مجذوبان نور - پایگاه خبری دراویش گنابادی

روش تحقيق در حوزه‏‌هاى انسان‌‏شناسى عرفانى/ نمونه: مولانا حاج زين‌‏العابدين شيروانى (مست‏عليشاه)

dr tanhaii hazrat majzoobalishahدكتر حسین ابوالحسن تنهایی

مقدمه

 علم انسان‏‌شناسى، اگرچه رسماً از قرن نوزدهم ميلادى در غرب آغاز شد، ولى در فرايند تكامل دانش بشرى از ديرباز در خلال انديشه‏‌هاى متفكرين و دانشمندان غربى و شرقى ظهور و جلايى خاص داشته است. در فرايند تكوين اين علم، توجّه به روش علمى و تدوين فرايند تحقيق از مهمترين گام‌هاى اساسى به‌‏شمار مى‌‏رود. در مقاله ذيل توجّه مولانا حاج زين‏‌العابدين شيروانى، از بنيانگذاران و پيش‌قراولان تحقيق در حوزه‏‌هاى انسان‌‏شناسى، به‌ويژه سفرنامه‌نويسى، به مبادى روش تحقيق ميدانى و اهميت تقابل روش‌هاى تحقيق درون‏‌نگر و برون‏‌نگر بررسى مى‌‏شود.

 زندگی‌نامه

 مولانا حاج زين‌‏العابدين شيروانى ملقب به لقب طريقتى مستعليشاه، از اقطاب سلسله جليله نعمت‌‏اللهيه در عرفان اسلامى، در نيمه ماه شعبان ۱۱۹۴ قمرى در “شماخى” از شهرهاى شيروان واقع در دربند قفقاز بدنيا آمد. در سن پنج‏‌سالگى همراه خانواده به عراق رفته و مدت دوازده سال به تحصيل علوم رسمى دينى مى‏‌پردازد. در هفده سالگى جهت ادامه تحقيق و تحصيل علوم رسمى راهى حوزه‌‏هاى مختلف شده و از محضر علمايى چون “آقا محمدباقر بهبهانى، ميرسيدعلى اصفهانى، ميرزا مهدى شهرستانى، مولانا عبدالصمد همدانى، سيد مهدى نجفى، شيخ جعفر، حاج ميرزا محمد اخبارى و شيخ موسى بحرينى” بهره گرفته سپس جهت تكميل آگاهى و معرفت به حضور عرفاى نامى آن هنگام جناب سيد معصومعليشاه دكنى و نورعليشاه اصفهانى و رضاعليشاه هروى و رونق‏عليشاه كرمانى، رحمةالله عليهم اجمعين، رسيد.

 يكى از نتايج سفرهاى بى‌‏شمار و متعدد جناب شيروانى فهم عميق فرهنگ‌ها و تدوين اصول علمى روش سياحت و جهانگردى، و سفرنامه‏‌نويسى در قالب مفاهيم و مكاتب جديد علوم اجتماعى پيشرو و تفسيرگرا است. مقاله ذيل توجّه اين دانشمند و عارف بزرگوار را به عرصه‏‌هاى علمى روش تحقيق در علم انسان‏‌شناسى مورد بررسى قرار مى‏‌دهد.

 روش‌‏شناسى

 جناب شيروانى در سه كتاب مردم‌‏شناختى خويش، يعنى رياض السياحه،حدائق السياحه و بستان السياحه، كه به ترتيب يكى پس از ديگرى نگاشت نه‏‌تنها توانست داده‏‌هاى فراوان مردم‌نگارانه و تحليل‌هاى مردم‌‏شناختى دست اوّلى را به اهل تحقيق در قلمرو انسان‏‌شناسى و جامعه‌‏شناسى ارائه كند، بلكه روش درست گردآورى داده‌‏ها را نيز به‌‏طريق نظرى و عملى به دانش‌‏پژوهان مى‌‏آموزد. مولانا علاوه ‏بر نوشتن كتاب كشف المعارف كه بيشتر در بيان نكات هستى‏‌شناختى انديشه‏‌ى وى بود، شروع به نگارش سه كتاب مردم‌‏شناختى فوق نموده و ضمن آن نشان مى‏‌دهد كه منطق علمى اين شاخه از علوم، همانا منطق استقرائى، و به ناگزير با فن مشاهده و مصاحبه و رجوع به اسناد دست اول يا متون نخستى قابل مطالعه مى‏‌شود، و سرانجام در آخرين كتاب خويش، يعنى بستان‏‌السياحه، اصول نظرى روش‌‏شناختى خويش را تنظيم و ارائه مى‏‌نمايد. در ادامه جستار، در بيان همين اصول و نكات تلاش مى‌‏شود.

