مجذوبان نور - پایگاه خبری دراویش گنابادی

مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه)، مجلس صبح پنج‌شنبه ۹۵/۱۲/١۲ – آقایان (وفات حضرت فاطمه (س))

Hhdnat majzoobaalishah28

بسم الله الرحمن الرحیم

روزهایی‌ست که به نام حضرت فاطمه‌ی زهرا نامیده شده و ما را اجازه داده یا دستور داده که این روز را به نام آن حضرت باشیم. از لحاظ بشری، یک بشر بزرگواری از زمره‌ی بزرگترین بشرهایی که خدا به ما داده رحلت فرموده. بنابراین مقام بشریت ما عزادار است ولی مقامی رفته که مقام خودش بوده. تا حالا در بین ما مقام خودش نبود، مقام اداره‌ی ما بود. مقامی بود که خداوند به او داد و او را فرستاد برای اینکه ما را راهنمایی کند که هر چه بیشتر و بهتر توجه به خداوند داشته باشیم. و اما قاعدتاً خب این مرگ و حیاتِ یک روز است، بنابراین چندین روز بنام “فاطمیه” این قسمتش را من نمی‌دانم از کِی بوده؟ ولی این قسمت بیشتر، جنبه‌ی اجتماعی و سیاسی دارد، برای اینکه مبادا ما فراموش کنیم، یادمان بیاید. یعنی این روز ما را یادآوری کند به اینکه ما بزرگترین معلم امور زنان را بخصوص در بین خودمان داشتیم و از بین رفت. این است که حضرت فاطمه زهرا با وجود اینکه در سنین خیلی کم بود- سن آن حضرت خیلی کوتاه بود- و بعد در واقع آن علق و محبتی که بین پدر و فرزند هست، بین پیغمبر و مرید هست، همه‌ی اینها در وجودش مجسم بود. به اندازه‌ای بستگی‌اش به پدر نزدیک بود که بهش می‌گفتند: ام ابیها. یعنی مادرِ پدرش است. نسبت به پرستاری از بزرگوار، پدرش، آنچنان کوشا بود و آنچنان دقیق بود مثل مادری که از فرزندش رسیدگی می‌کند. بنابراین کسی نگاه می‌کرد اگر هم نمی‌دانست احتمال می‌داد که این یک مادری است که از یک فرزندش پرستاری می‌کند. بنابراین احتمال می‌دادند، در سن خودش فکر می‌کرد که این بچه‌ی مادر است ولی یک خرده نگاه می‌کرد به روابط، به دیگرِ روابط، می‌دید که این مردِ بزرگوار، پدرِ این دختر است. بنابراین گو اینکه این فرزند به منزله‌ی مادر پرستاری می‌کرد و پدر و مادر او بود ولی در واقعیتِ خارجی فرزند او بود. می‌گفتند: مادرِ پدرش است. مثل مادر رسیدگی می‌کرد. حتی در انتخاب لقب یا لقب‌هایی که خود مردم می‌دهند بخصوص مؤمنینی که همان پدر را دیده بودند، علاقمند بودند و هم این فرزند را و می‌گفتند: ام ابیها. به هر جهت اینها این لقب دادند که می‌گفتند: ام ابیها. یعنی می‌دیدند مثل یک مادر از پیغمبر پرستاری می‌کند، و در تمام لحظاتش زندگی حضرتین برای ما درس عبرت بود. حتی این مثلی که- مثل البته برای این دنیای ما نیست، در عوالم آنها خب خیلی هست- بخصوص کسی که در حال رفتن است خیلی حالت عجیبی دارد، فهمیده می‌شود که دیگر از عوالم قبلی و علایق قبلی کم کم دیگر چیزی ازش نمی‌ماند. حضرت وقتی در حال استراحت مثل اینکه از کسالت بودند؛ البته بعضی‌ها قبلاً اجازه می‌گرفتند، می‌آمدند، در می‌زدند، می‌آمدند خدمت حضرت، سلام می‌کردند می‌رفتند. خب مسلماً ابوبکر هست که پدر عایشه بود یعنی پدر مَحرم آن