ايران؛ پل زمين و آسمان (بخش چهارم)

Seyyed Hossein Nasr13دكتر سيدحسين نصر 

از نکات حائز توجه در این زمینه، جدانبودن دین از زندگى در طى تاریخ ایران است. در این مهم باز آیین زردشتى و دین مبین اسلام با یکدیگر هماهنگى داشتند و هر دو به دور از رهبانیت، حیات دینى و معنوى را با زندگى روزانه مردم درآمیختند. در فرهنگ ایران به‌‏‌‏رغم اهمیت نهادن بر «توکل»، یعنى واگذاشتن امور بر اراده و مشیت الهى، به‌‏کار بستن سعى و کوشش از جانب بندگان نیز گرامى و کارساز دانسته شده و براى تلاش و تکاپوى انسان در تأمین زندگى و امرار معاش گذشت از آسایش دنیوى، پاداش اخروى و ارج و منزلت دینى نهاده شده است و بزرگان حکمت و معرفت، توکل را نه به معناى تن‌‏آسایى و بطالت، بلکه به معناى نقطه اتکاى انسان در حین عمل و به هنگام کوشش دانسته‌‏اند؛ چنان که مولانا می‌‏فرماید: «با توکل زانوى اشتر ببند».

انسان در عین اینکه بر مشیت الهى زاده می‌‏شود و زندگى می‌‏کند و می‌‏میرد، موجودى آزاد است و مسئولیت دینى و معنوى و اخلاقى او نیز مبتنى بر همین آزادى است. انسان محکوم به تبعیت از عوامل مادى و یا سیر تاریخى و جبر تاریخ یا حرکت کواکب و افلاک نیست. 

نکوهش مکن چرخ نیلوفرى را                              برون‌‏کن ز سر باد خیره‌سرى را

چون تو خود کنى اختر خویش را بد                        مدار از فلک چشم نیک‌‏اخترى را

فرهنگ ایران هیچ‌‏گاه انسان را در زندان موجبیت تاریخى و جبر عالم برونى قرار نداده است؛ چون همواره در او گوهر معنى را دیده و به آزادى او معتقد بوده است. منتها این آزادى به معنى محدود ظاهرى امروزى آن نیست، بلکه آزادى توأم با مسئولیت است و هدف آن وصول به مقام آزادى و ترک تعلق و رهایى از قید هرگونه محدودیتى است که روح انسان را که «طائر عالم قدس» است، در تنگناى جهان مادى زندانى و تخته‌‏بند کرده است.
جرقه‌‏اى از نور الهى در نهاد انسان نهفته است و بر اوست که خاکستر لایه نفسانى را از وجود خویشتن بزداید و برکنار زند و به یارى آن جرقه، تمام هستى خود را شعله‌‏ور سازد تا در پرتو آن نور آزاده گردد و مسیحاوار روح خفته دیگران را هم زنده و بیدار سازد:

فیض روح‌القدس ار باز مدد فرماید

دگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌‏کرد

انسان موجودى آزاد است؛ ولى این آزادى منوط به توجه به فطرت خویش و پذیرفتن بار امانت و مسئولیت در زندگى درونى و برونى است که شرط لازم در مبدل ساختن آزادى به آزادگى و وارستگى است.

حقیقت و زیبایى

فرهنگ ایران هیچ گاه «حقیقت» را از «زیبایى» جدا نکرده، بلکه عمیق‌ترین نشانه تجلى حقیقت را در جمال یافته و زیبایى را معراجى به سوى عالم معنى دانسته و عدم توجه به جمال را نوعى مرگ و زوال به شمار آورده است.

جان  بى جمال جانان میل جهان ندارد

هر کس که این ندارد، حقا که آن ندارد

تقریباً تمام جوانب حیات سنتى ایرانیان با زیبایى توأم است؛ چنان که در ساختن ساده‌‏ترین وسایل زندگى و کار تا دقیق‌ترین ‌‏افزار علمى مانند اسطرلاب، عنصر زیبایى در طرح اشیا و تزئینات آنها جلوه‌گر است و در ایران مانند سایر تمدن‌هاى بزرگ سنتى آسیایى، هنر هیچ‌‏گاه از زندگى جدا نبوده است، بلکه هنر یعنى زندگى، و زندگى یعنى تجلى زیبایى در تمام شئون حیات. فرهنگ ایران هیچ‌‏گاه خالى از شیفتگى و شیدایى مردمان این سرزمین در برابر زیبایى و لطف و جمال در تصور نمی‌‏گنجد و به همین دلیل هنر یکى از مهمترین تجلیات این فرهنگ است. از هنرهاى تجسمى و بصرى گرفته تا سخنورى و شاعرى که با بدیع‌ترین و مجردترین حقایق سر و کار دارد. شاید بتوان گفت که در افق مشرق‌زمین، زیبایى خود اثبات حقیقت است و در بسیارى از موارد، شعر جایگزین استدلال منطقى می‌‏شود و خود یک منطق درونى می‌‏یابد.

