ايران؛ پل زمين و آسمان (بخش دوم)

Seyyed Hossein Nasr13دكتر سيدحسين نصر 

با ظهور دين مبين اسلام، ايرانيان كه در جستجوى احياى حيات معنوى خود بودند، و حتى خيلى پيش از نزول قرآن كريم، بسيارى از مردمان ايران زمين انتظار ظهور يک منجى آسمانى را می‌‏كشيدند، توانستند زندگى معنوى و فكرى و اجتماعى خود را از نو زنده كنند و بنايى جديد در دامن تمدنى كهن به وجود آورند. برعكس آنچه برخى از مورخان غربى گفته و شرقيان متجدد و متعبد به تبعيت از آنها تكرار كرده‌‏اند، ملت ايران دل نابخواه و به نيروى شمشير اسلام نياورد؛ زيرا پذيرفتنى نيست كه جنگندگان و سپاهيانى چند بتوانند چند ده ميليون انسان را در سرزمينى گسترده از «تيسفون» تا به «مرو» به زور شمشير به عالم دينى جديد وارد كنند. مگر اينكه اين مردمان اصولاً سست‌عنصر و بی‌‏ايمان و متلون‌‏المزاج باشند، در حالى كه ايرانيان‌ ‏باستان در راسخ بودن در ايمان و اعتقاد به مقدسات بين ساير اقوام شهرت داشتند و حتى دشمنان در حيرت بودند كه قوم ايرانى اينچنين به اصول تمدن و آيين خود پايبند است.
پس بايد پذيرفت كه ايرانيان روى هم رفته با ميل باطنى و علاقه قلبى به دين مبين اسلام گرويدند و اين امر چنان‌‏كه تاريخ شاهد آن است، تدريجى بوده. از اولين تماس ايرانيان با اسلام در يمن در دوران حيات پيامبر اكرم(ص)، استيلاى كامل اسلام بر ايران بيش از سه قرن به درازا كشيد و در اين زمان اين پيام جديد آسمانى به اعماق روح و انديشه ايرانيان رسوخ كرد و باب جديدى در حيات مردمان ايران زمين گشود؛ حياتى كه از لحاظ علمى و فلسفى و ادبى درخشان‌ترين دوران تاريخ كهن ايران به شمار می‌‏آيد.

حيات معنوى متفكران اسلامى ايران

در نخستين قرن‌هاى تاريخ اسلامى بيشتر ايرانيان كه به آيين محمدى گرويده بودند، پيرو تسنن بودند و خود پايه‌‏گذار بسيارى از رشته‌‏هاى علوم نقلى شدند و در علوم دينى و معارف اسلامى مربوط به اهل سنت نيز گوى سبقت ربودند؛ چنان‌‏‌‏كه صاحبان «صحاح‌‏سته» كه پايه علم حديث اهل تسنن است، همگى ايرانى بودند. در اين دوران انديشه بزرگان ايران زمين براى بار اول مستقيماً در تماس با جهان‌هايى نوين قرار گرفت. متفكران اسلامى ايران در حيات فكرى و معنوى مردمان سياه‌نژاد افريقا نفوذ كردند و در شرق دست سرنوشت ايرانيان را برگزيد، تا هم حامل فرهنگ اسلامى به ملل آلتايى‌زبان باشند و حيات تركان و اقوام همسايه آنان را به‌كلى تغيير بخشند و هم توسط بزرگان معرفت همچون افراد خاندان‌هاى «چشتى» و «سهروردى» و «قادرى» اسلام را به شرق آسيا گسيل دهند و زندگى معنوى و اجتماعى صدها ميليون مسلمان كشورهايى را از اندونزى و مالزى گرفته تا شبه‌‏قاره هند به نحوى تغيير دهند كه از آن پس هيچ‌‏گاه از حيات معنوى خود ايران جدا نباشد.

عشق ايرانيان به خاندان نبوت

در عين مشاركت در ساختن تمدن جهانى اسلامى و ايجاد معارف دينى اهل تسنن كه بر اين جهان گسترده حكمفرما بود، ايرانيان از آغاز به خاندان نبوت و اهل‌ ‏بيت عشق می‌‏ورزيدند و اولين ايرانى كه در جستجوى پيامبر راستين به سوى حجاز شتافت و به دين اسلام مشرف شد، يعنى سلمان فارسى، اين افتخار را يافت كه خاتم پيامبران(ص) درباره او فرمايد كه: «سلمان از اهل بيت ماست»، عشق به خاندان نبوت بسيارى از اولاد آن سرور كائنات را به سوى ايران گسيل داشت و دست سرنوشت هشتمين حجت و فرزند او حضرت رضا(ع) را در آغاز سرزمين ايران به خاک سپرد.