 بنيادهاى نظرى روش تحقيق

 ۱ ـ پرهيز در پژوهش

 مولانا در بستان السياحه، يا باغ جهانگردى، پس از سال‌ها مطالعه ميدانى و جهانگردى، تفكر، تأمل و نگارش، به يكى از مهمترين نكات روش‌شناختى كه در تمام نوشته‌‏هاى خويش، بى‌‏شک بكار بست، اشاره مى‏‌فرمايد. اين نكته همان اشاره عام اهل تحقيق است كه بايستى در مطالعه، مشاهده و گزارش داده‌‏ها، بدون حبّ و بغض و يا هر پيش‏‌گرايشى، دست بكار شد، كه البته كارى است بس دشوار. اين هشدار را بويژه در روش تحقيق پديدارگرايان در اصل تهى‏‌سازى هوسرلى و يا پرهيز شوتزى و يا روش طبيعت گرايانه‌‏ى بلومر، در گذار از مفاهيم معيّن به مفاهيم حساس مى‏‌توان مشاهده كرد. مولانا براى انجام اين مهم، البته، مثل هر مهم ديگرى به خداوند پناه برده و از او كمک مى‏‌خواهد تا او را در بى‌‏طرف ماندن، و به زبان علمى جديد، عين‏گرا بودن، يارى دهد: «… از لطف حضرت كريم و از فضل خداوند قديم اميداوار است كه دست و زبان اين ضعيف را از راه سقيم و از طريق عاقبت وخيم مصون و محفوظ دارد و در وادى تخيّلات نفسانى و تسويلات شيطانى نگذارد، تا آنچه ديده و مشاهده گرديده و از عظماى هر قوم و كبراى هر فرقه به‏ طريق تحقيق از صحيح و سقيم در هر ملک و اقليم استماع نموده و در كتاب ايشان ملاحظه كرده بى‏‌كذب و بهتان و بى‏‌زياد و نقصان در اين دفتر ثبت گرداند.»

 ۲ ـ دقت در پژوهش

 پژوهشگر نه‌‏تنها بايستى از خيانت در گزارش بپرهيزد و دروغ و بهتان، و يا كم و زياد و… نگويد، بلكه بايد از منابع و اشخاص مربوط و صادق، و نه از هر “بالفضول” و حيله‌‏گرى، كسب اطلاع كند، تا بدينوسيله در گزارش حقيقت كاراتر باشد: «… و نيز بموجب “السفر وسيله الظفر” مرد در سفر بر مراد خود ظفر يابد و سيّاح تجربه كار بصداى هر غولى و به آواز هر بوالفضولى دل نتابد و عقب هر شخص نرود و سخن هركس نشنود و كيد و مكر مدعيان بداند و اهل ظاهر و باطن و حق و باطل را فرق كند و جسم از جان، و يقين از گمان امتياز دهد» پس براى رسيدن به هدف تحقيق، كه تميز “يقين از گمان” است، بايستى در شناخت و بهره‌‏گيرى از منابع هوشيار بود و هر موجودى را “داده” نداند و هر كاذبى را صادق نپندارد و سعى كند تا حقيقت را از توهم و يا جان را از جسم، تشخيص دهد. چنين تحقيقى، البته رو بسوى حقيقت‏‌پژوهى دارد. در اين حالت است كه “عقل” و “جهل” و يا “واقعيت” و “كذب” از هم جدا مى‌‏شوند.

 ۳ ـ چالش‌هاى پژوهش

 علاوه‏ بر خطاى ميان حقيقت و كذب، ممكن است برخى نه از سر تحقيق، بلكه از روى عادت و تقليد يا معرفت عاميانه، سخن در قلم كشيده و گزارشاتى ارائه نمايند كه “روا” نباشد. نگاه كنيد: «… چون جمعى از مؤلفان از روى تحقيق تحرير نكرده‌‏اند و از راه تدقيق بقيد تقرير درنياورده‌‏اند، به ‏مجرد در كتب ديدن يا به ‏محض از كسى شنيدن نوشته‌‏اند و بر همان قانع گشته‌‏اند… سيما (= بويژه) اشخاصى كه بر خود گمان فضل و كمال داشته و احوال صاحبان مذاهب مختلفه نگاشته‌‏اند، اكثر ايشان به ‏سبب عدم اطّلاع، و نبودن قوّت تتّبع ايشان، به ‏مجرّد استماع آن نيز از جمهور غيرمعقول و از طايفه بوالفضول در كتب خويش ثبت نموده‌‏اند. و يا: بمحض مقوله كه زيد گفته و نوشته كه عمرو بد يا خوب است ايشان نيز بنابر قول زيد بر نيک و بد و حسن و قبح حال عمرو اعتماد كرده،… حال آنكه آن زيد در حال عمر و بصيرت نداشته و از روى عدم تحقيق و تفحص نگاشته…» 
گذشته از دسته فوق كه از سر نادانى و بى‌‏همتى در قلمرو تحقيق مطالب نادرست نگاشته‌‏اند عده‌‏اى نيز به جهت همان پيش‏گرايش، و يا بدتر از آن تعصب در قوم‌مدارى و خودبرتربينى نظريات مخالف را بى‏‌تحقيق و يا از سر عناد و غرض، نادرست گزارش مى‏‌كنند. ببينيد: «و جمعى ديگر به جهت مخالفت كيش و ملّت، نظر از طريق تحقيق پوشيده، و باده تعصّب از جام عصبيت نوشيده، مست شراب تقليد گشته، بحكم حبّ الشى يُعمى و يُعصم، بر امضاى اشتهاى طبع خود بيان فرموده‌‏اند.» و يا: «آرزوى امامت و پيشوائى در دماغ عظما و علما زياده گشت… تا بحد بغى و ضلال و خصومت و جدال و سبّ و تكفير و قتال انجاميد… علماء يک مذهب يک فرقه بر فسق و محور كفر يكديگر فتوى دادند…»

 گروه ديگرى نيز هستند كه به سائقه “حب الدنيا” از حق‏‌گوئى گريزان گشته و براى رسيدن به آمال و آرزوهاى دور و دراز دنيوى و لذائذ و شهوات مادى طوق بندگى صاحبان قدرت، و گاه توده نادان كالانعام، را به گردن آويخته و در گزارش‌هاى خود خلاف آيه شريفه و لا تَلْبسوا الحَقَّ باِلباطلِ و تَكْتُموا الحَقَّ و اَنْتُم تَعْلَمون گام مى‌‏نهند. نگاه كنيد: «و بعضى ديگر به هواى دانه حب جاه و وسعت دستگاه و تحصيل عزّت و تكميل منزلت نزد صاحبان حكومت و خداوندان دولت تملّق و مداهنه خاص و عام و خوش‏‌آمد و چابلوسى عوام كالانعام افتاده، برطبق تمناى ايشان و بر وفق خاطر ابناى زمان حق را پنهان و باطل را عيان نموده‌‏اند».

