عارف آذربايجانی ناشناخته در ايران و قطبالعارفين در شبهقاره هند
بدون شک بزرگترين عارفان و ستارگان منطقهی عرفانی و دينپرور آذربايجان بزرگ كه دوش بر دوش عرفای بزرگ از جمله سهروردی میزند كسی نيست جز «لعل شهباز قلندر عثمان مرندی». مردی كه نه تنها در منطقهی مادری خود بلكه در ايران نيز ناشناخته است، اما همين فرد در شبهقاره هند، يكی از بزرگترين عارفان و شاعران پارسیگوی هند به شمار میرود و مقبرهی باشكوه او در سهوان پاكستان، زيارتگاه عاشقان اهل دل و توتيای چشم زيارتكنندگان بيشمار است.
شرح حال او در اكثر تذكرهها و كتابهای مربوط به عرفا و شعرای پارسیگوی شبهقارهی هند، (هندوستان، پاكستان و بنگلادش) به طور مشروح آورده شده است. از جمله كتب تاريخ فيروزشاهی ( تأليف ضياء برنی در ۷۵۸ هجری – چاپ كلكته در سال ۱۸۶۳ م) – تحفةالكرام ( عليشير قانع – كراچی) – مقالات الشعرا (عليشير قانع تقوی – چاپ كراچی – ۱۹۵۹) – لُبّ تاريخ سند (خانبها درخدادادخان – چاپ كراچی – ۱۹۵۹) – حديقةالاوليا (عبدالقادر تَتَوی – چاپ حيدرآباد پاكستان – ۱۹۶۷) خزينةالاصفياء (سرور لاهوری) – تاريخ سند (معصوم بكری) – جزوهی قلندر كامل (انتشارات اداره اطلاعات) – كتابچه اختصاصی چهل برگ تحت عنوان «لعل شهباز قلندر عثمان مرندی» نوشته پروفسور ن، گ ، قاضی پاكستانی كه توسط مؤسسه فرهنگی منطقهای تهران در سال ۱۳۵۲ ترجمه و چاپ شده است.
لعل شهباز قلندر عثمان مرندی كه بود؟
وقتی هلاكو امپراطور مغول در سال ۶۵۶ هجری (۱۲۵۸ ميلادی) با تصرف شهر بغداد بساط خلافت عباسيان را برچيد و قلاع فدائيان حسن صباح را در الموت و ديگر نقاط ايران را به تصرف درآورد برای بازماندگان پيروان (ركنالدين خورشاه) آخرين بازماندهی پيشوای اسماعيليان مقيم الموت، راهی به جز پناهنده شدن به سرزمينهای دوردست نماند.
يكی از اين افراد كه از اولاد امام جعفر صادق (ع) از طريق پسر ارشد او اسماعيل هفتمين امام اسماعيليان است، عثمان مرندی است. هر چند او از نسب اسماعيليه بود اما خود كيش اسماعيليه نداشت و زمانی كه شيعه بودن از نظر خلفا و حاكمان وقت جرم بود او شيعه دوازدهامامی بود و يكی از پيروان طريقهی سهرورديه در سند به شمار میرفت.
عليشير قانع در كتاب مقالات الشعرا بر اين امر صحه گذاشته و میسرايد:
چون رفته سوی جنان آن شيخ كو زبده آل و پاکنام است
از هـاتف غيـب مـیشـنيدنـد عثمان به «دوازده امام» است
البته عثمان به «دوازده امام»با حساب ابجد سال مرگ عثمان را نيز (۶۷۳) مینماياند.
عثمان مرندی در سال ۵۸۳ هجری (۱۱۸۷ ميلادی) در خانواده سيد كبير در مرند متولد و نشو و نما يافت و در سال ۶۲۲ هجری از دست جور مغولان به همراهی تعدادی از مريدانش به شرق هجرت كرده و به ملتان هند رسيده، رحل اقامت میافكند و در نهايت در ۲۱ شعبان ۶۷۳ پس از عمری فعاليت در عرفان و خدمت در نشر اسلام محمدی در شبهقاره، جان به جانآفرين تسليم مینمايد و در سهوان به خاک سپرده میشود.