ايران از آغاز مركز تشيع شد و بزرگان معارف شيعه دوازده امامى همچون كُلينى و ابن بابويه از اين ديار برخاستند. و حتى متفكران بزرگ شيعه اسماعيلى مانند ابوحاتم رازى و حميدالدين كرمانى و ناصرخسرو در شهرهاى ايران تربيت يافته و بسيارى از آنان تنها پس از نيل به مقامات والاى علمى، به مصر و ديار فاطميان مهاجرت كردند.

تشيع در نواحى مختلف ايران قرن‌ها همچون آتشى در زير خاكستر نهفته ماند تا زمينه تجلى يافت و پس از حمله مغول، بی‌‏درنگ به يارى برخى از طرق تصوف و نيز براثر تحولات عميق و مساعد سياسى كه رخ داده بود، گسترش يافت و با استيلاى خاندان صفوى بر ايران و بازيافتن وحدت ملى مبتنى بر مذهب شيعه دوازده‌امامى، بار دگر فصلى جديد در حيات مردمان اين سرزمين گشوده شد.

اصالت فرهنگ و قدرت تركيب و جذب

در تمام ادوار اين تاريخ طولانى كه رواج جهان‌بينی‌‏هاى گوناگون دينى و معنوى را بر ايران زمين به همراه داشت، قدرت تركيب و جذب و در عين حال اصالت فرهنگ ايران با توجه به اصول معنوى حاكم بر آن استوار برجاى ماند. در تمام اين اعصار ايران هم به منزله پلى بود كه شرق را به غرب و شمال را به جنوب پيوست و هم به مثابه آفتابى درخشان كه به جهان‌هاى دور و نزديک نور و حرارت بخشيد و حيات معنوى آنها را سرشار از گرما و لطافت ساخت.

در دوران باستان، ايران با هند و تمدن‌هاى عظيم غربى آن همچون بابل و مصر داد ‌‏‌‏و ستد فكرى و هنرى و اقتصادى داشت و در اين رهگذر بسيارى از عناصر فرهنگى را از گام‌هاى موسيقى مصر باستان و نجوم بابلى گرفته تا طب هندى فراگرفت و در عوض، اين ممالک را با بسيارى از مسائل و آداب مملكت‌‏دارى و سياست مُدُن گرفته تا فنون معمارى و صنعت آشنا ساخت. فرشته‌‏شناسى و معادشناسى مزدايى در تفكر دينى يهود نفوذ كرد؛ چنان‌‏كه قبلاً در پاره‌‏اى از شعب فلسفه يونانى، مخصوصا حوزه‌‏هاى فيثاغورثى و افلاطونى اثر اين انديشه‌‏ها نمايان شده بود. در عين حال در عصر ساسانى، جوانبى از فلسفه يونانى همچون جهان‌‏شناسى انباذقلس و منطق ارسطو در ايران آن زمان انتشار يافت و حتى بخشى از ارغنون معلم اول به زبان پهلوى برگردانيده شد.

آيين مانى

در همان دوران ساسانى آيين مانى درعين هماهنگى دادن ميان افكار زردشتى و بودايى و مسيحى خود در قلمروى وسيع گسترش يافت؛ چنان‌‏كه تا چند قرن پيش آثار مستقيم آن از غرب چين گرفته تا جنوب فرانسه مشهود بود.
هنر اين دوره نيز به دورترين نقاط جهان سفر كرد و آثار آن از موزه حيرت‌‏آور كيوتو يعنى سوشوهين گرفته تا بسيارى از بناهاى تاريخى ايتاليا و فرانسه باقى ماند.

آيين كشوردارى و مشاغل ديوانى دستگاه خلافت اموى و عباسى را سخت تحت تأثير خود قرار داد و به وسيله خلافت اسلامى در غرب نفوذ كرد.