 و سرانجام دسته‌‏اى ديگر از ترس از دست دادن جان و مال و آبرو در برابر اكثريت بى‏‌شعور و “ناس حق ناشناس، و مردم جهالت‌اساس”، دست از حق‌‏پژوهى و حق‏‌گوئى برداشته و به كتمان حقايق و اسرار حقيقت هستى و واقعيت اجتماعى مى‏‌پردازند. نگاه كنيد: «و برخى ديگر بعلت خوف و هراس و ترس بى‏‌قياس كه، از ناس حق ناشناس، و از مردم جهالت اساس، دارند، جهت حفظ نام و مال و اهل و عيال و غيرهم، موافق مدعاى قوم اشرار در تأليفات خويش نگارند.»

 پس در برابر اين همه چالش بايستى بيناتر و حساس‌‏تر در قلمرو تحقيق و پژوهش گام نهاد. مولانا در اين حال و براى هشيارى در كار، نخست به دسته‌‏بندى منابع پژوهش پرداخته و آنگاه شروط اجراى درست كار را مرور مى‏‌كند. ما نيز همين مسير را دنبال مى‏‌كنيم.

 ۴ ـ منابع پژوهش

 پژوهش مردم‌‏شناختى، بويژه از طريق مشاهده مستقيم داده‌‏هاى اين علم ممكن مى‏‌شود. بدين رواست كه مولانا پژوهش و تحقيق در اين علم را تنها از طريق سياحت يا جهانگردى ممكن مى‏‌داند، امّا جهانگردى تنها سير و سفر در روى زمين نيست. او جهانگردى يا منابع و طريقه‏‌هاى جمع‌‏آورى داده‌‏ها و پژوهش را به ‏معناى وسيع‌‏ترى در نظر دارد. نگاه كنيد: «بدانكه سياحت بر سه گونه است: اول سياحت انسان، دويم سياحت كتب، و سيم سياحت بلدان (= شهرها)، و هريک از اين سياحت سه‏‌گانه، شروط بسيار دارد…» مولانا در كليه گزارشات خويش در هر سه كتاب، سعى‌‏اى وافر در گزارش‌هايى كامل دارد تا هر سه گونه داده‌‏هاى فوق را در هر مجموعه از گزارش‌هاى خويش را ارائه كند، اما تأكيد وى بر شناخت هر جامعه‏‌اى نسبت به باورهاى فرهنگى و بويژه باورهاى دينى آن منطقه است، تا جائى كه مى‏‌توان به‌‏گونه‏‌اى از “جمعيت‌‏شناسى دينى” در آثار او نيز پى برد. مثلاً در توصيف مقدماتى “اقليم سيم” مى‌‏نويسد:

«ابتداى آن از مشرق بلاد چين و ماچين و جنوب ديار ترک و از بلاد هند و از وسط ملک كابل و زابل و مكران و سجستان و كرمان و فارس و خوزستان و عراق عرب و جنوب ديار بكر و از باديه‌‏العرب و از ميان شام و مصر و مغرب عبور كرده و به درياى محيط پيوندد و صاحب اين اقليم مريخ است گويند در آن سيصد و شصت و نه شهر آبادان و سه هزار قصبه كثرت بنيان، و سى و شش كوه بزرگ و بيست و دو نهر سترگ است و رنگ مردم آن كشور عموماً سهر و سبزه و سفيد چهره و بعضى صندل رنگ نيز باشند و اغلب سكان آن كشور از متاع ملاحت پيكر و صباحت منظر بهره‌‏ورند و اكثر هواى بلادش دلگشا و آبش لغايت گوارا و زينتش بهجت‏‌افزا و طول ايام آنجا چهارده ساعت و در تحقيق اين داعى هفت حصه مردم آن كشور مشرک و كافرند فرقه بت‏‌پرست و زمره آتش‌‏پرست و گروهى آفتاب‏‌پرست و طايفه‌‏اى تناسخى و قومى حلولى و جمعى مباحى و بعضى زردشتى و امثالهم بسيارند، و پنج حصه ديگر اهالى آن اقليم مذهب شافعى و مالكى و حنبلى و اباحى دارند و دو حصه ديگر خلق آنجا نصارى و يهود و سامرى و نصيرى و اسمعيلى و زيديند و يك حصه ديگر شيعه اماميه‏‌اند و غالب ايشان از نسل سام و بعد تخمه حام انگاه يافث ابن نوح عليه‏‌السلامند وصاحبان لغات مختلفه و لسان متفرقه…».

