ايران؛ پل زمين و آسمان (بخش اول)

Seyyed Hossein Nasr13

دكتر سيدحسين نصر 

ايران واقعيتى است گسترده در زمان كه از دورترين لحظات تاريخ حيات انسان بر ‏روى اين كره خاكى آغاز می‌‏شود و مستقر در مكانى است كه همچون فرشى پرنقش و نگار قلب آسيا را به باختر اين قاره پهناور می‌پيوندد. برگهاى تاريخ اين سرزمين مشتمل است بر صفحاتى بی‌‏شمار كه هريک نمايانگر حيات ملتى است كه ادوار تابناكى از عظمت و شكوه را توأم با دوره‌‏هايى از عسرت و رنج و مرارت سپرى كرده است؛ تاريخى كه نخستين فصل آن با چشم‌‏انداز سپيده‌‏دم معرفت و آگاهى آدمى پيوند می‌‏خورد و در دل لحظات تاريک آن سحرگاه تمدن نهفته است.

سرزمين ايران مانند سينه آدمى كه در انشراح و انقباض است، در لحظات حيات طولانى اين ملت شامل قلمرو گسترده‌‏اى بوده است كه مرزهاى آن طى فراز و نشيب‌‏ها و سايه‌روشن‌هاى تاريخ، كاست و فزود بسيار يافته است؛ ولى در هر حال سرزمين اصلى آن كه فلات ايران باشد، همواره برقرار و پايدار بوده و استمرار و پويايى حيات آن همچون سايه سرمديت بر ساحت زمان ادامه يافته است.

ايران در آيينه تاريخ جهان بيش از هر چيز به صورت حقيقى فرهنگى و معنوى كه در فعاليت و زندگى ملتى كه علی‏رغم تغيير مرزها و حتى تهاجم اقوام گوناگون آهنگ خلاقيت فرهنگى و هويت ملى خود را حفظ كرده است، نمودار است. از اين ديدگاه ايران بيش از آنكه تنها يک واقعيت سياسى و اجتماعى باشد، يك حقيقت فرهنگى و معنوى است در قلب آسيا كه همچون حلقه‌‏اى زنجيره هستى معنوى و فرهنگى شرق و غرب را به يكديگر پيوند می‌‏دهد.

فضاى فرهنگى و معنوى ايران از يک سو جهان «هندو» و «بودايى» و از ديگرسو عوالم معنويت «اديان ابراهيمى» را در كنار دارد. از يک طرف راههاى آن به آسياى صغير و يونان كشيده شده و با عناصر حيات فكرى و معنوى مردمان كناره درياى مديترانه پيوستگى دارد و از سوى ديگر اتصال آبهاى خليج فارس با اقيانوس هند همواره جوانبى از كيفيت زندگانى روحانى و معنوى متفكران شبه‌قاره هند را از راه خشكى و دريا به ارمغان آورده است.

در تاريخ اين سرزمين كه در قلب خشكى مسكون آن روزگار قرار گرفته، فصول مشخصى ديده می‌‏شود از آثار متعلق به پيش از تاريخ كه در كاوش‌هاى باستان‌‏شناسى «سيلک» و «مارليک» و «لرستان» و «ايلام» به دست آمده گرفته تا دوره كوچ مهاجرت قبايل آريايى و آغاز عصرى نوين در فلات ايران و سپس بنياد نخستين آيين شاهنشاهى جهان به دست كوروش و پيدايى و گسترش دين زردشتى در ايران و بعد حمله اسكندر و آنگاه احياى حيات ملى در دوران اشكانى و بازگشت به نهادهاى عصر هخامنشى در دوران ساسانى و سرانجام پذيرش دين اسلام و آغاز عصر تابناک اسلامى كه در اندک مدت، ايران را به صورت يكى از والاترين و معتبرترين مراكز فرهنگى جهان درآورد.

با همه اين تحولات، هيچگاه رشته استمرار حيات ملت ايران گسسته نشد. ملت ايران از استمرار برخوردار بود و هويت ملى آن با اتكا به اصول اساسى خود همچنان پابرجا مانده و آوازه ميراث‌هاى معنوى آن در فضاى تاريخ بشر ـ چه در شرق و چه در غرب ـ طنين افكنده است؛ چنان كه گويى دست سرنوشت پاسدارى از پيوستگى حوزه‌‏هاى فرهنگى تمدن‌هاى گوناگون بشرى را براساس استمرار حيات اين اقليم مركزى استوار ساخته و ضرورت وجود محيطى را كه در آن روحانيتى مشخص و شاخص كه در دامن آن معنويت يكتاپرستى «ابراهيمى» به فيض روحانى «مهابهاراتا» و «بهار گارادگينا» بپيوندد، همچون نشانى محو‌‏ناشدنى برجبين چهره انسان خاكى منقش ساخته است، به نحوی ‏كه تا پايان تاريخ بشريت پايدار ماند.

