بسم الله الرّحمن الرّحیم
بشر خب، همهی اختلافاتی که خدا آفریده، در بشر تجلی دارد، جلوه میکند و… منتها نحوهی تجلی فرق میکند. آقای مرحوم «گاندی» خب شنیدید اسمش را از بزرگان هم هست. او با، به قول خودش با استعمار درافتاد، با انگلیس و آمریکا و امثال اینها کاری نداشت، با استعمار درافتاد. مبارزه کرد چهجوری؟ همه هیکلش را دیدید، تمام این هیکل اگر بمب باشد چه میشود؟ یک هیکل اینجوری همش باروت باشد چهکار میتواند بکند؟ ولی همین هیکل بارونی، بارون هم باشد به درد نمیخورد، ولی بدون بارون قدرت دولت انگلستان را خیلی آورد پایین، ساقط کرد تقریباً. اگر یادتان باشد قدرت انگلستان قبلاً به اندازهای بود که ما در ایران یا اینها هر کاری میشد میگفتند کار انگلیسهاست. حالا دیگر این رسم نیست، در هیچ جا هم این رسم نیست. عملاً هم دیدید که قدرتش آمده پایین. ما یک وقت اگر اسلحه میخواهیم از اینها بگیر و بزن و بکش، که حالا افتخار میکنند به هم کارخانجات، که این گلولهای که ما اختراع کردیم با یک گلوله میشود ده نفر را کشت. آن یکی دیگر میگوید: ما مهمتریم، ما پانزده نفر را میتوانیم بکشیم. مسابقهشان و رقابتشان روی کشتن آدمهاست نه روی زنده کردن آدمها. ولی ما درویشی، مبارزه دارد با شیطان، هر که نوکر شیطان باشد. دیگر حالا به عهدهی خودش، ماهاست که ببینیم کی… ما اگر بخواهیم در خود عربستان از ظهور اولیهی اسلام، ظهور اولیهاش یک شخص بود، یک شخص شخیصی، فقط آن یک نفر آتش به پا کرد، برای اینها آتش. برای ما آتشی بهپا کرد که دشمنان را سوزاند و مؤمنین را جلا داد. مؤمنین را آنقدر جلا داد که سیصد و سیزده نفر لخت پابرهنه با شش دانه شتر، یعنی پیاده بودند، بر هزار نفر که یک ارتش منظم بودند، تیر و تفنگ، تفنگ آن روز که همه تیر و همهی اسلحههای آن روز هم داشتند، ولی آنها را متواری کردند، بر آنها غلبه کردند. هر وقت که مأیوس میشوید یا ناراحت میشوید میروید به طرف اینکه مأیوس بشوید یاد این بکنید: سیصد و سیزده نفر پاهای لخت پابرهنه و بدون اسلحه با فقط بیل شاید چند تا بیل یا کلنگ داشتند، بر هزار نفر تیرانداز، شمشیربهدست، پهلوان، غلبه کردند. هر وقت میخواهید پیروز بشوید یاد این لشگر بیایید بروید به همان لشگر سیصد و سیزده نفر، که ما همیشه جزو دعاهایمان این است که خدایا آن سیصد و سیزده را درست کن که امام ظاهر بشود، ما را هم حساب کند. ما یک نفر را مثلاً اقلاً که وقتی برد بشویم سیصد و چهارده. بنابراین آنهایی که پیغمبر را میترساندند که آقا ولش کن اینها الان هزارتا قشون درست کردند آماده بیاید که خانهات را خراب کنند اینها. پیغمبر گفت: مگر من چی داشتم؟ حتماً زبان فرمایش پیغمبر که نمیدانم چیه ولی خب، میگوید: من که هیچی نداشتم. خداوند کرده. به دست کی؟ به دست عدهای از بندگانش. هر وقت هم بخواهد با همان بندگان یا بندگان دیگری عوض میکند. من نیستم که عوض میکنم. پیغمبر میفرماید شما هم همین جور باشید. از جزئیات رفتار پیغمبر و قشون حضرت و همچنین دشمنان، مشرکین بودند قشون ایجاد کردند، عبرت بگیرید، دقت کنید. حالا ما الحمدلله این عبرت را قبلاً گرفتیم، که یادم میآید در همان قضیهی قم که قضیهی قم واقعاً از افتخارات ما و آبروریزی دشمنان ما شد، به طوری که بعضیها توی خیابانها میشنیدم مثلاً میگویند: از درویشها یاد بگیرید. درویشها را که آن آقای دیگرشان میگفت که قم جای درویشی نیست، بیرونشان کنید. همین درویشها بهعنوان مدل زندگی. آنها همان سیصد و سیزده نفر. به جایی رسید بلکه آنها چیز کردند، با چشم بسته، با دست بسته، آمدند گفتند: ما آمدیم به جنگ. به جنگ با چی؟ با چشم بسته؟ پس با چی؟ کو اسلحهتان؟ اسلحه نداریم، دست بسته. که در دنیا صدا کرد که به چشم بسته و دست بسته توجه نمیکنند و همانها را… ولی ما که قصدمان آدمکشی نیست. ما که کارخانهدار اسلحه نیستیم که بگوییم که اینقدر آدم کشتیم. یک نفر آدم کشته بشود ولو از دشمنان ما، من از لحاظ بشریت برایش متأثر میشوم. دو تأثر. یکی تأثر اینکه خب یک انسانی رفت، یک تأثر اینکه چرا نفهمید و رفت. ما میخواهیم همه را بفهمانیم، که اگر هم رفتند، فهمیده بروند. و الحمدلله در این مبارزهمان، یعنی برای فهماندن، خداوند توفیق داده تا حد زیادی، همانهایی که چیز بودند همانها فهمیده شدند. همانها فهمیدند که بیخود مردمان خدا را آزار ندهند و همانهایی که تا دیروز اسمشان را میگذاشتند دشمنان ما، امروز شدند برادران ما. البته شبیه دیگر هم دارد ولی شبیه… همین که ما در قشون فلان یک روز گفته بودند: الیالابد اینها دشمنان ما هستند، محال است با اینها دست بدهیم، پسفردایش کمیسیونی شد، خود همان آقایان نشستند توی کمیسیون، صلح و آسایش و… ما با صلح و آسایش موافقیم در همه جا. ولی منظور این نیست که این تغییر آقایان به واسطهی، نه، خودشان تغییر نکردند، همانی بود که بودند، منتهی فهمیدند یک گوشهی فهمشان ناقص بود آن پازلش پیدا شد گذاشتند و شدند مردمان حسابی. ما هم درد مبارزهمان همین است، یعنی در همین جامعه زندگی میکنیم، با همهی مردم و دوستانمان چه هستیم زندگی میکنیم با همین مردم با هم هستند. مثل همهشان با همانها رفیقیم، منتهی دلهایمان ممکن است متفاوت باشد. یعنی قطعاً در یک زمینهای متفاوت است. ما جز خدا را نمیبینیم یعنی ادعایمان این است، انشاءالله هم همین جور باشد. میگوییم: «لاحول و لا قوة الا بالله العظیم» ولی نمیگوییم: قدرقدرت، فلان اینها، هیچی نمیگوییم. حالا این است که شرکت کردن در تصمیمات جمعی ملت خودمان یعنی همینهایی که همهمان جزئش هستیم، این شرکت کردن را ما صحیح میدانیم و لازم میدانیم. برای اینکه ما باید در این مملکت زندگی کنیم. آن کارگری که مغازهی ما را جلویش جارو میکند صبحها، شهرداری حقوقش را میدهد، او برادر ماست. اون کسی که کارگر حمام است، ما میرویم حمام، میآییم بیرون، او پسردایی ماست. آن یکی دیگر پسرعمه، ما همه یکی هستیم. حالا من چرا چون که من اینجا هستم یک برادرم آنجا یک برادرم آنجا. در این جامعه هستیم با این جامعه هم زندگی میکنیم و آنچه کوتاهی در جامعه میبینیم یادآوری میکنیم و خودمان هم آن را رعایت میکنیم. انشاءالله خداوند…