Search
Close this search box.

مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه)، مجلس صبح چهارشنبه ۹۵/۱۱/۲٧ – خانم‌ها (قرآن – اعتماد به عقيده – پيغمبر مصحح عقايد و حكومت – نيت توبه)

Dr Noor Ali Tabandeh Majzoub Alishah 121

بسم الله الرحمن الرحیم

قرآن کتابی است که خب آنهایی که به کلی با اسلام دشمن هستند، ما با آنها حرفی نداریم، آنها نه‌تنها قرآن را، همه چیزهای مقدس را مقدس نمی‌دانند. ولی به آنهایی که مقدساتی قائلند و می‌دانند یک چیزهایی هست که مقدس است ما بحث می‌کنیم. در میان این چیزها قرآن از همه مشخص‌تر است. یعنی مشخص به این معنی که کتابی است بعضی‌ها هم خیال می‌کنند و یکی نوشته که اعتراض کردند که قرآن کتاب نیست. خودِ قرآن می‌گوید: “هذا کتابٌ” این یک کتاب… کتاب منظور یک چیزی‌ست، یک نوشته‌ای که کسی می‌خواهد از ذهن خودش به ذهن شخص دیگری یک مطالبی را قیاس کند، اینها را می‌نویسد، انتقال می‌دهد. اینها را می‌نویسد طرف هم می‌خواند. قرآن کتابی است که تمامش یکسره بر پیغمبر نازل شده است. یک “واو”ش نیست که بر دیگری حتی علی علیه‌السلام در مقابل پیغمبر در مقابل قرآن خاضع است و بر همین حساب هم هست که پیغمبر علی را تعیین کرد. به این حساب قرآن اینجور کتاب خاصی است. کتاب تورات و انجیل و کتب مقدس سایر مذاهبِ الهی، اینها نه خودشان مدعی هستند نه کسی دیگر، نگفته است که این قرآن، انجیل که ما می‌گوییم، همه‌اش قرآن، نه! انجیل را هم خداوند توصیه کرده. انجیل بسیاری عباراتش را خودِ خداوند گفته است، ولی بیشترش هم خود پیغمبرشان در مورد تورات، موسی در مورد انجیل، عیسی علیه‌السلام بیان کردند، و مقداریش هم از آنهایی که با پیغمبرشان راه رفتند و واردند به امور دینی، آنها را گفتند. البته مقدس است در نظر آنها، در نظر ما هم مقدس است. کمااینکه ما هم  داریم “نهج‌البلاغه” داریم، “صحیفه سجادیه” هست، “نهج‌الفصاحه” هست. اینها یک چیزهایی اضافه بر قرآن است و به قرآن ربطی ندارد. قرآن کتاب مقدسی است که حرف هیچ انسانی در آن گفته نشده است. یعنی شرح حال آمده ولی از طرف هیچ انسانی هیچ آیه‌ای نازل نشده. برای اینکه از یک مقامی نازل شده که بالاتر از همه‌ی بشرهاست. اصلاً بالاتر از بشریت است، برای اینکه بین پیغمبر ما و ائمه و همینجور خودِ ماها مؤمنین یک وجه مشترکی است، یعنی ما و پیغمبر یک وجهی چیزی داریم که هر دو داریم و آن “انسانیت” است. خود پیغمبر هم اشاره فرمود به همین معنی که: “انا بشر مثلکم” یعنی خود پیغمبر هم جنس جدایی نیست، یک بشر است مثل ماها. خداوند وقتی خواست انتخاب کند، جدا کند برای وحی، او را انتخاب کرد. حالا در این کتاب بسیاری داستان‌ها و بسیاری پندها گفته شده که از ناحیه‌ی خداوند است، از ناحیه‌ی خداوند است البته اساسش تغییر نمی‌کند ولی اوضاعش تغییر می‌کند. کما اینکه خود پیغمبر ما یا سایر چیز بسیاری اوقات آیات قرآن را اجرا کردند خیلی اوقات هم گفتند: قابل اجرا نیست، یا از اول فرمودند: این آیه برای این مورد است. این است که نباید گفت که: هر چه در قرآن آمده عین آن اجرا می‌شود، نه! معنای آن اجرا می‌شود. خب در قرآن آمده که واقتل المشرکین… حالا مشرکین نه در مورد دشمنان اسلام گفته با اینها مبارزه کن به سختی. این برای آن زمان پیغمبر است ولی در زمان خود پیغمبر هم قرارداد بینابین بستند بین خود حضرت و آن رئیس مشرکین درواقع، از مکه آمده بودند جلوی اینها را گرفتند …گفتند اعلام کردند قبل از این مراسم حج اعلام کردند که ما امسال در موسم حج چون حج رسمی بود از زمان‌های قدیم، اززمان حضرت ابراهیم، فرمود مسلمین آمدند، همه‌ی مسلمین از همه جا گفتند که این برایشان افتخاری بود و لذتی بود که در رکاب پیغمبر به زیارت مکه بروند. آمدند و یک جمعیت فراوانی خب مثل یک لشگری فراهم شدند که به مکه بروند. مکه‌ای‌ها خبر شدند، رئیسشان خواستند، گفتند که نباید بگذاریم پیغمبر بیاید. پیغام دادند که: آقا چرا می‌خواهی بیایی؟ حضرت فرمودند: ما فقط می‌خواهیم برای زیارت مکه بیاییم؛ زیارت کعبه را می‌کنیم برمی‌گردیم منزلمان، هیچ کداممان هم اسلحه‌ای همراه نداریم- اسلحه البته اسلحه‌ی آن زمان بیل بود و کلنگ و دشنه و چماق و اینها- ولی فرمودند: هیچکدام از ما، اعلام هم کرده بودند که مسلمین هیچ اسلحه‌ای همراه برندارد. مع‌ذلک آنها باور نکردند که یک قشونی به این جمعیت زیاد بیاید و با ما دشمن هم هست مع‌ذلک آرام بیاید زیارت کند و برگردد. گفتند: اینها می‌خواهند مکه را تصرف کنند. گفتند: ما نمی‌گذاریم. آمدند حالا به هر جهت در قرارداد نوشتند، قرارداد بستند که حالا می‌روند. آنها گفتند خب ما دست به دست کنیم بگوییم امسال بروید سال بعد بیایید، مسلمین قبول کردند گفتند: خیلی خب، ما این دفعه برمی‌گردیم امسال، چون شما می‌ترسیدید خبر هم نداشتید قبلاً، خب در یک مکه‌ای که آن وقت‌ها شاید چهار-پنج هزار نفر بیشتر جمعیت نداشت، در یک مکه شهر اینجوری این همه چندصدهزار نفر بیایند یکمرتبه خب این مشکل است، نانشان، آبشان، گوشتشان اینها،  برمی‌گردیم سال دیگر می‌آییم. قبول کردند. ضمن قراردادی که بستند این بود که اگر یکی از مسلمین خانواده و دینش را رها کرد و از طرف ما به مکه آمد، مکه شهرش هم بود، همه اینها هم از مکه آمده بودند، ما کاری بهش نداریم، شما هر کار می‌خواهید باهاش، محاکمه‌ای چیزی. اما اگر از شما به طرف ما آمدند ما فوری پس می دهیم به شما، به خانواده‌اش مثلاً پس می‌دهیم. مسلمین اعتراض کردند شما این توهین به ماست، هرچه از آنها فرار کند بیاد ما پس می‌دهیم ولی از ما هرچه فرار کنند کارش نداریم. پیغمبر قاعدتاً اینجور فرمود کما اینکه ما هم داریم احساس می‌کنیم. فرمود: مسلمان هر جور ول کنند به بت‌پرستی برنمی‌گردد. بنابراین اگر یک مسلمانی از ما فرار کرد هرگز به مکه برنمی‌گردد. ما می‌گوییم خیلی خب اگر برگشت مال شما باشد. ولی اگر یکی از نامسلمان‌ها آمدند، فرار کردند، آمدند پیش شما، آن هم دیگر دلش نمی‌خواهد که برگردد ولی ما آزادش گذاشتیم. بنابراین این توهین نیست. این اعتمادِ به عقیده‌ی خودمان است. در همین ضمن که داشتند این حرف را می‌زدند، پیغمبر قبول کرده بود که دیگر امضا کند و اینها، دو نفر از جوان‌های مسلمان از دو خانواده از مکه فرار کردند. فرار از مکه به معنی آمدن به مدینه بود آنوقت‌ها. اینها دو قافله بودند. ولی پیغمبر فرمود: نه، ما اینها را پس می‌دهیم. گفت به اینها که آمده بودند پناه بگیرند پیامبر به اینها پناه نداد. فرمود: پیش ما نباشید، برگردید. که این اعتراض هم بر پیغمبر کردند که آقا شما چطور کسی را که به ما پناه آورده بیرونش می‌کنید؟ این در عرب خیلی بد بود، ولی پیغمبر خب با همه‌ی این اعتراضات این کار را کرد. که البته به همه‌ی اینها معلوم شد که حق با پیغمبر است. برای اینکه بر ما که معلوم بود خب وحی الهی حق… اینها هر کدام به یک قبیله‌ای رفتند. قبیله‌هایی که بیشتر مشرک بودند. رفتند به قبیله‌ای خب از عقیده‌شان که نمی‌توانستند دست بردارند. آنجا صحبت عقیده‌شان کردند، تبلیغ کردند. در بین هر کدام از آن قبیله‌ای که فراری بودند موجب شدند همه‌ی آنها طرفدارش شدند. که خداوند همین وضعیت را برای ما فراهم کرد و خب بر ما ثابت شد که ان‌شاءالله خداوند ما را هم جزو مسلمانان واقعی حساب می‌کند. 

