دکتر محمودرضا اسفندیار ـ فائزه رحمان *
نزدیکی تصوّف و تشیّع و بسط اندیشه مهدویّت (نیمه دوم قرن هفتم تا قرن نهم)
این دوره از نظر نزدیکی آرا و مباحث عرفانی با تفکر و اعتقادات شیعی، از ادوار مهم تاریخ تصوف ایران به شمار میرود. عرفان اسلامی از آغاز تا قرن ششم هجری، بیشتر بر محور اعتقادات اهل تسنن استوار بود و آراء فقهی و کلامی اهل تسنن در زوایای مباحث تصوف اسلامی تأثیر گذاشته بود. طرح این موضوع بـه این معنی نیست که تفکر شیعی در تصوف این دوره هیچ نقشی نداشته، بلکه مراد آن است که به سبب مسائل اجتماعی و نفوذ و قدرتی که اهل تسنن در بلاد اسلامی داشتند، تصوف در میان آنها بروز و ظهور بیشتر یافت؛ اما از حدود نیمه دوم قرن هفتم هجری به بعد، سیر عرفان اسلامی تغییر جهت کلّی یافت و به حکمت شیعی بیشتر نزدیک شد. احتمالاً علت اصلی این امر، انقراض خلافت عباسی و آزاد شدن مردم در پیروی از مذاهب و تضعیف قدرت حکومتیِ اهل سنت بود. (پازوکی ۱۳۸۷، ج ۷: ۳۸۷)
سعدالدین حمویه
سعدالدین حمویه، از صوفیان مهم نیمه دوم قرن هفتم و از مریدان شـیخ نجمالدین کبری است. اصل ولایت، در طریقت عرفانی شیخ نجمالدین کبری، جایگاه رفیعی دارد و از مؤلفههای اصلی عرفان وی به شمار میرود. (اسفندیار ۱۳۸۰: ۸۶)
سعدالدین، ولایت و امامت خاندان مصطفی (ص) را باور داشته است و نکته پر اهمیت در بیان این مطلب آن است که وی به دوازده امام اشاره صریح دارد و مهم است که وی مهدیِ صاحبالزمان را آخرین امام میداند. سعدالدین، صاحبالزمان را مظهر ختم ولایت میداند و چنان که عزیزالدین نسفی (شاگرد وی) از قول او ـ در رسالهای که در بیان نبوّت و ولایت دارد ـ نقل میکند اولیای دینِ محمد را در دوازده کَس منحصر میداند که ولیّ دوازدهم مهدی و ختم اولیاست.
عزیزالدین نسفی، مهمترین شاگرد سعدالدین حمویه، اشارات فراوانی بـه اهمیّت بحث درباره صاحبالزمان نزد سعدالدین دارد. او اشاره میکند که سعدالدین در حق این صاحب زمان کتابهای زیادی تألیف کرده و او را بسیار مدح گفته است. او را دارای کمالِ علم و قدرت میداند که تمام زمین را زیر حکومت خویش در میآورد و به عدل آراسته میکند و کفر و ظلم را از روی زمین برمیدارد. از گزارش نسفی چنین برمیآید که سعدالدین به صاحب زمان عشق میورزید و در هر فرصتی از قدرت و کمال او سخن میگفت و زمان بیرون آمدن او را مشخص میکرد. (عزیزالدین نسفی ۱۳۵۲: ۲۴۵)
نسفی در کتاب انسان کامل میگوید:
در خراسان در خدمت شیخ سعدالدین بودم، و شیخ مبالغت بسیار میکرد در حق این صاحب زمان، از قدرت و کمال وی، چنان که از فهم ما بیرون میرفت و عقل ما به آن نمیرسید. روزی گفتم که یا شیخ، کسی که نیامده است، در حق وی این همه مبالغت کردن مصلحت نباشد، شاید که نه چنین باشد، شیخ برنجید، ترک کردم و بیش از این نوع سخن نگفتم. (عزیزالدین نسفی ۱۳۸۸: ۳۲۰)
علاءالدوله سمنانی
علاءالدوله که از عارفان قرن هشتم هجری است، در بعضی آثار خود مانند چهل مجلس، العروه لاهل الخلوه و… ، درباره مهدی سخنان متفاوتی مطرح میکند (نصیری ۱۳۸۸: ۴۰۱)؛ از جمله در کتاب چهل مجلس در ضمن بیان اعتقاد روافض، به مرگ مهدی (ع) اشاره میکند. (سمنانی ۱۳۷۹: ۱۷۶)
در جای دیگری از این کتاب، علاءالدوله در ضمن بیان مراتب فضل و کمال ائمه اهلالبیت (ع) و توصیف علم جفر، آن را نوشته علی (ع) میداند و میگوید:
… آن امانت کتاب جفر و جامع است… و این ساعت آن کتاب و چند چیز دیگر که از انبیا ودیعت است پنهان است، تا آن گاه که مهدی ظاهر شود و بر او رسد. (همان: ۱۸۳)