۵ ـ شرايط عمومى پژوهشگر ميدانى، يا اخلاق علمى پژوهشگرى

 مولانا معتقد است، و نيز در خلال مسافرت‌ها و جهانگردى‌‏هاى خويش و مطالعه آفاق و انفس و گونه‏‌گونى فرهنگ‏‌ها مى‌‏بيند كه كار پژوهش، يعنى سياحت، گزارش و تحليل آن، كار هر ناپخته و خامى نيست. پس نتايج بينش خود را در اين باب، كه جمع ميان علم و اخلاق پژوهندگى است، در دوازده شرط ذيل دسته‏‌بندى مى‏‌كند:

۱ ـ نيت خالص: سياح بايستى به هدف “تحصيل علم و كمال و تكميل اخلاق و احوال و علوم دينيه و معارف يقينيه” مطالعه كند، پس بايستى هميشه در دنبال صاحبان علوم و معارف و حقيقت و اسرار باشد، و نه چون چارپايان به دنبال لذائذ مادى و يا “مانند بهايم طالب آب و علف باشد و همت او جز شكم پر كردن و كمر خالى كردن نباشد.”
او علاوه ‏بر تأكيد بر نيت حقيقت‏‌پژوهى بر اين نكته، كه نشانگر اهميت مشاهده و مكاشفه بلاواسطه است تأكيد مى‏‌كند كه به حسب امر خذواالعلم من افواه الرجال بايستى در هر كجا و هر زمان، ولو بالصين، و يا از مهد تا لحد، بدنبال مردان علم و “نيكان روزگار و محقّقان هر ديار” بود و داده‏‌هاى خود را مستقيماً از آنها گرفت و وقايع يا سازمان‏‌ها و شهرها را مستقيماً مشاهده نمود؛ امّا نه براى جلب لذّت، كه براى فهم حقيقت؛ زيرا كه حق‏‌پژوهى اغلب با راحت‏‌طلبى در تناقض‌‏اند.

۲ ـ توكل و اميدوارى: روشن است كه در خلال سفر و مطالعه فرهنگ‌هاى ناآشنا مسائل و مشكلات و گاه مخاطره‏‌هاى جانى، مالى و آبروئى بوجود مى‏‌آيند. جهانگرد و پژوهشگر ناتوان، ترسو و مضطرب هيچگاه نمى‌‏تواند در برابر موقعيت‌هاى تشويش‌‏زا و گاه خطرناک، بدون توكل و اميدوارى گام نهد و احتمالاً بسيار زود از سفر باز مى‌‏ايستد، اگر بتواند شروع كند. و چه توكلى بالاتر از توكل به فضل خداوند كه حضرتش خود فرمود: وَ مَنْ يَتَوكَّل عَلَى اللّه‏ِ هو حسبه و نيز اِنّ اللّه‏َ مع المتوكّلين و يا به‏ قول خواجه شيراز:

تكيه‏ بر تقوى ‏و دانش در طريقت كافريست                                    راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش

۳ ـ صبر و بردبارى: پر پيداست كه محنت سفر و رنج بلايا و تشويش احتمالات، خلقى بردبار و تحملى گران لازم دارد، زيرا “… اگر سيّاح بر زحمات روزگار و مشقّات بَرد و حار، حمول و صابر نباشد هر آينه در مرحله نخستين بازماند…” بويژه آنكه وعده پيروزى خدائى در خلال صبر محقق مى‏‌شود، كه فرمود: انّما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب.

۴ ـ قناعت و خوددارى: هرگاه پژوهشگر جهانگرد در روستا و يا بلاد مختلف به فكر رفاه و آسايش خود باشد، نه‌‏تنها به مرور از هدف اصلى تحقيق باز مى‏‌ماند بلكه ديده تيزبين مردم بومى را نسبت به تن‌آسایى و بدن‌پرستى خويش حساس نموده و آبروى اجتماعى علم و معرفت كه با كف نفس و خوددارى فراهم مى‏‌شود به‏ بهانه راحتى و به ‏بهاى تن‏‌آسایى تبديل به بدبينى مردم شده و درنتيجه رابطه لازم ميان پژوهشگر و پژوهش‌‏شونده از ميان مى‌‏رود، نگاه كنيد: «… بحكم عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَ ذَلَّ مَنْ طَمعَ، آبروى خود را نزد بيگانه و خويش و توانگر و درويش نريزد و از بلاى حرص و طمع و تمناى بسيار به پرهيزد و از طلب كردن زيادتى احتراز لازم داند… كه القناعه كنز لايقنى… و يا … من قنع شبع… و از مرد طمع‏كار سياحت نيايد.»

۵ ـ عفت و پاكدامنى: «… شخص سياح بايد كه عفيف و پاكدامن باشد و بنده فروج و شهوات نباشد و به امر ناشايست و چيز نابايست كه نزد عقلا و شريعت ناپسنديده باشد اقدام نكند. و چنين كسى سياحت نتواند نمود و يا اشخاص معقول نتواند بود، چنانكه مكرّر ديده و مشاهده گرديده است.» روشن است كه ناپاكى سبب هتک حرمت و نابودى امنيت اجتماعى شده، روابط متقابل پژوهشگر و پژوهش شونده را مخدوش مى‏‌سازد.

۶ ـ صدق و راستى: پژوهشگر سياح بايستى كه در ميان مردم بومى و پژوهش‌‏شوندگان داراى حرمت و آبروى اجتماعى و شهرتى از راستى و صداقت داشته باشد تا مردم بتوانند با آرامش و خيال آسوده مطالب درخواستى وى را بازگو كنند. اين نيز از جمله شروط امنيت در فرايند پژوهش است و برخلاف: «… سيّاحى كه به دروغ گفتن معروف و به كذب و ناراستى موصوف گردد او را از سياحت جز اسمى بهره و نصيبى حاصل نشود و بزرگان گفته‌‏اند: من عرف بالكذب لم يُسمَع صِدقُه يعنى هر كه به ‏دروغ گفتن معروف شد اگر راست گويد از او نمى‌‏شوند.»