منزل بود از خدمت حضرت شرفیاب شده بود و همین جور دیگران همه. کسی در زد، خب طبق معمول در که می‌زنند کسی باید جواب بدهد. خب معمولاً هم فاطمه چون دختر حضرت بود، فرزند این خانه بود جواب می‌داد. رفت دم در جواب بدهد و بعد برگشت به پدر عرض کرد که: یک آقایی است- یک خصوصیتی فرمود- حالا نمی‌دانم چه جوری فلان و اینها، این سلام می‌کند و اجازه می‌خواهد بیاید عیادت. حضرت بهش فرمودند که کسی بهش نگفت، کسی نپرسید نگفت که این کیست؟ ولی مثل اینکه حضرت منتظرش بودند، فرمودند: در را باز کن، بگو بفرمایید و این کسی که هست که به نزد تمام مؤمنین و غیرمؤمنین هم می‌رود، و مأمور است جانشان را بگیرد ببرد به حضور خداوند. از همه‌ی مؤمنین اجازه می‌گیرد و می‌رود. از مؤمنین، ولی از دیگران از کسی اجازه نمی‌گیرد، محتاج به اجازه گرفتن نیست. همه جا در اختیار اوست، منتها از لحاظ احترامِ من و اینکه می‌داند خودش پایین‌تر از من است از من اجازه گرفت، ولی به نزد همه می‌رود، بگو بیاید، که خب آمد و بعد، بعدها یا کِی پرسیدند: که آن کی بود که سر زد اجازه داد؟ یا خود فاطمه یا دیگران گفتند: که او فرشته‌ی خداوند بود که مأمور گرفتن جان اولیاء خداست، و این است که آمد اجازه گرفت از پیغمبر؛ پیغمبر تا اجازه ندهد حتی تمام عالم کاری نمی‌توانند بکنند. منظور این خودش درسی بود برای پیغمبر برای فاطمه. اولاً فاطمه دید؛ این دید الهی را داشت که فرشته‌ی خدا را بشناسد و بعد هم در عین این شناخت و عین علاقه‌ی خاصی که به پدر داشت به او محترمانه رفتار کند- او را مهمان عزیزی بداند- ولی مهمان عزیزی که می‌داند این یکی عزیز را می‌خواهد ببرد. بعد از رحلت حضرت چون دیگر برای مؤمنین برای اعرابِ قبل از حضرت، قبل از ظهور اسلام، شخصیت بارز الهی، بزرگان الهی بودند و همه‌شان هم مورد محبت خداوند، ولی شاخص نبود هیچ کدام. فقط “محمد” اولین شاخصِ این گروه بود. این است که در اعراب، اعرابی که می‌دانستند و می‌دیدند که بین «اوس» و «خزرج»، دو قبیله، دویست سال، نزدیک دویست سال است که دشمنی بین این دو تا قبیله هست. با هم همیشه دعوا می‌کنند. این یک تعدادی از آنها را می‌کشد آنها به عنوان انتقام می‌آیند یک تعدادی از اینها را می‌کشند، باز اینها از لحاظ… به همین جور پشت سر هم. می‌دیدند و می‌دیدند که این مع‌ذلک این دو قوم هر دو بر نیت خودشان هستند. هیچ کس نیست که اینها را با هم آشتی بدهد، بهش بگوید: چرا هم را می‌کشید؟ مگر خداوند هر دویتان را نیافریده؟ مگر خداوند نگفته این کره‌ی زمین روزی شما را می‌دهد، با هم دارید زندگی می‌کنید؟ چرا با هم دعوا می‌کنید؟ البته این فریادی که آن روز بلند بود امروز هم بلند شده در دنیا. امروز هم در دنیا همین فریاد هست منتها مع‌ذلک کو گوش شنوایی. اعرابی که می‌دیدند این دوتا قبیله‌ی مهم که اینقدر با هم بد بودند، در اثر دخالت “محمد بن عبدالله” از خودشان چنان صلح و سازش پیدا کردند که هر کدام در جنگ اگر بودند با هم برادر بودند نه مخالف. در جنگ جوری بودند که اگر یکیشان تشنه می‌شد که داشت از بین می‌رفت ولی یک جرعه آب نمی‌خورد، می‌داد به رفیقش، به همان رفیقی که ده-بیست سال پیش با هم شمشیر می‌زدند… پس تشخیص می‌دادند و می‌فهمیدند که چه عظمتی در این نهفته است. منتهی خب دیدشان جلوه‌ی ظاهری فقط داشت و به معنا پی نبرده بودند. این است که تمام جهان را برحسب وقایع خودشان می‌دیدند. مثلاً چون به پیغمبر خیلی علاقمند بودند؛ واقعه‌ی رحلت پیغمبر برایشان بسیار مهم بود. برای ما هم مهم است، منتهی تفاوت این که برای ما بشرها مفید نیست. برای بشرها این جوری است ولی در معنا فرق نمی‌کند، در معنا قضایای عاشورا را نگاه کنید و این برادرکشان باهم و طرفداری از خاندان پیغمبر همه اینها را نگاه کنید. به هر جهت … این است که در واقعه‌ی دیگری را متوقع نبودند بعلاوه هیچ کس توجه نمی‌کرد که پیغمبر که نیرومند بود و می‌دیدند پهلوانی‌اش را، فکر می‌کردند خب پیغمبر وقتی رحلت کرد سال‌ها بعد ممکن است عزایی پیش بیاید ولی هنوز فاصله‌ی کوتاهی شده بود، نود روز یا چهل و پنج روز از آن رحلت می‌گذشت چون روایت‌ها هست که عزای جدیدی یعنی همان دختر پیغمبر که بهش فرمودند: ام ابیها… او هم رحلت کرد. بعد یعنی واقعه‌ی به اصطلاح تاریخ را همان می‌دانستند. کما اینکه ما مثلاً تاریخ را حالا هجرت پیغمبر می‌دانیم. ۱۳۹۵ حالا می‌گوییم؛ یعنی ۱۳۹۵ سال شمسی گذشته است از رحلت پیغمبر یا هجرت، واقعه‌ی هجرت. آنها هم تمام وقایع را چیز، می‌گفتند… یا تاریخ می‌گفتند، می‌گفتند: ۱۲ سال بعد از مرگ، رحلت پیغمبر، یا ۱۴ سال بعد از آن مانده، ملاک آن تاریخ بود و آن تاریخ هم دیدند دیگر، رحلت پیغمبر. بعد اول‌اختلاف که پیدا شد این است که بعضی‌ها می‌گفتند: چهل و پنج روز بعد از رحلت پیغمبر بود. بعضی‌ها هم می‌گفتند: نود روز. این خودش یک واقعه‌ی یک نفری که واقعه‌ی رحلت حضرت فاطمه باشد؛ دو روایت، دو تاریخ شد. این است که دو تاریخ… بعد که آمد جلو برای تواریخ معمولی چیز [رسم] شد. این امر موجب شد که تقریباً پنج روایت شد در این که حضرت فاطمه کِی رحلت فرمودند؟ ولی در واقع برای ما اگر دقت کنیم حضرت فاطمه رحلت نفرمودند؛ حضرت فاطمه برای ما یک نمایشی از برخی انحرافات بشریت نشان می‌دهد، که این بشری که تا دیروز واقعاً هم با یک اعتماد و ایمان کامل به اسلام فداکاری می‌کرد جانش را از دست می‌داد حالا برای اینکه چند روزی بیشتر زنده باشد در وقایع هم… به هر جهت برای ما هر وقت و هر روزی که یاد حضرت فاطمه (علیهاالسلام) داشته باشیم برای ما همان روز فاطمیه است. حالا اگر فاطمیه خواستید فاطمیه انسانی بگیرید عزاداری است و اگر فاطمیه بزرگواری بخواهید بگیرید عزاداری. به هرجهت پیروی آن حضرت را باید داشته باشیم. ان‌شاءالله خداوند ما را در این پیروی توفیق بدهد. حسینیه انجام می‌شود و اینجا چون جایش را ندارد، من هم کسالت دارم و احتمال می‌دهم نتوانم بیایم ولی شما همه در عزاداری شرکت کنید و دل‌هاتان متوجه خداوند باشد و همان وقت دستتان با دست من وصل هست و من هم بکشانید در عزاداری.

مطالب مرتبط