منطقه سهوان از آن پس به مباركی تربت آن عزيز به (سهوان شريف) موسوم میگردد. مؤلف خزينةالاصفياء دليل لقب گرفتن عثمان را اينگونه مینويسد:
«عثمان مرندی را بدان جهت لعل (سرخ) میناميدند كه او همواره با ياد موطن خود (مرند) جامه سرخرنگ به تن میكرد…»
البته بايد بدانيم كه منطقه مرند به علت داشتن كرم مخصوص كه در تابستانها ظاهر میگشت و از آن رنگ قرمز خوشرنگی به دست میآمد صادركننده رنگ قرمز به ديگر شهرها بود و رنگ اغلب لباس مرندیها سرخرنگ بوده است و به احتمال زياد رنگ لباس سرخجامگان را نيز مرندیها تهيه میكردند و نيز عثمان را به دليل داشتن مقام والايی در مراتب عرفانی به (شهباز) موصوف كرده بودند.
در كتابهای مختلف شبهقاره برای عثمان مرندی كشف و كرامات زيادی نقل كردهاند و در وصف او اشعار زيادی را سرودهاند كه جهت گريز از اطناب كلام از آوردن آنها خودداری و علاقمندان را به كتاب (نگاهی به تاريخ مرند) تأليف همين قلم ارجاع میدهم.
در سال ۷۵۰ هجری توسط فيروزشاه، پادشاه وقت هند، بقعهی ساده تربت او با بقعهی رفيعی تعويض شد و در سال ۹۹۷ هجری اين بقعه نيز توسط ميرزا بيگ ترخان حاكم وقت جديد تجديد بنا شد و در نهايت اين بقعه جدید نيز در سال ۱۰۳۶ هجری (۱۶۲۱ ميلادی) در هم كوبيده شد و به دستور شاه جهان پادشاه عادل و مقتدر هند، توسط ديندار خان حاكم سيوستان بقعهی مجلل و باشكوه فعلی با كاشیكاریهای زيبا و مرمرپوش كردن بنا ساخته شد (شاه جهان همسر تاج محل معروف بوده است)
اين بنا زيباترين بنای سيوستان به شمار میآيد.
از زمان مرگ عثمان تاكنون، تربت او در طول هر روز ميعادگاه هزاران زائر مشتاق است. اما بيشتر زوار دوست دارند و سعی میكنند در روزهای ۱۸ – ۱۹ و ۲۰ شعبان بر مزار او حاضر شده و حاجت دل بطلبند كه مطمئناً دست خالی بر نخواهند گشت.
زائران حرم حرمت او میرسد فوج فوج از هر سو
***
عجب ديدم به درگاه قلندر نجف چون مشهد شاه منور
طواف تربت آن شاه سرور ثواب غازيان را حج اكبر
عثمان وقتی به هندوستان آن زمان (حالا اين نواحی به پاكستان تعلق دارد) وارد شد، ابتدا در شهر ملتان و در محلهای بدنام سكنی گزيد و اعتنايی به اعتراض اطرافيان نشان نداد. چرا كه عقيده داشت پاک زيستن در محيطهای پاک در توان همه كس است ولی پاک زيستن در محيطی فاسد شيوه پيامبران است. (عثمان مجرد زيست و تشكيل خانواده نداد) در نهايت در اثر قدوم مبارک او اهالی محلهی بدنام از كرده پشيمان گشته و بر دامان پاكی و انسانيت و اسلاميت برگشتند.