وانگهى زیبایى معنوى و درونى و برونى و صورى در نظرگاه فرهنگ ایران از هم جدا نیست. حُسن درعالم صورت وسیله‌اى است براى وصال به عالم معنى، نه حجابى که انسان را از آن عالم مستور سازد. این امر مخصوصاً در عرفان و موسیقى ایرانى انعکاس یافته و در آثار تصوف اسلامى از زیبایى طبیعت و چهره یار و الوان و اشکال هنرى براى صعود به عالم قدس استفاده شده است؛ چنان که یکى از بزرگان مکتب حسن ‌‏الهى، روزبهان بقلى شیرازى می‌‏فرماید:

«هر که را وجود لطیف‌تر وجسم رقیق‌تر و جان شریف‌تر و نفس نفیس‌تر، در هیکل او از جوهر او نور آن معدن (جمال پیامبرى) ظاهرتر، در جمیع اشیا از مستحسنات تأثیر آن حسن است؛ زیرا که هر ذره از کوْن جانى از فعل حق دارد که در او مباشر است به نعمت صفات و تجلى ذات على‌الخصوص اشیاء مستحسن، و جز چشم حق‌بین نبیند. هرچه قریب‌تر به معدن جمال، به عهد عشق نزدیکتر. نبینى که شیر مرغزار بهشت عقل و صیّاد کوهسار فضل ‌‏ـ علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات ـ‌‏‌‏‌‏‌ از تازگى عشق هر چه تازه آمدى در باغ مقادیر از نزد معشوق، به‌سرعت آن را ببوسیدى و بر چشم نهادى؟ بوسیدنش مباشرت روح بافعل قدیم از شهوت عشق آمد؛ بر دیده نهادنش خواستن قرب قرب آمد. حظّ چشم جز چشم را نباشد؛ زیرا که به چشم از آن چشمه آن چشم را می‌‏دید. بر چشم نهاد که چشم دریچه جان است، روح از آن دریچه عالم ملک بیند.»

ناپایدارى عالم خاکى

توأم با این شناخت زیبایى و ارج معنوى آن، فرهنگ ایران گذران بودن این جهان و ناپایدارى و بی‌‏ثباتى عالم خاکى که آن را «دار غرور» هم نام نهاده‌اند، در توجه آورده است. عظمت طبیعت که دستاورد انسان در برابر آن ناچیز و حقیر می‌‏نماید و یورش‌هاى پیاپى و خاطره‌هاى بازمانده از سیر تاریخى طولانى و پرفراز و نشیب توأم با پیام معنوى دین‌هاى حاکم براعتقادات ایرانیان، همگى این خصلت را تقویت کرده و به آن جنبه‌اى عمومى و کلى بخشیده است:

به  چشم  عقل  در  این  رهگذار  پرآشوب

‏جهان و کار جهان بى ثبات و بى محل است

از روى اتفاق نیست که معروف‌ترین شاعر در سراسر جهان که پیام او ناپایدارى و زودگذرى این عالم و عدم ثبات در این دیر تحیر است، حکیم و دانشمند و ریاضیدان و شاعر بزرگ ایرانى خیام است که گرچه برخى از جوانب پیام وى به‌خوبى شناخته نشده است، آنچه راجع به بى‌ثباتى عالم سروده، در شرق و غرب اقطار عالم طنین افکنده است:

اى دوست، بیا تا غم فردا نخوریم                             ‏وین یک دم عمر را غنیمت شمریم

فردا که از این دیر فنا درگذریم                                 ‏با هفت‌هزار سالگان سر به سریم

ولى چنان که بررسى دقیق‌‏تر در آثار خیام و سایر اندیشگران و عرفاى ایران نشان می‌‏دهد، توجه به ناپایدارى عالم و عشق‌ ورزیدن به جنبه مثبت خلقت و ارزش‌ نهادن به هر لحظه از زندگى گذران آدمى، همیشه وجود داشته است. گویى که خلاصه پیام معنوى فرهنگ ایران در این زمینه این است که: گرچه لحظات زندگى به شتاب می‌‏گذرد و این عالم دار بى‌قرارى است، هر لحظه داراى زیبایى و ارزشى تکرارناشدنى است که باید از آن بهره کامل جست و فرصت را به معناى اصلى این کلمه مغتنم شمرد. آگاهى از ناپایدارى دنیا در دوران خلاق تاریخ ایران، هیچ گاه در آهنگ زندگانى مردم به تن‌آسانى و راحت‌طلبى نکشیده است، بلکه وسیله آرامش باطن و عالم درون و گرایش به تقوا و پارسایى و در عین حال، انگیزه آفرینش‌هاى شگرف علمى و هنرى بوده است و به رغم پندار عده‌اى، نمی‌‏توان آن را خصلتى ناشایست و منفى دانست.

این حقیقت که هر لحظه از حیات ارزشمند و در عین حال گذرنده است، با ترکیب بین حُزن و فرح یا غم و شادى که به صورت مکمل یکدیگر در فرهنگ ایران تجلى کرده است، رابطه‌اى عمیق دارد. در آثار اصیل این فرهنگ، مخصوصاً در موسیقى و شعر آن اندوهى بزرگ نهفته است؛ منتها این حزن ناشى از غم‌هاى عادى عاطفى نیست، بلکه یک نوع دلتنگى و نگرانى به خاطر دور افتادن از موطن و مأواى ملکوتى و اصلى انسان و نشان‌‏دهنده جایگاه او به عنوان یک موجود معنوى است:

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم  آورد  در  این  دیر  خراب‌آبادم

وجود حزن در اُنس به علت دورى از فردوس برین و تذکار آن وطن اصلى است که انسان همواره در اعماق هستى خود احساس می‌‏کند؛ ولى از آنجا که این حزن یک اشتیاق به بازگشت به اصل و ریشه وجودى انسان است، با فرح توأم است و نتیجه آن نوعى شادى معنوى است که روح و جان انسان را در نور خود مستغرق می‌‏سازد. حتى در زندگى عادى ایرانیان، شادى با اندوه توأم است و این امتزاج در درون زندگى مردمان به انحاى گوناگون تجلى می‌‏کند. در تشیع این حقیقت به خوبى نمایان است.

ادامه دارد…

منبع: روزنامه اطلاعات