هریک از این زندانی‌ها که آزاد شدند شرحش را می‌گفتند آن چیزها متمایل شدند به “درویشی”. حتی اینهایی هم که زندان بودند همه‌ی هم‌زندانی‌هایشان همه‌شان با اینها خوب بودند، رفتارشان خوب بود. البته این برای ما هم درس بود. این قضایای این کفار برای ما هم درس بود. برای اینکه اینها چنان خوب رفتار کردند که هر کسی آشنا شد فهمید نه، حق با اینهاست. خب قبل از آن تاریخ می‌گفتند: آقا کسی که فرار می‌کند چرا پس بدهیم؟ یا می‌گفتند: در بین این همه شهرها که هست چرا شهر مکه؟ که اهمیتی ندارد جز همان مسأله‌ی کعبه. این شهر مکه هر چه بگوید راست است اینهای دیگر قبول نکنند. می‌گویند: نه. این حرفش صحیح… ولی دیدند که نه، این حرفی که مکه می‌زند از همه درست‌تر است. بنابراین آنچه که پیغمبر کرد از لحاظ ظاهر هم به صلاح چیز بود. منتهی ما که جز دید ظاهر و دید نزدیک نداریم می‌گوییم: کار بدی کرد، کار بدی کرد که گفت هر چه فرار کرد ما پس بدهیم ولی دشمنان پس ندهند. گفتند: این قبولِ توهینِ به خودمان است، و همین جور. به این طریق ما در آن ایام رهبری داشتیم که این رهبر یعنی پیغمبر هم عقاید ما را تصحیح کرد، درست کرد و مجموعه‌ای برای ما گذاشت که الان نامش “اسلام” است، اگر ما درست رفتار کنیم، و همچنین حکومت ما درست بود. آنوقت‌ها حکومت چیز نبود، در خود مکه یک چند نفری از قدیم، پدر، پسر بر پدر حکومت داشتند، حاکم آنجا بودند. اگر یکی غلامش یا کنیزش اینها در اختیار او بودند، چون غلام می‌گفتند مثل یک گوسفند است، همانجور که می‌توانید گوسفند خودتان را بکشید غلام خودتان هم همینجوری. خیلی‌ها کشته شدند. در یک جلسه‌ای که دیدند خیلی از غلام‌ها مسلمان شدند، همه‌ی این غلام‌ها را جمع کردند. عمار یاسر، پدرش یاسر، مادرش سمیه، و بسیاری از مسلمین را جمع کردند. ارباب‌هایشان بهشان دستور دادند که توبه کنید، اعلام کنید، می‌بخشیمتان. البته برای اینکه ارباب‌ها هم دلشان نمی‌خواست، چون یک گوسفند که از گله‌ای بردارند قیمتش کم می‌شود، ولی مع‌ذلک هیچ کس حتی به زبان چیزی نگفت. بعد یاسر و سمیه یک زن و مردی پیر بودند، پسرشان که جوان رشیدی بود. که می‌گوییم عمار یاسر یعنی عمار پسر یاسر، عمار هم مسلمان بود.یکی یکی گفتند توبه، اینها از اسلام و مسلمانی توبه نمی‌کردند. شلاق می‌زدند که توبه کن، نکردند، زیر شلاق هر دوشان کشته شدند. یکی یاسر پیرمردی، سمیه پیرزنی- همسرش- کشته شدند. آمدند سر عمار پسر اینها: توبه کن اگرنه تو را هم می‌کشیم.  این یک خرده فکر کرد گفت: خیلی خب توبه می‌کنم، چطور توبه کنم؟ گفتند: این جور بگو. گفت: چشم. ظاهراً توبه کرد، آزادش کردند آمد. همین که آزادش کردند از همان جلسه‌ی محاکمه در واقع، آمد سوار شترش شد رو به مدینه پیش پیغمبر، رسید به پیغمبر، سلام و… به پیغمبر عرض کرد: یارسول‌الله من یک همچین کاری کرده‌ام یعنی به من گفتند توبه کن، من گفتم خیلی خب. جهتش هم این بود که دیدم اینها پدر و مادر من را جلوی چشمم کشتند در واقع، آنقدر شلاق زدند که مرد. دیدم به من هم شلاق بزنند هیچی نخواهم گفت ولی زیر شلاق خواهم مُرد، یک مسلمان کم خواهد شد از عده‌ی مسلمان‌ها. اینقدر عده‌ی مسلمان‌ها کم بودند که یکی مؤثر بود. دیدم من برای اینکه یک مسلمانی کشته نشود- خودش را نگفت که من کشته نشوم- گفت: یک مسلمانی کشته نشود برای نجات جان آن مسلمان یک حرفی زدم. حضرت فرمود: خب نیتت  که بجا بود، خوب بود. آن موقع که توبه میکردی به اصطلاح آیا دلت هم توی آن حرف‌ها بود؟ خودت هم… فرمود که یک ذره‌ای محبت شما و محبت مسلمانی از دلم خارج نشد. اما وقتی که شلاق می‌زدند و من به زبان توبه می‌کردم دلم با شما بود و با اسلام. حضرت فرمود: خب پس ای توبه نیست به آن معنا، توبه‌ی ظاهری، این اشکالی ندارد، اگر اتفاق افتاد باز هم همین کار را بکن. یعنی نه تنها بهش عفو کردند گذشته را، اجازه دادند که باز هم به زبان… این است که عمار از اینها نجات پیدا کرد تا زمان علی علیه‌السلام و در قشون علی بود که کشته شد. به این ترتیب یک مذهبِ الهی که آمد اول مثل یک شعله‌ی کبریت می‌زنند سیگار را روشن می‌کنند، یک شعله‌ی اینجوری بود بعد همه‌ی دنیا را گرفت. اینقدر مهم بود. هرگز پیغمبر ننالید از این که چرا نمی‌آیند، مسلمان نمی‌شوند؟ چرا، یک بار آیه‌ی قرآن دارد که خدا به پیغمبر می‌گوید که: اینقدر ننال که همه‌ی مردم ایمان نمی‌آورند. تو کارت را بکن. یعنی این خطاب به همه‌ی ماها هم هست. این دینمان، ایمانمان را حفظ کنیم. هر کاری می‌خواهند بکنند در ما اثر نمی‌کند. یعنی این چیز خراب نمی‌شود. و وقتی ایمان و اعتقاد ما این بود که باید فلان جا باید مبارزه کنیم، هر کاری بکنند برنمی‌گردیم. در راه مبارزه هم به هیچ وجه، در راه مبارزه‌ای که باید بکنیم نه آنچه شیطان می‌گوید. در این ضمن و این مسیر شیطان چه کار کرد؟ پیغمبر گفته بود که:”شیطانی اسلم بیدی”؛ شیطانِ من در نزد من تسلیم شد. خب آن شیطان چه کار می‌تواند…؟ هیچی. آن شیطان هر کار کرد دید که مؤثر نیست. در آنهایی که واقعاً مسلمانند بینمان مؤثر نیست. ول کرد گفت خیلی خب حالا هر کار می‌خواهید بکنید. یک مدتی موقتاً شیطان از ما دور شد. رفت البته یه خرده استراحت کرد و برگشت. حالا برگشته ولی برگردد یا برنگردد ما هم همانجور قوی‌تر شدیم. شیطان اگر آمد و قوی‌تر شد و آرام شد و برگشت ما هم قوی‌تر شده‌ایم، یعنی اسلام هم بیشترِ دنیا را گرفته. تمام اسلحه‌هایی که بشر دارد در اختیارش است. این است که به اسلام خودمان باید معتقد باشیم و تکیه کنیم و از خدا بخواهیم که باز هم ما را هم مثل مسلمین اولیه حفظ کند، ایمانمان را تقویت کند. ان‌شاءالله خداوند بخواهد…