در زمينه عرفان اسلامى كه از وحى قرآن سرچشمه گرفته است، در ايران مشايخ و پيشوايانى بزرگ و عاليقدر ظهور كردند و اين ستارگان تابناک به نوبه خود جهان را منور ساختند؛ چنان كه گفته‌‏ها و نوشته‌‏هاى عارفان نامبردار اين ديار (همچون حلاج و جنيد و شيخ ابوسعيد ابوالخير و خواجه عبدالله‌ انصارى و سنائى و عطار و مولوى و شبسترى) يا شعرایى صوفى‌مشرب (چون سعدى و حافظ و جامى و ديگران) حيات معنوى بسيارى از اقوام را از بن دگرگون ساخت و حتى روند و مسير ادبيات تعداد زيادى از ملل را به‌كلى تغيير داد و در حوزه برخى از شاخه‌‏هاى ادب غيرمكتوب موجب ولادت ادب مكتوب شد و به‌‏‌‏صورت ادبيات عاشقانه عشق خاكسارى غرب قرون وسطى و ادبيات آن را تحت تأثير قرار داد.

ايران، كانون اصلى فلسفه

فلسفه اسلامى نيز كه ايران همواره كانون اصلى آن بوده است، هم انديشه‌‏هاى گوناگون را از منابع هندو و بودايى تا حوزه‌‏هاى فكرى يونانى و اسكندرانى در خود جذب كرد و هم به سان يک درخت تناور فلسفى شاخه‌‏هاى سترگ خود را به سوى شرق و غرب گسترد و بر ساحت فكرى جهان‌هايى بس دور ازهم مانند بنگال و فرانسه سايه افكند و سيطره افكار درخشان و ممتاز آن طى قرن‌ها پايدار ماند.

ايرانيان نه تنها آثار متعدد به زبان عربى نوشتند، بلكه در تدوين قواعد زبان مقدس وحى اسلامى سهمى اساسى و مشاركتى مؤثر و سازنده داشتند؛ همان‌‏طور كه در ساير رشته‌‏هاى معارف اسلامى با قوم عرب و ترک و هندى و غيره همكارى داشتند و آن‌‏چنان در اين معارف و مخصوصاً علوم عقلى كه فلسفه در رأس آن قرار دارد، راسخ شدند و منزلتى والا و ارجمند يافتند كه همه ملل اسلامى و حتى مورخ انديشگر و خردمند معروف عرب ـ ابن خلدون ـ ايران را زادگاه اصلى اين علوم دانسته‌‏اند و بزرگان دانش‌‏پرور در اقطار عالم خدمات ايرانيان را در اين زمينه‌‏ها گرامى می‌‏شمردند و می‌‏كوشيدند تا دانشمندان اين ديار را به عنوان معلم و طبيب يا ساير مشاغل ديوانى در دستگاه خود به گرد آورند و پرورش دهند.

علم‌دوستی

اين حقيقت در مورد علوم طبيعى و رياضى هم مصداق می‌‏يابد. ايرانيان از آموختن علوم ساير ملل كراهت نداشتند؛ چنان‌‏كه در دانشگاه جندى‌شاپور، علم پزشكى بقراطى و جالينوسى و هندى و نجوم هندى و بابلى در كنار هم تدريس مي‌‏شد. اين خصلت مخصوصاً در دوران اسلامى به اوج خود رسيد. از آنجا كه اسلام خود را وارث تمام اديان و حقايق آنها می‌‏داند و اندوختن دانش را از هر كجا كه باشد تشويق می‌‏كند، چنان كه پيامبر اسلام(ص) مسلمانان را دعوت فرمود تا براى طلب علم حتى رهسپار چين شوند، در دوران اسلامى طى مدتى كوتاه مسلمانان دانش‌هاى هندى و يونانى و اسكندرانى و ايران‌‏باستان و حتى چين را در دامن معارف اسلامى درآميختند و پايه علوم اسلامى را مستقر ساختند و باز در اين امر متفكران ايرانى همچون خوارزمى و رازى و ابن سينا و بيرونى آن‌‏چنان سهمى داشتند كه تا به امروز اينان را در زمره ستارگان تابناک آسمان دانش محسوب می‌‏دارند و حتى به بزرگداشت آنان، حفره‌‏هاى ماه را به نام ايشان نامگذارى می‌‏كنند. آنچه اين بزرگان و بسيارى ديگر از دانشمندان ديگر ايرانى و اسلامى انجام دادند، ساحت ديگرى در علم و فلسفه به وجود آورد و حيات فكرى شرق و غرب را سخت متأثر ساخت و مسير آن را تغيير داد.