دل جهان

سرزمينى كه زادگاه اين فرهنگ درخشان است، هزاران سال عمر را سپرى كرده است. اين سرزمين در نظر جغرافی‌ادانان قديم مركز هفت كشور و اقليم معتدل در ميان اقاليم هفت‌‏گانه به شمار می‌‏آمد و به منزله «دل» در پيكر جاندار نيروى حيات را در اطراف خود گسترده می‌‏ساخت. فلات ايران از يک سو با كناره‌‏هاى درياى مديترانه پيوند دارد و از طرف ديگر با آسياى هندى و تبتى. مرزهاى شمالى آن، وزيدنگاه نسيم‌‏هاى آسياى مركزى و قفقاز است و از جانب خراسان و سرزمين‌هايى كه خود روزى از مهمترين ولايات ايران بود، با چين و خاور دور مرتبط بوده است. وانگهى درياهاى جنوبى ايران را به عمان و يمن و حتى فراتر از آن به شرق آفريقا می‌‏پيوندد.
بدين ترتيب ايران‌زمين را تقدير متعالى آفريدگار در چنان مكان جغرافيايى قرار داده است كه همواره نه تنها در رابطه با هندوستان و عربستان و مناطق ترک‌‏نشين در شرق و غرب خود باشد، بلكه با چين و ساير سرزمين‌هاى خاور دور همچنين با همه ملل شرقى و شمال شرقى آفريقا و به عبارت ديگر تقريباً با كليه عناصر فرهنگى دنياى قديم تلاقى و ارتباطى نزديک داشته باشد.

عظمت طبيعت

در محدوده اين كشور پهناور، عظمت طبيعت به نحوى شگرف مردمان اين سرزمين را با قدرت و حكمت بالغه خالق روبرو ساخته است و اثرى عميق در روحيه آنان برجاى نهاده است. در كمتر كشورى تضادهايى آنچنان گيرا در تجليت جهان طبيعت ديده می‌‏شود؛ كوه‌هايى سر بر آسمان ساييده و در دامنه آنها، دشت‌هايى پهناور و گسترده كه گويى به ابديت پيوسته و جاى به جاى جنگل‌‏هايى انبوه و در عين حال صحراهايى خشک كه پندارى فعاليت جهانگير نيروى حيات و مايه زندگى آنها را به فراموشى سپرده است و بر فراز اين مظاهر گوناگون طبيعت، آسمانى فيروزه‌‏گون كه انگار به زمين نزديک شده است تا آن را در آغوش تحسين گيرد، نيز بر پهنه آن منابعى محدود از آب جارى است كه ارزش اين ماده حيات را آن چنان در اذهان مردمان اين ديار والا ساخته كه آن را «رحمت الهى» ناميده‌‏اند.

گرچه محدوده جغرافياى ايران امروز در مقايسه با مرزهاى پهناور گذشته كوچكتر به شمار می‌‏آيد، باز ايران به لطف پروردگار سرزمينى است بزرگ و گسترده و از لحاظ كيفيت اقليمى، آن چنان متنوع كه تقريباً در هر روز از سال می‌‏توان هر يک از چهار فصل را در گوشه‌‏اى از آن يافت و تفاوت دماى نقاط گوناگون كشور در يک زمان به ميزان اختلاف فصل‌هاى سال در يک ناحيه است. امروزه بسيارى از خود ايرانيان براين تنوع و غناى طبيعت كمتر وقوف دارند؛ ولى همگان ‌‏‌‏‌‏چه صاحب نظر و چه ناآگاه‌‏‌ در عمق روح خود تحت تأثير اين طبيعت عظيم و سركش و مقهور ناشدنى و در عين حال لطيف و چشم‌‏نواز قرار دارند و تلألؤ انوار تابناک و آسمان درخشان و رنگ‌هاى گوناگون و اختلاف‌هاى دگرگون‌كننده مظاهر طبيعت و تعادل ظريف بين موجودات اين سرزمين آنان را سخت تحت تأثير قرار می‌‏دهد.