دكتر قاسم صافي استاد ادبيات دانشگاه تهران و مسئول سابق فرهنگی ايران در پاكستان در كتاب سفر سند (نشر دانشگاه تهران – ۱۳۸۵) در صفحه ۱۳۵ مینويسد: «از نخستين سرايندگان شعر فارسی در سرزمين سند (در قرن هفتم) عثمان مرندی است كه در زبانشناسی متخصص و در سخنوری چيرهدست بوده است» و در صفحات بعد ادامه میدهد: بنابر تحقيقات غلام مصطفی قاسمی در كتاب«سيوهانی شهباز و سندس همعصر» صفحه ۱۳ كتاب «اثر فارسی بر شعر سندی» صفحه ۵۶ و نويسندگان تاريخ فرشته و تاريخ معصومی (پروفسور ن، ب، قاضی) موطن او مرند از شهرهای معروف آذربايجان میباشد. «… و در صفحه ۱۳۹ نيز يادآور میشود: «دو در ورودی بزرگ و مطلا نيز در دوران پهلوی دوم به اين بارگاه اهدا شد» «…به هر حال از زيارت بارگاه عثمان مروندی بسيار مشعوف شدم و حالت عجيبی را در خود احساس كردم. گويی از خود بيخود شدم. چنانچه نمیخواستم دل از اين بارگاه بركنم. اما جدا شدن آدمی از خواستهها و علائقش امری اجتنابناپذير است…»
عثمان مرندی در اغلب شعرهای عرفانیاش خود را عثمان مروندی معرفی كرده است و میدانيم كه وجه تسميههای كلمه مرند (مادوند) يعنی شهر مادها است كه با تبديل (د) به (ر) به (ماروند) و (مروند) و (مرند) تبديل شده است.
لعل شهباز قلندر عثمان مرندی همعصر مولانا جلالالدين بلخی (ولادت ۶۰۴ هجری و وفات ۶۷۲ هجری قمری) بوده است. اما يكی در شرق فلات ايران (سيوستان هند) و ديگر در غرب آن (قونيه آسيای صغير) آيا اين دو با هم مراوداتی داشتهاند كه اين قدر شبيه هم ناله سر میدهند و خود را جهانشمولی میدانند؟! و يا بهتر است بپرسيم كدام از كدام تأثير پذيرفتهاند؟
عثمان مرندی میگويد :
شهباز لامكانم، من در مكان نگنجم عنقای بی نشانم، من در نشان نگنجم
و نيز میسرايد:
من آن درّم كه در بحر جلالالله بودَستم به كوه طور با موسی كليمالله بودَستم
گه زناّر میبستم گهی قرآن میخواندم گهی در مذهب ترسا، بسی محنت كشيدَستم
دو صد جامه كهن كردم، لباس فقر پوشيدم بر آن برجی كه من بودم، هزاران يک رسيدَستم
به اسماعیل پیغمبر به ابراهیم بن آذر درآن سروقت قربانی به قربانگاه بودستم
اَيا ملا مكن ظاهر سر اسرار مردان را ندانستی، ندانستی كه سرالله بودَستم
ايا عثمان مروندی چرا مستی در اين عالم؟! كه جز (ياهو) و يا (من هو) دگر چيزی ندانستم
و ملای روم (مولوی) نيز میگويد:
نه شرقيّم، نه غربيّم، نه بریام ، نه بحریام نه از كان طبيعیّام، نه از افلاک گردانم
نه از خاكم، نه از بادم، نه از آبم، نه از آتش نه از عرشم، نه از فرشم، نه از كونم، نه از كانم
نه از هندم، نه از چينم، نه از بلغار و سقسينم نه از ملک عراقينم، نه از خاک خراسانم
نه از دنيی، نه از عقبی، نه از جنت، نه از دوزخ نه از آدم، نه از حوّا، نه از فردوس رضوانم
نشانم بینشان باشد، مكانم لامكان باشد نه تن باشد، نه جان باشد كه من خود جان جانانم