صنايع و فنون

همين امر در مورد صنايع و فنون ديده می‌‏شود. مسلمانان ايران ساختن كاغذ را از چينيان آموختند و به سوريه و مصر منتقل ساختند و از آنجا اين اختراع مهم به اروپا رسيد. ذوب و گداز و پرداخت فولاد كه از ديرزمان در ايران به كمال رسيده بود، در سوريه به ساختن شمشيرهاى معروف منجر شد و صنعت فولادسازى را متغير ساخت. روش حيرت‌‏آور آبيارى ايرانيان قديم و مخصوصاً حفر قنات تا غرب گسترده شد و شيوه كشاورزى ايرانيان تقريباً تمام جهان اسلامى را دگرگون ساخت.

گفتنى بسيار است و امكان بسط گفتار محدود. تنها لازم است همواره به خاطر داشت كه از لطيف‌‏ترين مسائل عرفانى و فلسفى مرتبط به شناخت حقيقت عالم قدس تا كشت و زرع و استخراج و گداز فلزات، ايران در طى قرون، هم پذيراى ميراث و تجربيات و نظريات اقوام همسايه خود ـ از چين و هند گرفته تا مصر و يونان و بيزانس و روم ـ بوده و هم خود به صورت مركزى درآمده كه نيرومندترين امواج انديشه و دانش و هنر را به دورترين كرانه‌‏هاى درياى تمدن بشرى گسترش داده است.

ترويج فرهنگ اسلامى

شايد حيرت‌‏انگيزترين نمونه اين خصلت بارز فرهنگ ايران، پذيرفتن وحى اسلامى است كه اعراب اولين حامل آن بودند و به دست آنان اين پيام آسمانى به ايران رسيد؛ ولى اين دين جديد آن‌‏چنان در اعماق وجود ايرانيان نفوذ يافت كه هر آنچه بعداً از هستى آنان تراوش كرد، نه تنها به معنى عادى اسلامى بود، بلكه از برجسته‌‏ترين تجليات تمدن اسلامى محسوب شد. ايرانيان وحى اسلامى را پذيرفتند و سپس خود مركز اشاعه فرهنگ اسلامى براى تمام ملل شرق خود شدند. آنان روح وحى اسلامى را در خود جذب كردند و برخى از بزرگترين شاهكارهاى هنرى و فكرى اسلامى را به‌‏‌‏وجود آوردند.
در اين دوران مانند گذشته، ولى شايد به نحوى جهانی‌تر، ايران وظيفه‌‏اى را كه گويى پروردگار جهان براى آن تعيين كرده بود ايفا كرد؛ يعنى هم پلى بود بين شرق و غرب و هم بين حاكم و عالم پاک و در عين حال مركزى كه از آن عميق‌‏ترين انديشه‌‏ها و مآثر هنرى اقاليم مختلف جهان را فراگرفت.

در سراسر قرون پرنشيب و فراز تاريخ ايران و به رغم استيلاى اديان مختلف بر دل و انديشه مردمان آن، خصائلى متعالى و عميق در درون فرهنگ ايران همواره مانند آسمان فيروزه‌‏گون آن جاويدان به‌‏جامانده است و اديانى كه مشيت الهى آنها را در هر دوره از تاريخ وسيله رستگارى ايرانيان قرار داده است، هريک، به نحوى مطابق با ماهيت خود، اين خصائل را تأييد كرده و به آن حياتى نوين بخشيده است.

يكتاپرستی

يقيناً مهمترين اين خصائل ايمان به حقيقتى متعالى و برتر از عالم زمان و مكان و آگاهى از حضور الوهيت در حيات انسان است. فرهنگ ايران در همه ادوار خود با حقيقت سروكار داشته و اصالت عالم معنى را محور اساسى زندگى خود قرار داده است. گفتگو پيرامون فرهنگ ايران در واقع سخن از حق و حقيقت و تجلى آن در اين عالم تغيير و تحول و كون و فساد است. هيچ‌‏گاه روح ايرانى به زندانى شدن در جهان خاكى ارضا نشده و آفاق نورانى عالم ملكوتى و مينوى از نظر او دور نشده است. وانگهى تجلى حقيقت براى ايرانيان همواره توأم با ديد جهانى فرهنگ آن بوده و سازگارى و تساهل بين اديان مورد تأييد دانشوران و بزرگان آن قرار گرفته است.