این سخن، که بر حیات مهدی (ع) و ظهور او در آینده دلالت دارد، ناقض سخن قبلی شیخ است که گفته بود مهدی (ع) مرده است. در رساله بیان الاحسان لاهل العرفان، حدیثی از پیامبر (ص) درباره مهدی نقل میکند. (سمنانی ۱۳۶۹: ۲۲۹) علاءالدوله در کتاب دیگرش، العروه لاهل الخلوه و الجلوه، مهدی را جامع سلطنت و ولایت میداند که براساس وعده نبوی ظهور خواهد کرد. (سمنانی ۱۳۶۲: ۲۸۸)
سید حیدر آملی
سید حیدر آملی از عارفان مهم شیعی در قرن هشتم هجری به شمار میرود. با اینکه سید حیدر پیرو آراء ابن عربی در بسیاری امور از جمله مباحث مربوط به توحید است، اما در بحثهای پیامبرشناسی، امامشناسی و ولایت، که دنباله نبوّت است، وی به نقد نظریات ابن عربی میپردازد و سخنانش سمت و سوی کاملاً شیعی به خود میگیرد. او به مخالفت و انتقاد از ابن عربی میپردازد، چرا که ابن عربی با جایگزینی عیسی (ع) بـه جای خاتم ولایت، کل ساختمان پیامبرشناسی و امامشناسی را به لرزه درمیآورد. (کربن ۱۳۸۸: ۶۱)
سید حیدر به نقل از محیالدین، نبوت و ولایت را به «ولایت مطلق، ولایت مقیده، نبوت مطلق و نبوت مقیده تقسیم میکند. نبوت مطلق اختصاص بـه حقیقت پیامبر (ص) دارد، نبوتِ مقیده اختصاص به مظاهر مقید آن از حضرت آدم تا عیسی علیهمالسلام دارد، ولایت مطلقه نیز مربوط به حقیقت کلیه حضرت ختمی مرتبت (ع) است که مظهر آن از نظر شیخ اکبر (ابن عربی) عیسی بن مریم (ع)، و از نظر ما علی بن ابیطالب صلواتﷲ علیه است، و اما ولایت مقیده نیز که مخصوص به حقیقت جزئیه شهادیه است، از نظر شیخ اکبر مظهر این ولایت خود اوست و از نظر ما حضرت مهدی سلام ﷲ علیه است.» (آملی ۱۳۶۸: ۱۵۲)
سید حیدر در اثر دیگری بر این باورهای شیعی خود تأکید میورزد و میگوید که شیخ اکبر محیالدین بن عربی بر این عقیده است که خاتم اولیا مطلق عیسی بن مریم (ع) است و خاتم اولیا مقید خود اوست. و ما به اتفاق اکثر مشایخ و علمای پس از انبیا و اولیا این قول و رأی شیخ اکبر را خلاف عقل و نقل و کشف میدانیم… خاتم اولیای مطلق علی بن ابی طالب (ع) است نه کس دیگر و خاتم اولیای مقید نیز فقط حضرت مهدی (ع) است… (آملی ۱۳۶۸: ۴۲۵)
شاه نعمتﷲ ولی
سید نورالدین شاه نعمتﷲ ولی، عارف قرن هشتم و نهم هجری است. شاه نعمتﷲ، همانطور که به تکرار در دیوان اشعارش اشاره میکند و به آن میبالد از سادات حسینی است. وی در منظومهای با مطلع:
نعمــــــتاللهّــــــم وز آل رســــــول محــــــــرم عارفــــــــان ربّـــــــانی
پدر و اجداد خویش را نام میبرد تا به نام مبارک پیامبر اکرم (ص) میرسد (پازوکی ۱۳۸۴: ۴۴۱). برخی از معاصران وی تصوّر کردند که شاه نعمتﷲ مدعی مهدویّت است، ولی او با وجود زمینه مساعد برای اظهار این دعوی در قرن هشتم هجری، بر اثر اعتدال مشرب عرفانی و علایق مذهبی ـ ضمن تحاشی از ادعای مهدویت، براساس همان افکار صوفیانهای که در باب ولایت داشت، از روی کمال احتیاط خود را صرفاً «هادی و رهنمای خلق» معرفی کرد . (فرزام ۱۳۴۸: ۴)
ای کــه مــیپرســی ز مــا و حــــــال ما نعمـــتﷲ نـــــــــامم آمــــــد از خـــدا
ســــید درویــــش و حــــق را بنــــدهام مـــردهام از جـــان بـــه جانـــان زنـــدهام
مــن نـیم مهــــدی ولـــی هــــادی مـنم رهنمــــــای خلــــق در وادی مــــــــــنم
مـــــــصطفا را بنــــدهام حــــق را غلام پیــــــشوای بـــــــا ســــلامت والـــسّلام
(شاه نعمتﷲ ولی ۱۳۷۳: ۷۱۶)
رساله مهدیه از رسائلی است که به شاه نعمتﷲ ولی منسوب است. موضوع این رساله درباره ظهور مهدی موعود است و مطالب آن با اخبار و احادیثی ازقول ابی سعیدِ الخدری و انس و حُذیفه و ابی هُریره تأیید شده است (فرزام ۱۳۷۴: ۴۸۰).