۷ ـ گشاده‌‏روئى و گشاده‌خوئى: پژوهشگر سيّاح بايد گشاده‌‏رو يا خوش‌خلق، و نيز گشاده‏‌خو يا پذيراى غير بوده، سعه صدر داشته و در برابر افراد غير و فرهنگ‌هاى نامأنوس و ارزش‌هاى غريب و اخلاق‏‌هاى متفاوت و نيز متضاد هم، مدارا كرده و بجاى واكنش، سعى كند بيشتر ببيند، بشنود و بفهمد. او بايد «… كه به هر سيل كوهسار تيره و بهر صحبت ناهموار خيره نگردد و با هركس بحسن خلق و انشراح صدر سلوک نمايد و با گشاده‌‏روئى و خوش‌خوئى با مردم معاشرت كند… سيّاح بدخلق و بدى خوى در هيچ محفلى روى ندارد و كسى كه صاحب ضيق صدر است در هيچ مجلس قدم نگذارد و تحصيل معارف و حقايق از وى نيايد و احدى باب محبت و مودت بروى او نگشايد».
سعه صدر يا گشاده‏‌خوئى در حقيقت از اركان و اجزاء اصلى تفكر منطقى و نظام فلسفى است و در غير آنصورت علم، كه شناخت همين گونه‏‌گونى‏‌هاى نامأنوس و نامألوف، غريب و ناآشنا است هيچگاه ممكن نگردد.

۸ ـ سخاوت و جوانمردى: “مرد بخيل و ممسک در نظرها مردود و اين صفت نزد هركس مطرود است و شخص بخيل نزد عقلاى هر ملت خوار…” و برخلاف آن “… مرد سخى نزد همه كس عزيز و محترم، اگرچه بينوا و بى‏‌درم” باشد، پس نمونه‏‌هاى جوانمردى را، حتى موجب كسب آبرو و ايجاد رابطه جهت بدست آوردن داده‏‌هاى لازم و نفوذ در دنياى درونى و خصوصى افراد مى‏‌شود، بويژه آنكه فتوت و جوانمردى راحتى به كسانى كه “… خلاف ملت و كيش باشند…” هم تسرّى داده، “بلكه حتى‌‏المقدور وحوش و طيور را هم قسمتى معين فرمايد.” ولى نه به نيت فريفتن، بلكه خالصا لوجه‏‌اللّه‏، براى جوانمردى در برابر بندگان خداوند جلّ و علا، و نيز جذب آنها جهت كشف حقايق و اسرار كه با مهر و فتوت شايسته‌‏تر و ممكن‏‌تر است. و باز مانند ديگر صفات و شروط، مولانا مى‌‏فرمايد بدون اين شرط سياحت ممكن نشود: “مرد ممسک و بخيل سياحت نتواند و اگر (هم) كند، تحصيل فضايل انسانى نتواند.”

۹ ـ امانت: «… سيّاح بايد امين باشد و از خيانت احتراز كند و خود را به خيانت معروف نگرداند كه مرد خائن نزد هركس و ناكس كمتر از خار و خس است به ‏موجب الخائن خائف همواره با ترس و بيم، و دلش از خوف دو نيم است و شخصى كه به خيانت و بزه‏كارى موصوف شود در نظرها از درجه اعتبار ساقط و ازدواج دل‌ها هابط گردد و قدمى در عرصه سياحت نتواند گذاشت…» و باز مى‌‏بينم كه جناب ايشان اين شرط را نيز از لوازم گريزناپذير دانسته، مى‌‏فرمايد كه بدون آن سياحت ممكن نيست. پرروشن است كه شخص معروف به خيانت نمى‌‏تواند اعتماد لازم مردم پژوهش‌‏شونده را جلب كند، و به‌‏مراتب نمى‌‏تواند داده‌‏هاى عينى را از آنها كسب كند، و به ‏همين دليل مهم كار تحقيق و پژوهش عملاً ناممكن مى‌‏شود.

۱۰ ـ خدمت: “گر تو خواهى در جهان فرخندگى/ بندگى كن بندگى كن بندگى” منظور جناب ايشان از بندگى، البته بندگى خدا ولى و به ‏مراتب بندگى و خدمت به خلايق و مردم بويژه درويشان و عموماً به همه مردم از عالى و دانى است “و به‏ موجب من خَدَمَ خُدِمَ، مرد خدمتگزار در نظر خلق روزگار پسنديده و با اعتبار خواهد بود و كافه ناس و عموم معامله‏‌شناس به وى ميل و رغبت خواهند نمود.” به ديگر سخن اگر محقق به بنيادهاى مكاتب متعهد باور داشته باشد، اين نكته را مسلّم خواهد دانست كه علم با نيّت عملى و خدمت و فايده‌‏اى كه براى عموم بشر (= كافه ناس) دارد معتبر است و علوم برج عاج‌‏نشين جز ظرايف تجملى حيات و هواهاى اشراف‏‌منشانه (و بورژواژيک) هدف باارزشى را نمى‏‌توانند دنبال كنند. پس علم با خاصيت نيت عملى متعهد به خدمت به جامعه بشرى اعم از مؤمن و غيرمؤمن، و البته، جوامع مؤمن بويژه، خواهد بود.

۱۱ ـ تخصص انسان‏‌شناختى و جامعه‌‏شناختى: جناب مولانا مست‏عليشاه، سرانجام به نكته مهم دانش تخصصى در علوم مختلف، و بويژه، به علوم مربوط به تخصص و حرفه شخص پژوهشگر سيّاح اشاره فرموده اين شرط را نه‌‏تنها از لوازم، بلكه از شرايط غيرقابل انكار تشخيص داده‌‏اند، زيرا: «… شخص بى‏‌دانش نزد دانشمندان بى‏‌اعتبار و پيش‌دانايان هر ملت و عالمان هر فرقه خوار و بى‌‏مقدار است و در نزد ارباب علم منفعل و در پيش نفس خود خجل و…» پس سيّاح يا پژوهشگر بايد “قبل از سياحت تحصيل علم كند”، يعنى قبل از تحقيق و جهانگردى علوم مربوط به آن را ياد گيرد، به ميزانى كه درخور و شايسته آن علم و آن عرصه فنون است، “و بمقدار حاجت دانش آموزد”… “تا از عهده سياحت علم و معاشرت با طوايف و امم برآيد”. پس مطالعه فرهنگ‌ها و جوامع مختلف نيازمند علمى متناسب با مطالعه جوامع و فرهنگ‌ها و روشن مختص با اين علوم است، و به‏‌مراتب علوم و روش متناسب با “فن جهانگردى” مى‌‏بايستى تخصصى در قلمرو انسان‌شناسى و جامعه‏‌شناسى باشد.