لازم به تذكر است كه وجود حيات در فلات ايران، چه زندگى نباتات و چه حيوانات و چه انسان، براساس هماهنگى و اعتدالى بسيار لطيف استوار است. در سرزمينى كه «آب» چندان كمياب است كه محل زندگى مردمان را «آبادى» می‌‏نامند و جايى را كه قابل زيستن نيست «بيابان»، ايرانى همواره مانند يک نقش‌‏آفرين چيره‌‏دست در ميان گنبدها و فرشها و نقش و نگارها و تزئينات پيرامون خود محيط طبيعى خود را نه با عنف و تعرض به محيط، بلكه با ظرافت طبع و ملاطفت و محبت و حتى همدمى تحت سلطه خود در آورده است.

شايد براى كسى كه از خارج به اين سرزمين پاى می‌‏نهد، امكان زندگى در بسيارى از مناطق ايران به نظر مستبعد نمايد و عجب دارد كه چگونه اين ملت توانسته است طى قرنها و بلكه هزاران سال به رغم نه تنها مشكلات طبيعى، بلكه با وجود جنگها و مهاجرت‌ها و آشوب‌هاى تاريخى به حيات خود ادامه دهد. ولى پيوند ايرانيان با عوامل طبيعى سرزمينى كه خالق عالم كاشانه و ميهن آنان قرار داده است، عميق‌‏تر از آن است كه ديده ظاهربين بتواند آن را مشاهده كند؛ پيوندى آنچنان اساسى كه طى هزاران سال با همه تغييرات بزرگ اقليمى و جوّى و تاريخى، ادامه زندگانى اين ملت را ميسر ساخته است. لكن نبايد فراموش كرد كه كمبود آب و گياه از طريق وجود ديگر نعمت‌‏هاى گوناگون جبران شده و ايران را به صورت يكى از غنی‌‏ترين كشورهاى جهان از لحاظ منابع طبيعى در آورده است.

اقتصاد و بازرگانى

در طى تاريخ نيز سهم ايران در زمينه اقتصادى و بازرگانى اساسى بوده است. به احتمال قوى آهن براى بار اول در فلات ايران به شكل فلز ناب درآمد و مورد استفاده قرار گرفت؛ چنان كه بسيارى از محصولات كشاورزى نيز براى نخستين بار در اين سرزمين در دسترس بنی‌‏آدم قرار گرفت.

نظام استخراج آبهاى زيرزمينى به شكل «قنات» و «كاريز» از اين كشور به اقصی‌‏نقاط آفريقاى شمالى و حتى اسپانيا راه يافت. گويى خداوندى كه همواره حافظ اين سرزمين بوده است، نعمت‌‏هاى خود را براى مردم ايران‌‏زمين آن چنان تكميل كرده كه حتى با تغيير شگرف نحوه ساختن‌‏ افزار و آلات و ايجاد صنايع جديد كه براى اولين بار در غرب آغاز شد و توسعه يافت، باز هم ايران در رده كشورهايى قرار دارد كه از مواهب استثنايى طبيعى برخوردارند. فرآورده‌‏هاى داخلى می‌‏تواند تمام احتياجات كشاورزى مملكت را برآورده سازد.

در اهميت منابع نفتى و گازى كه جاى هيچ‌‏گونه سخن نيست و معادن و ذخاير زيرزمينى آن بيشتر از آن است كه حتى در تصور بسيارى از صاحب‌‏نظران گنجيده است. وانگهى در شمال و جنوب درياهاى غنى ايران را احاطه كرده و خواهد توانست در آينده از منابع اصلى مواد غذايى باشد. و بالاخره كوشايى و استعداد مردمى كه برخى از زيباترين آثار هنرى را در صنايع خود به‌‏‌‏وجود آورده‌‏اند و می‌‏آورند، شايد بيش از هر منبع طبيعى موهبتى عظيم و سرچشمه اصلى ثروت ملى حتى در زمينه مادى و صنعتى جديد به‌‏‌‏‌‏شمار آيد.

اقوام و قبايل

مردمانى كه طى هزاران سال در فلات ايران زيسته‌‏اند، مركبند از اقوام و قبايل و گروههاى گوناگونى كه در ادوار مختلف به اين سرزمين روى آورده‌‏اند؛ ولى درعين حال از وحدتى انكارناپذير برخوردارند. نشانه‌‏هاى حيات انسان در فلات ايران به صدها هزار سال پيش باز می‌‏گردد و قديمی‌‏ترين آثار شهرنشينى در اين سرزمين ديده می‌‏شود. قريب سه تا چهار هزار سال پيش اقوام آريايى به اين كشور مهاجرت كردند و آن چنان ساكنان قبلى را در‌‏‌‏خود جذب كردند كه اين سرزمين سپس به نام آنان يعنى «ايران» نامبردار شد و در هزاره‌‏هاى بعدى علیرغم كوچ و مهاجرت يا هجوم ملل گوناگون همچون يونانيان، اعراب، تركان و مغولان، خصلت قومى وخصوصيات نژادى ايرانيان به‌كلى از بين نرفت. گرچه اصل وحدت بخشنده به مردمان ايران‌‏زمين همواره «فرهنگ» بوده است نه «نژاد»، چنان‌‏كه اهميت زبان فارسى در حفظ وحدت ايران در سده‌‏هاى گذشته بهترين شاهد آن است.