در سهوان ابياتی عرفانی از اشعار اين عارف مرندی با خطهای زيبايی از نسخ و نستعليق در بارگاه و ضريح او در ميان كاشیها و سنگهای مرمرين نوشته شده است كه اين اشعار در اغلب تذكرهها آمده است برای آشنايی با روح اين عارف دلخسته نمونههايی ازاشعار او تقديم میشود، البته برای درک منظور او در اشعار میبایست مراحلی از عرفان را طی کرد:
رسيدم من به دريايي كه موجش آدمیخوار است نه كشتی اندر آن دريا نه ملاح ، عجب كار است
شريعت كشتي باشد طريقت بادبان او حقيقت لنگر باشد كه راه فقر دشوار است
چو آبش جمله خون ديدم، بترسيدم از اين دريا به دل گفتم چرا ترسی، گذر بايد كه ناچار است
ندا از حق چنين آمد مگر ترسی زجان خود؟ هزاران جان مشتاقان درين دريا نگونسار است
بگفتم من همی آيم كه هستم من چو غواصان چه ترسم از نهنگانی كه گل پيوسته با خار است
اَيا عثمان مروندی سخن با پردهداری گو نيابی در جهان ياری، جهانی پر ز اغيار است
***
ز عشق دوست هر ساعت، درون نار میرقصم گهی بر خاک میغلتم، گهی بر خار میرقصم
بيا ای مطرب مجلس، سماع ذوق را درده كه من از شادی وصلش قلندروار میرقصم
شدم بدنام در عشقش، بيا ای پارسا اكنون نمیترسم ز رسوايی، به هر بازار میرقصم
بيا جانا تماشا كن كه در انبوه جانبازان به صد سامان رسوايی، سر بازار میرقصم
خلايق گر كند در من ملامت، زين سبب هر دم مگر نازم بر اين ذوقی كه پيش يار میرقصم
مرا خلقی همی گويد، گدا چندين چه ميرقصی؟ به دل داريم اسراری، از آن اسرار میرقصم
منم عثمان مروندی كه يار خواجه منصورم ملامت میكند خلقی و من بر دار میرقصم
***
وجود محض مطلق را همه جا هر زمان ديدم به هر سويی به هر كويی به هر صورت عيان ديدم
به يک پرواز میبينم كه شهبازم بگويم حق به نور چشمه باطن، عين خود را عين او ديدم
*
كمند عشق در گردن، به ما مسرور خوش آيد خم خمار هم زان ديده مخمور خوش آيد
تجلي جلالم كرد، موسی هم به بیهوشی ببين كار جلالم را كه چون بر طور خوش آيد
قلندر من و شهبازم مرا اشيانه گوناگون به هرجا می روم آتشگه پرنور خوش آید
*
جام مهر عل است در دستم باده از جام خوردهام، مستم
كمر اندر قلندری بستم از دل پاک حيدری هستم
حيدريم، قلندرم، مستم بنده مرتضی علی هستم
حالا نيز در سردر رفيع بار گاه او تابلوی بزرگ (يا علی مدد) جلب نظر میكند.
حال بر مسئولين فرهنگی کشوری بخصوص آذربايجان وظيفه است كه به هر نحو ممكن با گراميداشت نام، ياد و خاطرهی اين عزيز بزرگ (برگزاری همايش – نامگذاری مناطق – خيابان و … در شهرها ) از او صاحب گشته، و نگذارند ديگركشورها مثل افغانستان، پاكستان، قطر و… نخبهدزدی كرده و او را نيز مصادره نموده و متعلق به خودشان اعلام كنند.
در نتيجه آيا اين جای ايراد نيست كه او در شبهقاره هند مشهور باشد و در ايران و آذربايجان و شهر خود مرند ناشناخته باشد؟
آيا اين تأسفآور نخواهد بود كه اگر يک هندی يا پاكستانی از مسئولين فرهنگی ما بپرسد كه چرا اين عزيز در شهر خود گرامی داشته نشده است!؟ چه جوابی داریم؟
اگر ما با نام عثمان مشكل داشته باشيم، نام خيابانی را ، پارکی را (لعل شهباز) بگذاريم كه او با اين لقب هم شهره آفاق است، اما به هر حال ادای دين ما به او از واجبات است.
نویسنده: میرهدایت سیدمرندی