۱۲ ـ توش و توان: و سرانجام آخرين شرط، سن متناسب با مشكلات و سختى‌هاى جهانگردى و مطالعات ميدانى است. بديهى است كه، بويژه، در ايام گذشته اين كار از عهده جوانان بيشتر برمى‏‌آمد، و بهمين روى جناب ايشان جوانى را در اين شرط مورد تأكيد قرار داده‌‏اند. ولى در تفسير نظر ايشان مى‌‏توان گفت كه با وسايل پيشرفته امروزى سن جوانى مى‏‌تواند تحت‌الشعاع قرار گرفته و افراد خسته‌جان و فرسوده‌پيكر نيز مى‌‏توانند مشقات و سختى‏‌هاى سفر را با پيشرفتگى ابزار و امكانات رفاهى جديد تا اندازه‌‏اى قابل توجه جبران كنند.

 ۱۳ ـ فن جهانگردى

 مولانا با توجه به اينكه پژوهش و جهانگردى كار هر خام نيست و قواعد و علوم و خصائص ظريف و متعددى پيش از آن لازم است تا كار انجام شود، معتقد مى‏‌شود كه اين كار را بايستى بعنوان يک هنر و فن كه بايستى نزد استادان مربوط ياد گرفت تلقى نموده و بنابراين روش مطالعه را منوط به يادگيرى و تمرين به‌‏موقع اين فنون مى‌‏داند. ايشان معتقدند كه مجموع شرايط دوازده‏‌گانه فوق پژوهشگر سيّاح را آماده مى‌‏كند تا بتواند به مطالعه دقيق و تابع بپردازد. نگاه كنيد: «… اين بود دوازده شرط كه در فن سياحت مذكور شد و هر كه اين دوازده شرط بعمل آرد و لوازم آن را مهمل نگذارد تواند كه طريق سير و سفر و صحبت با اهل هنر سپارد و سير بلدان و سياحت انسان و تفرج كتب فراوان تواند كرد و طريق مجالست با طوايف مختلفه پيموده باشد و هر آنكس ناقص و ناتمام و در نزد پختگان خام است اگرچه علوم فراوان و فنون زياده از اين و آن خوانده و خويش را به ‏مرتبه بوعلى رسانده باشد و من بسيار كس ديدم كه فاضل يگانه و مجتهد زمانه بود و در علوم عقليه و نقليه كمتر كسى با او برابرى مى‌‏نمود و چون سير عالم نكرده و سفر اختيار ننموده و طريق بلاد كفر و اسلام نپيموده و معناى السفر قطعه من السقر مشاهده نكرده لاجرم از فضايل انسانى به‏‌غايت دور و از كمالات نفسانى بى‌‏نهايت مهجور بود گويا اكثر انبيا و مرسلين و اوصياء دين و اولياء صاحب يقين و عرفاى معرفت قرين و حكماء متقدمين بدين جهت سفر و سياحت فرموده باشند كه با هر فرقه و صاحب خرقه بتواند معاشرت نمود…”

 پس علوم نظرى، حتى نهايت كامل آن، كفايت فن تحقيق و روش مطالعه ميدانى نمى‌‏كند، مگر كسى كه علوم نظرى را در بوته آزمايش‌‏هاى علمى سير و سياحت بيازمايد. پس هم اين دوازده شرط مقدمه‌‏اى است براى انجام عمل سياحت تا از آن طريق علوم نظرى در خدمت شناخت بشرى و خدمت به نوع بشر بكار بسته شود. بنابر نظر جناب ايشان سه منبع پژوهش وجود دارد (مطالعه يا سياحت اقاليم و شهرها، سياحت انسان، و سياحت كتب و اسناد)، پس مى‌‏توان به چند فن دسته‌‏بندى شده زير، كه جناب ايشان نيز عملاً به كار بسته قائل شد:

۱ ـ مطالعه پيش‌پژوهشى 
در اين فن مى‏‌بايست علوم و روش و داده‌‏هاى مناسب با نوع و قلمرو سياحت مورد مطالعه قرار گيرد، همانگونه كه در بند يازده از شروط دوازده‏‌گانه آمد، در اين مرحله مى‌‏توان از فنونى كه پس از اين ذكر مى‏‌شود نيز بهره گرفت.

۲ ـ مطالعه مشاهده‌‏اى
اين فن براى مطالعه و سياحت شهرها و انسان‌ها، جوامع، فرهنگ‌ها، بوم‏‌ها و جمعيت استفاده مى‏‌شود، كه عرفا اصطلاحاً به آن “سير آفاق و انفس” گفته‌‏اند. بديهى است كه رجوع به واقعيت مستقيم از شرايط بلاشک است.

 ۲ ـ مطالعه مصاحبه‏‌اى
در سير انفس، يا سياحت انسان، بهترين شيوه در فن گردآورى داده‌‏ها، همان فن مصاحبه و گفتگو با پژوهش‌شوندگان است، كه قدما و عرفا از آن به‏‌عنوان “معاشرت و مجالست”، كه نوعى مصاحبه و مشاهده مشاركتى است، ياد كرده‌‏اند.

