مدیران صاحبقران و نسل مظفری

mozafarodinshah 96رضا دبیری‌نژاد

بزرگی می‌گفت انقلاب که شد هرکس جایی را گرفت و هویتش با آنجا شکل گرفت. آنان که جاهای اقتصادی را گرفتند مردان اقتصادی مملکت شدند و آنان که جای فرهنگی را گرفتند مردان فرهنگی شدند. انقلابی شده بود و باید همه‌چیز عوض می‌شد؛ از سازمان‌ها تا مدیرانشان. جوانان انقلابی مدیران مملکت شدند. مدیرانی که شاید تجربه‌ای هم در امور محوله نداشتند. جوانان آن سال‌ها متولدین دهه‌های بیست و سی بودند که با مدیریتشان پیش آمدند.
چنان پیش آمدند که هر حوزه‌ای به نامشان مهر خورد و صاحب‌نظر و مدعی حوزه‌ها و تجربه‌های دست‌به‌دست‌شده شدند. در روایتی می‌خواندم درگذشته یک دور سال قمری در سال خورشیدی که باعث قرین‌شدن زمانه گذشته بود باعث می‌شد لقب صاحبقران پدید‌ آید. این دور صاحبقرانی هم حدود ٣٣ سال را شامل می‌شد. وقتی نگاه می‌کنیم بیش از یک دور صاحبقرانی از انقلاب گذشته است و نام‌هایی از نسل‌های دهه‌های بیست و سی همچنان بر مدیریت کشور مانده است. حالا دیگر نسل مدیران صاحبقران به چله‌نشینی مدیریتی نشسته‌اند. جوانانی که به پیری رسیده‌اند اما همچنان مدعی هستند و به‌ تناسب تغییرات خود مختصات مدیریتی را بازتعریف می‌کنند این‌گونه است که نسل‌های پایین‌تر از آنها برای مدیریت جوان تلقی می‌شوند و یادشان رفته است که خود در چه سن و شرایطی مدیر شدند.

این تداوم نسلی مدیران باعث یک نگاه هژمونیک در تصور عمومی شده است، به‌گونه‌ای که وقتی صحبت از آلترناتیوهای جایگزین یا جدید برای حوزه‌های مدیریتی می‌شود همگی به‌دنبال نام‌هایی از همان نسل صاحبقران یا چهره‌های برآمده از این گروه می‌گردند. درواقع تصور اجتماعی هم به یک تکرار یا عادت رسیده است، گویی کارکردهایی ابدی برای نسل‌های این ملک تعریف شده است و هرکس ممالک محروسه‌ای دارد. در پیامد این عادت و تصور حاکم‌شده نسل‌های بعدی به‌ویژه نسل‌های دو دهه بعد که حالا مدت‌هاست کنشگری اجتماعی در دستان آنهاست و باید بتوانند دوران و تجربه خود را بسازند و به نسل‌های بعدی منتقل کنند، در سطحی محدود نگاه داشته شده‌اند. اما این نسل‌ها با همه تجاربشان همچون مظفرالدین میرزای قاجار در ولایتعهدی بلندمدت در سایه مسندنشینی بلندمدت ناصرالدین‌شاه مانده‌اند. همان دوران طویل ولیعهدی بود که توان مظفرالدین‌شاه را گرفت و او را ناتوان و در روزگار ناکارآمدی بر مسند نشاند، این‌گونه بود دوره حکومت مظفرالدین‌شاه که به دوره مظفری معروف است، دوره آشفتگی و اعتراض‌های بسیار شد و روزگار افول به وجود آمد. مدیریت، نیازمند جسارت و خلاقیت است و هر فرد دوره‌ای را برای توانمندی جسارت و خلاقیت دارد. هر دوره برای بخشی از رشد است وگرنه رشد و کنش لازم به وجود نمی‌آید و جامعه و کنشگران آن اگر نتوانند نقش خود را ایفا کنند دچار بحران و چالش می‌شوند. نسل مظفری درصف‌مانده که سهراب‌وار در میانه میدان اجتماعی قرار گرفته اگر نادیده گرفته شود یا از گردونه کنار گذاشته شود، جامعه دچار انقطاع نسلی می‌شود.

جبر تاریخی تغییر نسل‌ها فرامی‌رسد و از نسل‌های بعدی مانند نسل‌های جوان پس از انقلاب بر مدیریت خواهند نشست و از نسل‌های مظفری گذر خواهد شد و در این گذر پیوند و تجارب نسل‌ها از میان خواهد رفت. هر نسل باید رشد خود را داشته باشد، جسارت خود را بکند و در این جسارت‌ها و تجربه‌هاست که شاهکارها و نام‌ها پدید می‌آیند و نسل‌ها و ادوار تاریخی هویت خود را به دست می‌آورند.

 جامعه ایران باید از نسل مدیران صاحبقران عبور کرده و آنها را در جایگاه پیش‌کسوتانی قرار دهد که قرار است مشوق و پشتیبانی باشد که زایش و رشد مدیریتی جامعه را ببیند.

منبع: روزنامه شرق