بدين‌‏‌‏ترتيب در قلب آسياى غربى و در چهارراه بين شرق و غرب، از پيوند مردمانى اصيل با سرزمينى با شكوه و زيبا تمدنى به وجود آمد كه همواره توانسته است استمرار خود را طى قرون حفظ كند و همچون پلى شرق را به غرب بپيوندد و درعين حال تجلی‌‏گر ديدگاهى باشد از جهان مبتنى بر پيوند بين زمين و آسمان و جستن راهى براى گسستن از عالم خاک و پيوستن به افلاک كه همان جهان مينوى و معنوى است.
بنابراين به عبارتى می‌‏توان ايران و فرهنگ شكوهمند آن را «پل فيروزه» خواند؛ پلى كه نه تنها شرق را به غرب مرتبط ساخته و می‌‏سازد، بلكه جهان مادى را به عالم معنوى و دنياى فانى را به دار بقا و خاک تيره را به آسمان بلند فيروزه‌‏گونى كه همرنگ فيروزه آن گوهر يا سنگ پربها و معروف اين سرزمين است، متصل می‌‏سازد.

راز استمرار

بررسى تاريخ طولانى و پرفراز و نشيب ايران، آدمى را در مقابل مسأله چگونگى استمرار آن به انديشه وادار می‌‏سازد. چگونه بود كه ايران آريايى جايگزين تمدن‌هاى كهن اين سرزمين شد و در نيمروز تاريخ بشر و در ميان آگاهى كامل تاريخى عصر ساسانى، به دوران اسلامى پيوست؟ يقيناً تحولى عميق بر اثر اسلامى شدن جامعه و فرهنگ ايران رخ داد. نهادهاى اجتماعى و رابطه بين طبقات دگرگون شد و وضع انسان در نيايش و عبادت به‌‏صورتى ديگر درآمد و احكام عبادى تغيير شكل يافت. البته حقيقت درونى دين كه به شرط حفظ اصالت خود يک حقيقت بيش نيست، همواره مانند آفتاب لايزال به نورافشانى خود ادامه داد. بدون شک با تغيير چهره معنوى و دينى اين سرزمين باب جديدى در تاريخ آن آغاز شد. ايران به صورت مركز يک تمدن جهانى درآمد و توانست خود سهمى اساسى در ايجاد اولين تمدن واقعاً بين‌‏المللى در تاريخ جهان داشته باشد و در دامن اين تمدن گسترده، نفوذ انديشگران و ذوق هنروران خود را از مالزى و بنگال تا شمال اسپانيا و حتى در داخل اروپاى غربى گسترش دهد؛ لكن ايران در عين استحكام پيوندهاى برادرى با ساير ملل اسلامى، هيچ‌‏گاه از گذشته درخشان خود غافل نماند.

به عللى كه هنوز به نحوى كاملاً رضايت‌بخش قابل توجيه نيست، زبان فارسى ولادت يافت و ملت ايران عربى زبان نشد، در حالى كه عميقاً به اسلام گرويد و حتى مركز گسترش اسلام و فرهنگ اسلامى درسراسر آسيا شد. برعكس بسيارى از ملل ديگر كه مراكز بزرگ تمدن‌هاى برجسته كهن بودند و نه تنها دين اسلام را پذيرفتند، بلكه در حوزه عربى تمدن اسلامى جذب شدند، تنها ايران بود كه در آغاز تاريخ اسلام در عين گرايش به «دارالاسلام»، خود كانون حوزه ايرانى فرهنگ و تمدن اسلامى شد و حتى در حوزه عربى اين تمدن اثرى عميق از خود برجاى گذاشت.

در همين سرزمين مفسرانى همچون زمخشرى و طبرى و محدثانى مانند ابن ماجه و كلينى و فقهايى نظير ابوحنيفه و متكلمانى مانند غزالى و فخرالدين رازى پاى به عرصه هستى نهادند و در عين حال بزرگانى مانند فردوسى، تاريخ باستانى ايران را از نو زنده كردند و مردمان ايران بدون هيچ گونه احساس كشمكش و تضاد به حيات گذشته خود در آيينه معرفت اسلامى ادامه دادند.