۴ ـ مطالعه اسنادى
در شناخت، تبين و توصيف عقايد و رخدادهاى گذشته و شرح عناصر و مجموعه‌‏هاى فرهنگى، البته پژوهشگر نيازمند رجوع به فن اسنادى، يا مراجعه به اسناد بجاى مانده است. مطالعه اسنادى مى‌‏تواند به دو طريق انجام پذيرد: الف: به صورت اسناد باستان‏‌شناختى و فرهنگ‏‌شناختى مثل مطالعه آثار ابنيه و ساختمان‌ها و يا سمبل‌ها و نمادهاى باقيمانده در فرهنگ‌ها مثل زيارتگاه‌ها يا پرچم‌ها و يا ديگر ادوات، كه جناب ايشان مطالعه اين چنين را در دو قسمت تقسيم مى‏‌فرمودند: ۱ ـ مطالعه نكات باستان‏‌شناختى و يا عناصر و ادوات فرهنگ مادى را در مطالعه و سياحت شهر و بلدان و ۲ ـ مطالعه نكات سمبل‏‌شناسى و ادوات فرهنگ نامادى را در مطالعه و سياحت انسان. ب: به شكل اسناد مكتوب در كتب، نامه‏‌ها، تذكره‏‌ها، سفرنامه‏‌ها، تعهدنامه‏‌ها و ديگر اشكال مكتوب. نمونه‌‏اى از اخلاق علمى و سعه صدر و عين‏‌گرائى مردم‌‏نگارى: «نمونه صوفيه و اصل وحدت وجود» در جاى‏‌جاى سفرنامه‌‏هاى سه‌‏گانه ايشان سخن از اقوام و افرادى است كه عليه مذهب جناب مستعليشاه حاج زين‏‌العابدين طاب ‏ثراه سخن گفته‌‏اند و مبانى تشيع صوفيانه و فلسفه وحدت وجود را به باد انتقاد و تكفير گرفته‏‌اند، ولى ايشان در نقل معاندت‏‌ها، تناقض‏‌گوئى‌‏ها و سخنان اغلب غيرمؤدبانه و نادرست آنها به شيوه مردم‌‏نگاران عين‏‌گراى تنها مى‏‌شنود و نقل مى‌‏كند، بى‏ كم و كاست. قطعات ذيل نمونه‏‌اى از همين سخنان است. در ذكر نام احمد الكابلى كه وى را فخرالعلما و مولانا خطاب مى‏‌كند از قول ايشان سخنانى در رد صوفيه و توهين به آنها نقل مى‌‏فرمايد، بدون هيچ اعتراضى. نگاه كنيد:

 «… و طايفه‏‌اى از فريبندگان بجهت رونق كار و رواج بازار خود دانسته به اين توجيهات كاسد و قائل شده‌‏اند و گروهى از غافلان نادانسته به آن وجوه فاسده معترف گشته‏‌اند و به آن سخنان سفيهان را در وادى گمراهى انداخته‌‏اند… اول كسى را كه صوفى گفتند… ابوهاشم كوفى بوده… و آن ملعون مثل نصارى به حلول و اتحاد قائل بود و…»

 درصورتى كه جناب مولانا به روشنى ذكر و استدلال مى‌‏فرمايند (در جاى ديگرى) كه مذهب اتحاد و حلول نه از اصول صوفيان است و نه از اعتقادات نصارى. بلكه در گزارش‌‏هائى اين چنين بى‌‏طرفانه به نقل محض مى‏‌پردازند. در ادامه همين نقل قول بزرگان صوفيه كه در زمان امامان بزرگوار، شاگردى و تقيه به شيوه ائمه معصومين عليهم‌‏السّلام را داشتند مورد بى‏‌حرمتى و چندين دروغ و بهتان گرفتار مى‌‏سازد، ولى جناب مولانا خود را موظف به “نقل ناب” مى‌‏بيند. نگاه كنيد:

 «… و پيروان او (منظور ابوهاشم) را خواه صوف پوشند و خواه نپوشند صوفى گويند… و بعد از آن ايشان را به ابويزيد بسطامى نسبت داده يزيديه و بسطاميه لقب كردند و به اعتبار قائل بودن به حلول و اتحاد ايشان را حلوليه و اتحاديه خوانده‌‏اند و چون جمعى از ايشان بر اتحاد مبالغه نموده به وحدت وجود قائل شده‌‏اند ايشان را وحدتيه نام كردند، و همچنين به منصور حلاج ايشان را منصوب كرده حلاجيه گفتند و به جهت آنكه در باب مشايخ خود غلو نموده به‏ خدائى ايشان بر وجه حلول و اتحاد قائل شدند و بر گمراهى خود و ديگران افزودند ايشان را غلات و غاليه و غاويه نام كردند و به سبب مكر و زرق و خدعه و مردم‏‌فريبى ايشان را فيه و خدائيه موسوم ساختند»

