جذبات الهيّه (منتخبات و شرح كليّات شمس‌‏الدين تبريزى)

تأليف: شيخ اسداللّه‏ ايزدگشسب

bastani parizi jazabate elahiye 96دكتر محمّدابراهيم باستانى پاريزى

ارادت و ارتباط من با مرحوم ايزدگشسب از طريق آثار و نوشته‏‌هاى اوست و البته يک رشته باريک ديگر نيز موجب تحكيم اين ارادت مى‌‏شود و آن رشته معنوى و عرفانى است كه ارتباط با قلب دارد نه چشم.

 كسان را مهر دل از ديده خيزد                                  و كان القلب قبل العين يهواك

 دو عامل باعث مى‌شود كه در اينجا به عنوان مقدّمه چند سطرى به قلم آورم: نخست ارادت قلبى به مرحوم ايزدگشسب و دو ديگر الفتى كه به مولانا صاحب مثنوى و كلّيات شمس دارم و گرچه اهليّت من در هر دو مورد براى اظهارنظر مورد ترديد خود مخلص نيز هست ولى بهرحال مبادرت به تحرير مى‌‏شود؛ جذبات الهيّه منتخباتى است از كلّيات شمس، مولانا جلال‌الدين بلخى. ظاهراً ساده‌ترين كارها در تاريخ ادبيّات ايران اين است كه آدم منتخباتى از شاهنامه فى‌‏المثل يا پنج‌گنج نظامى يا مثنوى مولانا و يا كلّيات سعدى يا همين ديوان شمس مولانا به انجام برساند. همه تصوّر مى‏‌كنند كه آدم مى‏‌نشيند و بر طبق فال نخود، يا قرعه انگشت دست روى يک حكايت يا يك شعر مى‏‌گذارد و آنها را مى‌‏دهد به چاپخانه، مى‏‌شود منتخبات فلان و برگزيده بهمان. حقيقت اين است كه آنها كه دست به انتخاب مى‌‏زنند سخت‌‏ترين كار را اختيار كرده‏‌اند زيرا غيرممكن است كه آدم بتواند از مجموع پانصد غزل حافظ مثلاً دويست تا را انتخاب كند و بقيه را كنار بگذارد؛ شاهنامه هم همينطور، مثنوى هم همينطور. امكان اين كار وقتى ظاهر مى‌‏شود كه كسى داستان مورد علاقه يا غزل مورد قبول خود را بخواهد در اين كتاب بيابد و آن را پيدا نكند آن وقت است كه نه تنها اعتقادش از جمع‌كننده كتاب سلب خواهد شد بلكه اعتقادش به خود كتاب نيز متزلزل مى‌‏شود و خيلى زود با خود خواهد گفت حيف از پولى كه در بهاى اين كتاب دادم و حيف از وقتى كه صرف خواندن آن كردم. مرحوم ايزدگشسب در تدوين منتخبات شمس تبريزى دچار سخت‏‌ترين ترديدها بوده‏‌اند زيرا براى يک عارف آگاه برگزيدن يک قطعه از مولانا در حكم كنار گذاشتن ده قطعه مشابه آن است و گاهى اوقات به احتمال اين كه واقعاً در انتخاب قطعه‌‏اى، ظلمى به اصل اثر مولانا يا اجحافى به خواننده اثر او نشده باشد، ممكن است انتخاب‌كننده گرفتار سخت‏‌ترين ترديدها بشود و تازه نفس خود انتخاب‌كننده بسا كه بايد از حق خودش بگذرد زيرا دلش قطعه‏‌اى را مى‌‏پسندد كه تصوّر مى‏‌كند براى خواننده كتابش گيرايى يا جاذبه درخور را نداشته باشد.

