مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه)، مجلس صبح چهارشنبه ۹۶/۶/۸ (افسانه عمر و اغناناپذیری بشر)

Hhdnat majzoobaalishah96 164 fبسم الله الرّحمن الرّحیم

خوشبختانه امروز حالم یک خرده بهتر بود توانستم بیایم خدمت شما. یک چند روزی خیلی کسل بودم؛ کسالت خاصی هم نه، همین سست بودن و این خب یک چیزی‌ست طبیعی است برای همه، محتاج به مرض خاصی نیست. انسان اگر قبلاً، از قبل برنامه‌اش را بداند، هر وقت آن برنامه‌ها رسید دلتنگ نمی‌شود. برای اینکه منتظرش بوده. ما می‌دانیم که بچه‌ی کوچک هیچ غذایی نمی‌خورد جز شیر. شیر مادر یا شیر دیگری. بعد کم کم که می‌بیند از پدر و مادرش چی می‌خورند، چیزهای دیگر می‌خورند، آنوقت یادش می‌آید خوردن، واِلا تصور نمی‌کرد که غیر از شیر مادر که می‌خورد چیز خوراکی‌ای در دنیا وجود داشته باشد. ولی وقتی دید از دیگران، خب یاد می‌گیرد. به قول آن شعر کلیم کاشانی، شاعر می‌گوید: 

 افسانهٔ عمر دو روز نبود بیش                                         آن هم کلیم با تو بگویم چه‌سان گذشت

دو روز، دو مرحله، روز، در زبان فارسی بین شعرا و نویسندگان خیلی رسم است که راجع به دوران می‌گویند. روز، یعنی دوران جوانی، روز جوانی. می‌گوید دو روز بیش نبود ایام جوانی. آن هم کلیم با تو بگویم چه‌سان گذشت. 

 یک روز صرف بستن دل شد به این و آن                            روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت

آن اول که بچه بزرگ می‌شود دنبال جذب است، یک چیزهایی برای خودش بگیرد. این جذب یکی جذب بدنی است، پیدا می‌کند که چه غذاهایی خوب است تا روزنامه‌ای می‌نویسد مثلاً که کلمات بنویسید یکی، مثلاً انبه برای شما این فواید را دارد، یادداشت می‌کند آن هم می‌خورد. هر روز یک چیز تازه‌ای می‌خواهد یاد بگیرد، جذب کند. به یک حدی که رسید این جذب‌شده‌ها را به کار می‌برد. تجربیاتی که دیده همین را به کار می‌گیرد. غذاهایی خوشش می‌آمده می‌گوید بعد از این از آن غذا درست کنم. دیدار اشخاص؛ هر روز یک عده‌ی جدیدی را باهاشون آشنا می‌شود و زندگی می‌کند تا به یک حدی می‌رسد. مثل اینکه گنجایش فکرش یک مقدار معینی تجربه و مقدار معینی غم و شادی و اینها می‌خواهد. اینها وقتی پر شد به تدریج خیلی‌ها هستند که در عین جوانی می‌گویند: پیرشدیم- غیر از کسانی که از روی ژست می‌گویند که بله پیر شدیم- نه، واقعاً پیر می‌بیند، خودش هم احساس می‌کند که پیر شده. این اگر بداند که در این مرحله‌ای که زندگی می‌کرده، این مرحله، همین وضعیتِ حالا که پیر شده، یکی از نمرات بین سالش است. زندگی، جذبی برایش دستور تعیین نمی‌کند، خودش باید برود دستور بدهد. این را ببینید که بشر دنبال این باشد که مشرف بشود یک جایی دستش را بند کند، این در چه مرحله است؟ این در کدامیک از مراحل [است]؟ این در مرحله‌ای‌ست که این زندگی‌های دنیایی اغنائش نمی‌کند. یک مقداری، تعدادی دوست گرفته، دوست دارد، اینها هیچکدامشان دوست واقعی برایش نشدند. آن شعر مشهور، این می‌گوید:

این دغل‌دوستان که می‌بینی                                                           مگسانند دور شیرینی

یعنی گزنده‌هایی هستند. اینها یک دوران معینی دارد. در این دوران اما اگر منتظر باشند که این دوران برسد، ما هم اگر بدانیم- بدانیم که می‌دانیم- ولی یقین کنیم که یک مرحله‌ای ما جوانی را داشتیم، بچگی را داشتیم، جوانی را داشتیم، گذراندیم، گردش‌ها، تفریحات، همه‌ی اینها را انجام دادیم، حالا دیگر وقتی‌ست که از آنها بهره ببریم. بهره بردن برای کار جسمانی هم بنا به قول بسیاری از نویسندگان و نوشته‌های کتاب‌هایشان دوران قلمدادی است. دورانی‌ست که اینها را دیگر صورت‌برداری می‌کند که بگذارد بالای طاقچه. باید به فکر بعد از اینش بود. البته تا بعد از این خبر ندارد.