در ايران باستان علی‏رغم برخوردهايى كه با توجه به خصائص فطرى و خلق و خوى بشر امرى طبيعى است، پيروان بسيارى از اديان در كنار هم در صلح و آرامش مي‌‏زيستند. در دوران اسلامى عميق‌‏ترين و درعين حال لطيف‌‏ترين وحدت معنوى ميان اديان برقرار شد و مفاهيم مربوط به كليت تجلى حقيقت در اعيان و قالب‌هاى مختلف و نمادهاى گوناگون از سوى عرفا و مشايخ طريقت اين مرز و بوم بيان شد؛ چنان‌‏كه يكى از بزرگترين آنان حافظ می‌‏فرمايد:

در عشق، «خانقاه» و «خرابات» فرق نيست                        هر جا كه هست، پرتو روى حبيب هست

و خداوند عرفان و سراينده قرآن پارسى مولانا می‌‏سرايد:

اختلاف خلق از نام اوفتاد                          چون به معنى رفت، آرام اوفتاد

از نظرگاه است اى مغز وجود                          اختلاف مؤمن و گبر و يهود

نه تنها گوش درونى انسان ايرانى هميشه به استماع نداى عالم غيب اشتغال داشته و چشم و دل او شاهد حقايق عالم قدس بوده، بلكه با ارتباط با عالم معنى همواره با توجه به عنايت كلى حق نسبت به خلايق و مشروعيت اديان آسمانى ديگر توأم بوده است.

نور، تمثيل جهان مينوی

حقيقت عالم معنى خود را به زبان رمز و تمثيل بر ساكنان عالم خاكى متجلى می‌‏سازد و در هر تمدن و به هر ملت به زبانى مناسب با احوال و روحيات آنان سخن می‌گويد. در ايران شايد مهمترين تمثيل جهان مينوى، «نور» باشد كه آنچنان در دل ايرانيان جاى دارد كه فضاى برونى و درونى آنان را از ولادت تا مرگ تعيين می‌‏كند و بر روحيه آنان عميق‌‏ترين اثر را می‌‏گذارد. همان نور بود كه اساس آيين زردشتى قرار گرفت و در قرآن‌ ‏كريم خداوند متعال خود را «نور آسمان و زمين» می‌‏خواند. همه عالم تجلى نور خداوند است و در نهايت امر ظهور جهان جز نور او نيست؛ چنان كه شيخ محمود شبسترى می‌‏فرمايد:

جهان جمله فروغ نور حق دان                               ‏حق اندر وى ز پيدايى است پنهان

چو نور حق ندارد نقل و تحويل                                       نيايد اندر او تغيير و تبديل

عالم جز تجلى حق توسط نور خود به خود نيست و زيبايى جهان، نتيجه همين تجلى نور الهى است:

جمال مطلق از قيد مظاهر                                  به نور خويش هم بر خويش ظاهر

همان‌‏طور كه فرهنگ ايران همواره از ساحتى معنوى برخوردار بوده، توجه آن به اهميت نور و معناى رمزى آن بر تمام شئون حيات ايرانيان از ژرف‌ترين حقايق عرفانى و فلسفى تا هنرى تجسمى و معمارى و حتى بر زندگى روزمره پرتو افكنده است.
اين يک حادثه و اتفاق نيست كه «حكمت اشراقِ» سهروردى كه مبتنى بر تمثيل عالم نورى و احياى حكمت ايران باستان است، در دامن عرفان و حكمت اسلامى در ايران گسترش يافته و حيات فكرى و معنوى ايران را در هشت قرن اخير تحت نفوذ خود قرار داده است.

«پرتو روى حبيب» از عالم غيب بر اين جهان خاكى می‌‏افتد و رهنمون انسان است به سوى عالم مينوى. اين نيز از ويژگی‌هاى فرهنگ ايران است كه امتياز بين عالم معنوى و مادى يا مينو و گيتى ايران باستان هميشه مورد توجه ايرانيان بوده است. عالم ملكوت و فرشتگان، واقعيت اصلى حيات در آيين مزدايى بود و حتى بر ساير اديان به صورتى قابل تأمل نفوذ كرد، درحالى كه عالم ملكوتى در نظر انديشگران ايران اسلامى همواره اصل اين جهان خاكى و منشأ صور و اشكال آن محسوب می‌‏شده است.
ايرانيان در عين تأييد هستى موجودات عالم مادى، به اين امر اعتقاد داشتند كه صورت عالم مُلک و يا اين جهان خاكى، سايه و ظلّ حقايق عالم بالا و جهان برين يا همان عالم فرشتگى است كه از ديرباز تعيين‌‏كننده ديد مردم اين سرزمين نسبت به عالم عينى است: 

هر آن چيزى كه در عالم عيان است‏                         چو عكسى ز آفتاب آن جهان است

كه محسوسات از آن عالم چو سايه‌ست                  ‏كه اين طفل است و آن مانند دايه‌ست

ادامه دارد…

منبع: روزنامه اطلاعات