در حكايت‌هاى عرفانى سهروردى، حماسه شاهان ايران باستان مانند فريدون، به حيات درونى عرفا و حكماى خلف پيوست و استمرارى معنوى بين ادوار گوناگون تاريخ ايران توسط متفكران بزرگ عصر اسلامى به‌‏‌‏وجود آمد كه خود يكى از بزرگترين و مهمترين نتايج و ثمرات فرهنگ ايران اسلامى است، به نحوى اعجاب‌‏انگيز انوار اسپهبدى در نور منبعث از مشكات نبوت محمدى ادغام شد. ايران در عين آنكه به صورت قلب و يكى از مراكز اصلى معارف و تمدن اسلامى درآمد، خاطره تاريخ كهن خود را در دامن جهان جديد معنوی ‏كه دست سرنوشت براى زندگى آن برگزيده بود، پايدار داشت و طى قرون با آگاهى به گذشته‌اى طولانى به خلاقيت و فعاليت در نگارش صفحات جديدى از تاريخ خود پرداخت؛ چنان كه امروزه يكى از تمدنهاى بسيار معدود جهان است كه در عين داشتن يک زندگى فعال و پرجنب و جوش در صحنه حيات جهان امروز، از تاريخى درخشان و مستمر كه همواره بر زندگى هر نسلى از نسل‌هاى اين ملت پرتو افشانده، برخوردار است.

اديان گوناگون

جهان‌هايى معنوى، هريک با خصائص مشخص و در عين حال برخوردار از حقيقت كلی ‏كه بر سراسر ادوار حيات بشرخاكى پرتو افكنده است، بر تاريخ ايران و دل و انديشه مردم آن حكومت كرده و هر كدام اثرى در ضمير و نهاد آنان به جا گذارده است. در ادوار بسيار قديم اقوام ايرانى را دين و آيينى بود از تبار اديان هند و اروپايى به مثابه بزرگترين نمونه اين نوع اديان كه هنوز به صورت زنده باقى است يعنى آيين «هندو». از اين زمينه خاص دينى، مصلح و پيامبر ايران باستان ـ زردشت ـ برخاست و كيش و آيين ويژه‌اى آورد كه در عين حفظ جوّ كلى اديان هند و اروپايى، داراى خصوصيات بارز خود بود و توانست آن را به صورت يكى از اديان بزرگ تاريخ در جهان شهرت بخشد؛ دينى كه تا حد زيادى مانند پلى است بين اديان يكتاپرستى سامى و معنويت هند و اروپايى. زردشتيان تنها به يک شخصيت تاريخى به نام «زردشت» معتقد نيستند، بلكه برآنند كه در ادوار مختلف ديگر بزرگانى هم با چنين مقامى از جانب خداوند براى اصلاح مردمان فرستاده شده‌اند، ولى به‌‏‌‏هر حال زردشتى كه «گات‌ها» را سرود و حيات دينى ايرانيان را عميقاً تحت نفوذ خود قرار داد، شخصيتى تاريخى بود و نه اساطيرى.

«آيين مزدايى» پيش از هزار سال پايه و اساس تمدن و فرهنگ ايران باستان را تشكيل داد. در عين حال كه نهضت‌هاى مهم ديگر دينى و آيينى همچون «مهرپرستى» به صورت آميخته با مذاهب بابلى و يونانى و سپس «مانويت» و بالاخره نهضت‌هاى سياسى آميخته با تفكر مذهبى در آيين «مزدک» يكى پس از ديگرى در ايران جلوه‌گر شد و درخت تنومند آيين زردشتى را بدون اينكه بتواند آن را ريشه‌كن كند، به لرزه درآورد. سرانجام در عصر ساسانى، خود دين زردشتى از لحاظ عقيدتى و فكرى در كسوتى نوين تجلى كرد و به نام «آيين زروانى»، عقائد ديرين خود را به لباس فلسفى و جهان‌‏شناختى عرضه كرد و آثار مهمى در زمينه انديشه همچون «بُندهشن» و «شكند گمانيک ويچار» و «دينكرت» از خود به جاى گذارد، و بالاخره دوران حيات آن به عنوان دين اصلى ايرانيان سپرى شد و جاى خود را به اسلام بخشيد، در عين حال كه بسيارى از جوانب مثبت مزدايى در درياى پهناور تعاليم اسلامى تلفيق شد.

ادامه دارد…

منبع: روزنامه اطلاعات