 و باز در ادامه همين مبحث تقسيم‌‏بندى غلط، نادرست و مغرضانه‏‌اى كه تصوف را به چهار مذهب حلوليه، اتحاديه، واصليه و عشاقيه تقسيم مى‌‏كند ذكر فرموده بدون آنكه اعتراضى نشان دهد؛ اگرچه در هنگامى كه عقايد خويش را توضيح مى‏‌فرمايد روشن مى‏‌شود كه تصوف همان باطن تشيع است و هيچكدام از مذاهب فوق از نظر صوفيه مورد قبول نبوده و باطل محض‌‏اند و گفته‌‏هاى منقول از احمد الكابلى يكسره باطل‏‌اند؛ اما در هنگام نقل اين اباطيل، آنچنان سعه صدر نشان مى‌‏دهد كه حتى گاه موجب آزار روحى معتقدين مى‌‏شود، اگرچه اين اوج اخلاق علمىِ عين‏‌گرا است. اما براى روشن شدن بطلان رأى فوق در چند صفحه بعد نظر موافقين صوفيه را نيز ذكر مى‌‏فرمايد، ولى باز بدون آنكه خود وى نظرى با حب و بغض ابراز فرمايد، بلكه باز به صرف نقل مى‌‏پردازد. نگاه كنيد: «… و كذلك بسيارى از علما كه از بعض قراين علم قطعى حاصل مى‏‌شود كه ايشان از مقرّين و معترفين به جلالت قدر اكثر عرفا و صوفيه مى‌‏باشند مانند ميرزا علم‌الهدى ولد مولانا محسن، و آقا هادى شارح مفاتيح، و شيخ حسن تنكابنى، و ملاشمساء كشميرى، و ميرمحمدعلى قمى و پسر او امير شجاع و ميرجمال هر دو شارح الهيات مى‏‌باشند، و سيد مدقق سيدابراهيم قمى، و از معاصرين مولانا آقاى محمد بيدآبادى و شاگرد او ميرزا محمدعلى ميرمظفر اصفهانى و مولانا محراب جيلانى كه هر سه اين بزرگواران اعلم علماى روزگار و اعراف عرفاى آن ديار بودند و مولانا محمدسعيد نراقى صاحب كتب كثيره، و مولانا ميرصدرالدين دزفولى فى‏‌الجمله مقرّين به جلالت قدر عرفا و صوفيه محقّه از متقدمين و متأخرين حكماء و علماء فقهاى اماميه و غير ايشان از شماره بيرون و…»

و از علمايى كه خود سالک طريق صوفيه بوده و در اين راه به تأليفات ارزشمندى دست زده‌‏اند ياد فرموده مى‏‌نويسد: «… و سيد حيدر آملى و پدر بزرگوار او شيخ حسين، و ميرمحمد باقر داماد هريک از ايشان كتب مفيده تأليف نموده‌‏اند كه به ‏نظر فقير رسيده است، و مولانا صدرالدين شيرازى صاحب اسفار، و مولانا شمساء گيلانى، و مولانا محمدتقى مجلسى صاحب كتب بسيار، و مولانا محمدصالح مازندرانى مؤلف كتاب شرح اصول كافى، و مولانا محسن كاشى مصنّف مفاتيح در فقه و درّ مكنون در فن عرفان و تفسير صافى، و مولانا رجبعلى تبريزى مؤلف كليد بهشت، و شاگرد محقق او قاضى سعيد قمى شارح توحيد صدوق و مؤلف اربعين و رسائل بسيار، و مولانا محمدصادق اردستانى صاحب رساله مختصر از ايشان در مسأله وجود در ميانست، و مولانا عبدالرّزاق لاهيجى مؤلف شوارق و گوهر مراد، و مولانا محقق ميرزا حسن كه خلف اوست مؤلف شمع‌‏اليقين و شارح هدايه و مولانا مقيم طالقانى مؤلف رساله اصول اصليه و رساله حدوث عالم، و مولانا عبدالرحيم دماوندى مؤلف مفتاح الاسرار الحسينى، و ميرزا ابوالقاسم فندرسكى مؤلف رساله صناعيه و…»

نيز در توضيح عقيده اصلى خود، كه مبناى جدى و اصلى تشيّع صوفيانه است يعنى وحدت وجود، در برابر اباطيلى كه از ديگران نقل فرموده، در حدود يک صفحه اختصاراً به توضيح برخاسته و ضمن توضيح فلسفه وحدت وجود، بهتان‏‌هاى حلوليه و اتحاديه بودن را، بويژه، باطل و مردود اعلام فرموده و مشخص مى‌‏شود كه واصليه، عشاقيه، قلندريه و… تمام اين مذاهب، هيچكدام ربطى به اصل تشيع صوفيانه ندارند بلكه حالاتى است، حق يا باطل، كه براى برخى حادث شده، و اساساً مكتبى به ‏حساب نمى‏‌آيند، همانطور كه در تاريخ تذكره‏‌ها نمى‌‏توان هيچگاه هيچ سلسله‌‏اى براى اين مكاتب يافت، مگر همان انتساب يک يا چند فرد، بطور پراكنده، كه آن هم تنها انتساب است و نه‏ صورت واقعى، بلكه سلاسل تشيع صوفيانه به چهارده سلسله معروفى ـ جنيدى تقسيم شده‏‌اند.


كتابنامه:

ـ سلطانى گنابادى، حاج ميرزا محمدباقر، رهبران طريقت، تهران: مؤسّسه انتشاراتى محبوب، ۱۳۷۱.
ـ شيروانى، مولانا حاج زين‌‏العابدين، مستعليشاه نعمت‏‌اللّهى بستان‌السياحه يا “سياحت‌نامه”، چاپ اول، تهران: انتشارات كتابخانه سنائى، بى‏تا.
ـ حدايق‌السياحه، تهران: سازمان چاپ و دانشگاه، ۱۳۴۸ شمسى.
ـ رياض‌السياحه، تهران: انتشارات سعدى.
ـ نايب‏‌الصدر شيرازى، محمد، طرايق‌الحقايق، تهران: كتابخانه سنائى.

منبع: عرفان ایران – مجموعه مقالات (۳)

مطالب مرتبط