از طرف ديگربعضى آثار هستند كه چاره‌‏اى جز انتخاب از آنها نيست. شاهنامه شصت‌هزار بيت است؛ حرف الف غزليّات صائب بيش از تمام غزليات حافظ است؛ كلّ رباعيات مولانا چندصد برابر رباعيّات خيام است؛ غزليّات ديوان ‏شمس بالغ ‏بر سه‏‌هزار و سيصد و شصت و پنج قطعه است كه مرحوم فروزانفر آن‏ كتاب را در پنج‏ شش جلد چاپ كرده. بنابراين براى خواننده قرن بيستم و بيست و يكم با همه گرفتاري‌هاى كمبود وقت و سخت‏گيري‌هاى معاش تهيه و تدوين يک ديوان ‏كبير از مولانا و خواندن تمام آن غزليّات هرگز امكان‌‏پذير نيست؛ يعنى اگر قرار باشد روزى يک غزل هم از شمس بخواند، تازه مى‌‏شود در سال ۳۶۵ غزل و بنابراين‏ سه‏‌هزار غزل‏ باقى‏ مى‌‏ماند در بوته اجمال. يک شرط مهم در اين گزينش حتماً بايد مورد رعايت باشد و آن اين است كه انتخاب‌كننده اهليّت داشته باشد و اين اهليّت بسيارى از مشكل‏‌ها را سهل مى‏‌كند كه چون يار اهل است كار سهل‏ است. در مطالعه ديوان شمس و مثنوى هر يک جداگانه به اين حقيقت دست مى‌‏يابيم كه ملاّى رومى در اين دو اثر بزرگ و جاودانى داراى دو شخصيّت جداگانه و كاملاً متمايز از يكديگر است. مولوى در مثنوى حكيمى است روحانى و اخلاقى و اجتماعى كه كنه روحيات و عواطف بشرى را دريافته، براى خير و صلاح اجتماع و محض رساندن خلقى به قاف ارشاد و حقيقت دمى فارغ نمى‌‏نشيند، غم اين و آن را دارد و بر جهل عوام حسرت مى‏‌خورد و به زبان خلق و در لباس تمثيلات عامّه مى‏‌كوشد كه خلقى را به ذروه حقيقت بكشاند، امّا در ديوان شمس گوينده شاعرى ‏است سوخته و پاک‌باخته و مجذوب، خود را به معشوق سپرده و فناى جسم گرفته و بقاى عشق يافته، آنچه مى‏‌گويد از خود مى‏‌گويد و آنچه مى‌‏بيند در خويش مى‌‏بيند. شور و شر و غوغاى درونى را به زبان شعر بازگو مى‌‏كند. مثنوى چراغى است فرا راه خلق كه نور مى‌‏پاشد و راه مى‌‏نمايد. ديوان شمس شعله‌‏اى است فروزان و خرمنى آتش كه در بيابان ابديّت افروخته شده، سرمى‏‌كشد و خروشان هر چه بر گرد اوست مى‏‌سوزاند. هيجانات روحى مولانا در اين ابيات تبلور يافته صرف تابع عشق و جاذبه اوست:

 آن يار كه چرخ برنتابد                             از قوّت عشق مى‏‌كشانم

 از سينه خويش آتشش را                         تا سينه سنگ مى‏‌رسانم

 براى خواندن و دريافتن مثنوى عقل و ذوق شايد تكافو داشته باشد امّا سير در ديوان شمس كار هر كس نيست.

بجوشيد بجوشيد كه ما بحر شعاريم                                  بجز عشق بجز عشق دگر كار نداريم

شما مست نگشتيد وزان باده نخورديد                            چه دانيد چه دانيد كه ما در چه شكاريم

اگر از نظر علوم شعرى نظر كنيم ديوان شمس غثّ و سمين دارد ولى كه را ياراى چنين سخنى‏ است! دنياى امروز از حالت و نتايج فلسفه و تصوّف قرن پنجم و ششم و هفتم دور مانده و شايد درک آن حالات و ادراكات براى مردم امروزى مشكل باشد و به همين علّت شايد كمتر كسى بتواند اصل و ذات افكار و تأثرات مولانا را در ديوان شمس درک نمايد. مولانا در ديوان شمس سراپا هيجان و ولوله و شور و خروش است. با اينكه سال‌ها و قرن‌هاست كه اشعار مولانا در مجالس عارفانه خوانده مى‌‏شود و به آهنگ هم خوانده مى‏‌شود و حتّى در قونيه با سماع درويشى و رقص نيز همراه است، با همه اينها مى‌‏شود گفت كه آن موسيقى شعر مولانا را هنوز موسيقى‌دانان ما از عالم علوى به عالم سفلى نكشانده‌‏اند و از آسمان به زمين نياورده‏‌اند. به قول خود مولانا:

ناله سرنا و تهديد دهل                                                چيزكى ماند بدان ناقوس كل

بانگ‏ گردش‌هاى‏ چرخ‏ است ‏اينكه ‏خلق                       مى‏‌سرايندش به طنبور و به حلق

ما همه اجزاى آدم بوده‌‏ايم                                        در بهشت آن لحن‌‏ها بشنوده‌‏ايم

گرچه بر ما ريخت آب و گل شكى                                       يادمان آيد از آنها اندكى

ليک چون آميخت با خاک كرب                              كى دهد اين زير و اين بم آن طرب

مولانا سه شخصيت، يا بهتر بگويم سه خاصه آدميزاده را در حد كمال پشت سر گذاشته است: خصلت زاهدانه، كه از مدرسه و مشقيه شروع مى‌‏شود و ملاقات با خضر و بالاخره به تدريس در مدرسه قونيه خاتمه مى‏‌يابد. خصلت جامعه‌شناسانه كه در مثنوى معنوى ظهور پيدا مى‌‏كند تا آن حد كه در بطون حالات اجتماعى آدميزاد آن نيز براى تحولّات قرون و اعصار نفوذ پيدا مى‌‏كند. و بالاخره طبيعت و خصلت عارفانه مولانا كه به قول مشهور بعد از ملاقات با شمس تبريزى استحاله بزرگ دريافت و آن عامل باعث ديوان كبير شمس گرديد، ديوانى با شكوه و اشعارى با طنين كه تا اين اواخر حتّى طبع تمام آن ديوان نيز يكجا به زحمت صورت مى‏‌گرفت. اين شخصيت از آنجا طالع شد كه به اشاره شمس، جلال‌الدين محمد بلخى از كليّه شئون و امكانات مكتسبه چشم پوشيد و پشت پا بر درس و بحث و كتاب زد و به قول معروف حتّى سر از پا نشناخته در ميان بازار شراب خريد و در دست گرفت و به خانه آمد و بدين طريق همه تعيّنات قبلى را شكست و كنار نهاد و روح و اعتبار تازه گرفت. شخصيت سوم مولانا در ديوان شمس و به صورت غزليّات شمس طالع و ظاهر مى‏‌شود. مرحوم ايزدگشسب نسخه‌‏اى قديمى از كليّات مولانا را مورد استفاده قرار داده با احاطه كاملى كه به ادب و ذوقيّات فارسى داشته و با رتبه و مقامى كه در عرفان و معنويّات حاصل كرده بوده است به انتخاب قطعات دل‌پذير مولانا پرداخته و بنابراين تا حدّ زيادى انتظار خواننده را برآورده مى‏‌كند. نخستين بار اين منتخبات در سال ۱۳۱۹ شمسى به چاپ رسيده، در حواشى كتاب بسيارى از آيات و اخبار و احاديث مناسب با مضامين غزليّات را متذكر گرديده و اشاره به بعضى غزليات الحاقى منسوب به شمس مغربى و يا شمس مشرقى و يا سلطان ولد فرزند مولوى و غزليّات ديگرى كه به تركى و عربى ساخته شده پرداخته و شک خود را اعلام داشته است. اينک موجب خوشوقتى است كه آن مجموعه توسط فرزند ايشان – فاضلى صاحب ذوق و شاعر عارف – آقاى عبدالباقى ايزدگشسب به چاپ مجدد مى‌‏رسد. ايشان با كمال دقّت اغلاط متعددى را كه در چاپ قبلى متأسفانه پيدا شده بود تصحيح كرده و نسخه‌‏اى منقّح و مرتّب در دسترس علاقه‌‏مندان گذاشته‏‌اند.

لازم به توضيح است كه چاپ مجدّد اين كتاب به اجازه و بل به دستور حضرت آقاى حاج دكتر نورعلى تابنده (مجذوبعليشاه) آراسته و پيراسته شده و موجب افتخار است كه به حمايت معنوى و روحانى ايشان كه مدار مجمع عرفان نعمت‌اللّهى سلطانعليشاهى هستند صورت انطباع مى‌‏پذيرد؛ فشكرا له ثم شكرا له.
از مؤسسه انتشارات حقيقت كه در طريقت شريعت نيز صاحب سرمايه است تشكّر فراوان بايد كرد كه موجبات انتشار اين اثر نفيس را فرآهم آورده‌‏اند. 

از كوى رهزنان طبيعت ببر قدم                           وز خوى رهروان طريقت طلب وفا