اند که با پیامبر اکرم فالوده می‌خورده… در پنجاهمین سالروز حماسه‌ی آن بزرگوار، اسم میدان اصلی شهر به میدان ابوالفتح خان تغییر پیدا کرد و از همان سال بود که در سالروز حماسه او، دسته‌های عزاداری به شیوه‌ای مخصوص در شهر راه می‌افتادند و خاطره رشادت‌ها و مردانگی‌های او را گرامی می‌داشتند… بعدها در همان شهر سقاخانه‌ای به نام سقاخانه آقا ابوالفتح خان ساخته شد که مردم زیادی برای گرفتن حاجات خود به آنجا می‌رفته و در آنجا شمعی روشن می‌کردند و حتی شفا می‌گرفتند.

الان سال‌هاست که حماسه‌ی ابوالفتح خان و داستان‌هایی که از بزرگمنشی‌ها و رشادت‌های او نقل می‌شود الهام‌بخش مردمان و سقاخانه‌ی او حاجت‌دهنده‌ی حاجتمندان آن شهر است… یادش گرامی و راهش پر رهرو باد!

منبع: ایران وایر