در این رساله، شاه نعمتﷲ درباره شخصیت قائم آل محمد (ص) و علائم ظهور آن حضرت سخن به میان میآورد. او، این خلیفه را به لسان ظاهر، خلیفه رسولﷲ میخواند و به لسان باطن، خلیفهﷲ (فرزام ۱۳۴۸: ۴۷). در این رساله، پس از ذکر روایاتی میگوید که مهدی (ع) از عترت رسول خدا از اولاد فاطمه (س) است و در همان جا درباره ظهور امام و معنای انتظار مطالبی بیان میکند (پـازوکی۱۳۸۴: ۴۶۳):
مهـــدی از عتـــرت رســـول خداســـت آن کـــه او خـــتم اولیاســـت جداســـت
شاه نعمتﷲ، در ذیل رسالهای (رساله بینام)، به بیان و توصیف خاتم اولیا میپردازد. از دیدگاه وی، «هرچه در دار دنیاست به حسب صفات، ابتدا و انتهایی دارد. …ابتدای این کار صورتاً به نبی مطلق بود، یعنی آدم (ع) و ختم نیز به نبی مطلق بود، یعنی عیسی (ع). و ختم اولیا به ولایت، خاصه مهدی (ع) است که سلاله عترت سید عالم (ص) است.» (شاه نعمتﷲ ولی، بی تا، ج ۲: ۲۷۵)
سیّدمحمد نوربخش
محمد بن عبداﷲ نوربخش، از صوفیان جریانساز و مهم قرن هشتم هجری است. وی از شاگردان احمد بن فهد حلّی است (الشیبی ۱۳۸۷: ۳۱۱). سید محمد نوربخش از مریدان خواجه اسحاق خُتلانی بود. به گزارش برخی منابع، خواجه اسحاق، وی را به جانشینی برگزید و او را به قیام بر ضد شاهرخ تیموری (که درآن زمان حکومت را در دست داشت) ترغیب نمود و خود نیز به یاری او برخاست. اما این قیام که ظاهراً با دعوی مهدویت و برای ایجاد حکومتی صوفیانه و شیعی صورت گرفته بود، به شکست انجامید و خواجه اسحاق که زندانی شده بود، پس از چندی به دستور شاهرخ کشته شد. نوربخش نیز به سبب پایگاه اجتماعیاش، از مرگ گریخت و به هرات تبعید شد. اما پس از تعقیب و گریزهای پیاپی، سرانجام به ری رفت و در روستای سولقان درگذشت. (زرین کوب ۱۳۸۶: ۱۸۴؛ قاضی نورا… شوشتری ۱۳۵۴، ج ۲: ۱۴۶)
اظهار مهدویّت نوربخش با آگاهی از جایگاه و کیفیت مهدویّت نزد شیعه امامیّه است. در این دعوی، نخست بر این که زمان ظهور فرارسیده پافشاری میشود (رنجبر ۱۳۸۲: ۸۴). بررسی مهدویّت نوربخش نشان میدهد که بسیاری از اشارات وی در خصوص مهدی، اقتباسی از سنّت شیعه امامیّه است که در این میان، آموزههای صوفیانه نیز سهم قابل توجهی دارند. او از سنتهای شیعه درباره مهدویّت بهره میگیرد. در واقع، وی از وجه مشترک تصوف و تشیع، یعنی اندیشه مهدویّت و ختم ولایت در تبیین آموزه مهدویّت کمال استفاده را میبرد . (رنجبر۱۳۸۲: ۸۶)
از میان رسائل نوربخش شاید یکی از جالبترین نوشتههای او، رساله الهدی باشد که دعوی مهدویّتش را در آن آشکار میکند. اعتقادی که به وضوح عدول او را از تشیع دوازدهامامی آباء و اجدادیاش نشان میدهد (اسفندیار ۱۳۸۹: ۹).
نوربخش مطلقاً غیبت امام دوازدهم را نمیپذیرد و اظهار میدارد کـه جسم آن امام از میان رفته و اوصاف و کارکردهایش فیالحال در او بروز کرده است. او امامت مطلق را مبتنی بر کمالات چهارگانه میداند: از نسل پیامبر باشد، از کمال علم برخوردار باشد، از کمال تقوی و نیز از مکنت و قدرت دنیایی برخوردار باشد. با این اوصاف، به نظر نوربخش هیچیک از امامان به جز علی بن ابی طالب از این شرایط چهارگانه برخوردار نبود. (سید محمد نوربخش ،رساله الهدی: ۱۲۷ـ ۱۲۸)
ادامه دارد…
* دانشیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرری ـ کارشناس ارشد ادیان و عرفان تطبیقی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال