عرفان و پست‌مدرن

morteza elahi ghomsheiiدكتر سيد مرتضی الهی قمشه‌ای – زنان موجودات پيچيده‌ای هستند و هوش و تدبيرشان علی‌الخصوص در حل مسائل پيچیده قرن بيست‌ويکم بسيار چاره‌ساز است. متأسفانه فضای فرهنگی و آموزشی امروز بينش و استعداد زنان را از صافی فرهنگ مردسالاری می‌گذراند. اين فضا بايد تغييری بنيادی کند. بايد حکمت زنان مستقيماً به کار گرفته شود. در رسيدن به اي

morteza elahi ghomsheiiدكتر سيد مرتضی الهی قمشه‌ای

عصر روشنفکری در اروپا، دوره درخشش فلسفه (به‌ويژه فلسفه سياسی و اجتماعی) بود و دوره مدرنيته دوره تاخت و تاز علم و تفکر علمی و صنعتی بود؛ ولی دوره پست‌مدرن بيشتر روی در تفکر عرفانی دارد. تمايل به جوهر عرفان به اين خاطر است که پسا‌مدرن دوره دگرگون‌سازی و ساختارشکنی است. پست‌مدرن برخلاف مدرنيته، سعی دارد که سازه‌های فکری عمودی (يا سلسله‌مراتبی) را به يک شبکه فکری افقی و فراگير بدل کند؛ کاری که عرفان شرقی در آن بسيار موفق بوده است. ‏

تفکر زنانه (يا تفکر نيمه راست مغز) بيشتر تفکری افقي است تا عمودی، يا به تعبير ديگر بيشتر رابطه‌ای (‏relational‏) است تا سلسله‌مراتبی (‏hierarchical‏). تفکر سلسه‌مراتبی در بسياری مسائل بازده خوبي دارد و سريع به نتيجه می‌رسد؛ ولی در فضا‌های فوق پيچيده، تفکر عمودی به تنهايی راهگشا نيست. در شبكه‌‌های فوق پيچيده (مثل محيط‌زيست) تمام اجزای شبكه با هم در ارتباط يکايک هستند و تغيير کوچکی در يک جزء شبكه، در تمام شبكه اثر می‌گذارد. اين ارتباط اجزا به طوری گسترده و فراگير است که تشخيص بين جزء و کل را (که اساس تفکر عمودی است) ناممکن يا بسيار مشکل می‌کند. ‏
در شبكه‌های فوق پيچيده (ابَرپيچيده) هر جزئی کل است و هر کلی جزء است؛ يعنی تمام اجزای شبكه در ثبات و حرکت شبكه همکاری می‌کنند و هر جزء به کاری مهم مشغول است که در تمام شبكه اثرگذار است. ‏اهميت جزء در تفکر عرفانی به طوری است که شيخ محمود شبستری شروع تفکر را از جزء می‌داند نه از کل. ‏

 تفکر، رفتن از باطل سوی حق

 به جزو اندر  بديدن  کل مطلق

 تنها يک کل هست آن هم «کل مطلق»، يعنی خداست و بقيه عالم همه جزئند و همه اجزا با هم ارتباط حياتی دارند؛ چون همه اجزا با جان عالم به طور مستقيم و مستقل در تماسند، نه از طريق سلسه مراتب. هاتف اصفهانی در ‌ترجيع‌بند معروفش می‌گويد:

ای  که دارد به تار زنّارت

 هر سر موی من جدا پيوند

 در عرفان، کل جهان هستی ـ که به تعبيری همان جهان آشفتگی (يا ابَرپيچيدگی) است ـ به زلف يا مو تعبير می‌شود. هاتف می‌گويد که هر سر موی من رابطه مستقيم و مستقلی با معشوق دارد. اين رابطه مستقيم با خداوند، همه اجزا را در يک مقام مساوی قرار می‌دهد؛ به اين معنی که همه با رابطه مسقيمی که با جان آفرينش (‏Cosmic Soul‏) دارند، می‌توانند تمام آفرينش را در خود داشته باشند. به بيان شيخ محمود:

 جهان  را سر به سر آيينه‌ای دان

 به هر يک ذره در صد مهر تابان

 يعنی هر يک از اجزای جهان هستی يک آيينه است، به طوری که در هر ذره‌ای، عکسی از صد‌ها خورشيد حقيقت را می‌توان مشاهده کرد. ‏

 اگر يک قطره را دل برشکافی                                برون آيد از آن صد بحر صافی

 به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست                       هزاران آدم اندر وی هويداست

 درون حبّه‌ای، صد خرمن آمد                                     جهانی در دل يک ارزن آمد

 به پرّ پشه‌ای در جای جانی                                         درون نقطه چشم، آسمانی

بدان خُردی که آمد حبّه دل                                       خداوند دو عالم راست منزل

 در اين ابيات شيخ محمود جهان هستی را تعريف می‌کند که در آن هر ذره کوچکی به کار مهمی مشغول است و يکايک ذرات حاوی تمامی روح جهان هستند؛ به عبارت ديگر سلسله مراتب و عالی و دانی و کوچک و بزرگ در کار نيست. ‏

 روايت‌های بزرگ و ساختارشکنی

 دوره روشنفکری و به دنبال آن دوره مدرنيته زمان روايت‌های بزرگ (‏grand narratives‏) بود؛ يعنی فيلسوف يا دانشمندی می‌آمد و ادعا می‌كرد که با يک يا با چند اصل کلی فلسفی و علمی می‌توان تمام مسائل جزء و کل عالم را حل يا لااقل مدل‌سازی کرد. ديالکتيک هگل يک نمونه از روايت‌های بزرگ فلسفی بود. در علم فيزيک يکی از روايت‌های بزرگ، اصول فيزيک نيوتونی است و در رياضيات مختصات دکارتی هنوز روايت بزرگی است. روايت فلسفی دو ارزشی (هست و نيست) ارسطو در دوره جديد، جبر بولين (يعني حساب کامپيوتری مبنای صفر و يک) را آفريد که امروز بزرگترين روايت در رياضيات و منطق سنتی به شمار می‌آيد. ‏
در قرن بيستم با ظهور تفکرات انقلابي پی‌های محکم روايت‌های بزرگ در فلسفه و علم کمی سست شد. فيلسوفانی مانند ‌هايدگر و فيزيكدان‌هايی چون‌ هايزنبرگ توانستند نشان دهند که روايت‌های بزرگ را می‌توان زير سؤال برد و ساختارشکنی کرد. در نيمه دوم قرن بيستم دکتر لطفی‌زاده (استاد ايرانی دانشگاه برکلی) روايت بزرگ هست و نيست ارسطوئی را با عرضه کردن منطق تشکيک (‏fuzzy logic‏) زير سؤال برد. در سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰ يک عده فيلسوف و جامعه‌شناس اروپايی مانند ميشل فوکو، ژان ليوتارد و ژاک دريدا نگرش به تاريخ و علوم اجتماعی را دگرگون کردند. می‌توان گفت که زيربنای پسا‌مدرن در نيمه اول قرن بيستم ريخته شده؛ ولی عنوان پست‌مدرن (به معنی يک نهضت جديد فکری) در اواخر قرن بيستم باب شد. ‏

 روان‌شناسان اواسط قرن بيستم چون كارل يونگ و اريک فروم با اينکه رسماً پسا‌مدرن به حساب نمی‌آيند، توانستد روايت‌های بزرگ دوره مدرن را تعديل و تصحيح کنند و راه را برای روان‌شناسی و اسطوره‌شناسی پسا‌مدرن باز کنند. يونگ و فروم متوجه آن شدند که دوره مدرن خود را از دانش شرق (به‌ويژه عرفان شرقی) محروم کرده است و بنابراين سعی کردند در حل مسائل روان‌شناسی و اجتماعی از تفکرات عرفانی نيز بهره بگيرند. در حالی که فرويد بيشتر به اسطوره‌شناسی غربی توجه داشت؛ يونگ و فروم و به دنبال آنها ژوزف کمبل (J.Campbell‏) توانستند با مقايسه اسطوره‌شناسی شرق و غرب درهای عرفان شرق را به روی علم و بينش علمی باز کنند. اريک فروم در کتاب معروف «هنر عشق ورزيدن» مولانا را به عنوان يک متفکر بزرگ جهانی معرفی می‌کند و نشان می‌دهد که عرفان شرقی در حل مسائل امروز بشری راه‌حل عملی دارد. ‏

 عرفان و روشنفکران مدرنيته

 درحالی که غربی‌ها دانش عميقی از عرفان نداشتند، توانستند جنبه کاربردی عرفان را تا اندازه‌ای بشناسند. در مقابل، بيشتر روشنفکران مدرن ايرانی از ارزش کاربردی ميراث عرفانی خود غافل ماندند تا جايی که بسياری از روشنفکران ايرانی حافظ و خيام را ميگسار و شهوت‌پرست معرفی می‌کردند و می‌گفتند که اين شاعران افرادی لذت‌طلب بودند و تنها می‌گفتند دم را غنيمت دان. اينان برای اثبات ادعای خود اشعاری را گواه می‌گرفتند مانند اين شعر حافظ را:

 من که امروزم بهشت نقد حاصل می‌شود

 وعده  فردای  زاهد  را  چرا  باور  کنم؟

 يا اين شعر خيام:

 خيام، اگر ز باده مستی، خوش باش‏                         با لاله‌رخی اگر نشستی، خوش باش

 چون عاقبت کار جهان نيستی است                      انگار که نيستی، چو هستی خوش باش

 تفسير شعر عرفانی در جهت پوچی‌گرايی و لذت‌طلبی با ظهور مدرنيته در ايران رونق گرفت. ما در اينجا قصد وارد شدن در اين بحث قديمی را نداريم. تنها لازم است خاطرنشان کنيم که اين بحث که خيام و حافظ به روح و خدا و قيامت معتقد بوده‌اند يا نبوده‌اند، يا اينکه عشرت‌طلب بوده‌اند يا پرهيزگار يک نگرش تقليل‌گرايانه به شعر عرفانی و تغزلی است. ‏ارزش جهانی آنها در اين است که نشان داده‌اند می‌توان از يک زاويه ديگر هم به جهان هستی نگريست. در واقع عرفا و شعرای عرفانی چون سنائی، خيام، عطار، مولانا، سعدی و حافظ بسيار پيشتر از فيلسوفان پسامدرن روايت‌های بزرگ يونانی (ارسطوئی و افلاطونی) را زير سؤال بردند.
نهصد سال قبل از ژاک دريدا، خيام نشان داد که حقيقت در ورای واقعيات نيست، بلکه در بطن آنهاست. اين کشف بزرگی است که آن را به پسا‌مدرن‌های اروپايی نسبت می‌دهند. ژاک دريدا جمله معروفی دارد که: «در ورای متن، هيچ چيزی نيست»؛ با اين تفسير که تفکر دو ارزشی و سلسله‌مراتبی ارسطوئی ما را از متن دور می‌کند و ما بايد بيشتر به متن عالم و گفتمانش با بشر توجه داشته باشيم نه اينکه از ورای متن به متن نگاه کنيم. ‏

 ما در اين گفتار به عرفان و ادبيات عرفانی از ديگاه فرامدرن نگاه می‌کنيم (نه از ديدگاه روشنفکری و مدرنيته)، يعنی قصدمان حل مسائل کاربردی اجتماعی و فلسفی زمان است نه ادامه بحث بر سر ميگساری و لذت‌پرستی خيام و ديگران. قصد اين گفتار عرضه نظريه‌‌های کلی نيست، بلکه وارد شدن در متن جزئيات است. در اين رهگذر متوجه خواهيم شد که عرفان (به‌ويژه بُعد زنانه عرفان) نقش کاربردی مهمی در حل مسائل روز دارد. البته قصد ما در اين نگرش بحث زن و مرد و دعوا‌های متداول بر سر حقوق و مقام زن نيست.

 دوره روشنفکری و مدرنيته با اينکه در اواخر عمر خودش خيلی آزاديخواه بود و سنگ حقوق زن را به سينه می‌زد، حرکت فکری‌اش بسيار مردگرا بود و حکمت زنانه را درک نمی‌کرد. به همين خاطر نهضت زنان در دوره مدرنيته سعی داشت که زنان را به تفکر مردانه دعوت کند و هيچ‌گونه کوشش اساسی نکرد تا مردان را با حکمت و خرد زنانه آشنا سازد! ‏
مهندسان دوره مدرنيته مکعب مستطيلي فکر می‌کردند و زنانی هم که به مدارس مهندسی راه می‌يافتند، می‌بايد اهميت اين طرز فکر را می‌پذيرفتند تا مهندس موفقی شوند. امروز ما می‌دانيم که چنين برخوردی با اينکه رهاورد‌های فنّاوری زياد داشته و باعث رشد اقتصادی شده است، برخورد متعادل و سالمی نيست. در اواخر قرن بيستم بشريت متوجه شد که رشد بی‌رويه در دوره مدرنيته به ويرانی‌های زيادی منتهی شده و ما امروزه بايد به دنبال رشد پايدار باشيم و برخورد و نگاه زنانه تمايل بيشتری به پايداری دارد. ‏اگر مسأله دوره روشنفکری و مدرنيته، احقاق حقوق زنان بود، دوره پسا‌مدرن برنامه‌اش بازيابی تفکر زنانه است برای احقاق حقوق کل جامعه بشری. ديگر مجال دعوا نيست. تمام نيروها و برخود‌ها و روشها بايد به ياری هم بيايند تا راه نجات را بيابيم.

 نقش و چهره زن

 نقش زن در عرفان و ادبيات موضوعی است که کمتر به آن توجه شده است. چهره نمادی زن را در ادبيات و عرفان، مردها ساخته‌اند؛ ولی چهره واقعی زن که همان نقش زن است، تا اندازه زيادی در پشت چهره نمادين او مخفی مانده است. نقش زنانی که از زمان رابعه عدويه تا پروين اعتصامی ستون‌های استوار عرفان و ادب ايرانی بوده‌اند، تا اندازه زيادی ناشناخته مانده است. اين زنان غالباً گمنام مانده‌اند و در داستان‌های عرفانی از آنها با عنوان‌های کلی چون «يک زن» «پيرزنی» يا «يک دختر» صحبت می‌شود. برخی از آنها نيز چون رابعه بنت کعب اشعارشان به مردان (چون ابوسعيد) منتسب شده است. علت اين کم‌لطفی تا اندازه‌ای فرهنگ مردسالاری بوده است. از طرفی هم بسياری از زنان عارف به نتيجه کار خود می‌انديشيده‌اند، نه به نام و معروفيت. ‏امروز تمامی انسان‌ها در يک کشتی هستند که در حال غرق شدن است. برای نجات اين کشتی به توان فکری و احساسی زن و مرد نياز است. متأسفانه مردان که در غرب، سکان کشتی را در دوره مدرنيته به دست داشتند، اين اواخر چرتشان برد و اکنون زمان آن رسيده است که زن و مرد هر دو بيدار و فعال باشيم تا نه در رقابت با يکديگر، بلکه با همکاری و همياری کشتی را نجات دهيم. ‏

 زر و زور و تدبير

 در اکثر جوامع مردسالار، كشور را با زر و زور اداره می‌کنند. دقيقی که يکی از اولين شاعران زبان فارسی است، می‌گويد:

 به دو چيز گيرند مر مملکت را                             يکی پرنيانی، يکی زعفرانی

 يکی زرّ نام مَِلک برنبشته                                        دگر آهن آبداده‌ی يمانی

 يعنی اساس مملکت‌داری، طلا و شمشير است. شمشير (که از آهن آبداده يمانی ساخته‌ می‌شده) به رنگ ابريشم (پرنيان است) و سکه زر (که نام شاه بر آن نبشته) به رنگ زعفران است. اين دو اساس حکومت‌های قديم بوده‌اند. امروز هم بشريت در بند زر و زور گير کرده است. زر نيروی اقتصاد است و زور نيروی نظامی. اين دو نيرو در واقع يکی هستند؛ چون خيلی ساده به هم تبديل می‌شوند، با پول می‌توان نيروی نظامی را تقويت کرد و از نيروی نظامی می‌توان برای هدايت اقتصاد استفاده کرد. زر و زور هر دو عنصر مادی کنترل هستند (يعنی سخت‌افزار هستند) و حال آنكه تدبير نرم‌افزار است. تدبير (که بيشتر با عنصر زنانه در مرتبط است) برای مهار کردن زر و زور است، به طوری که اين دو نيرو در جهت رفاه و امنيت مردم استفاده شوند نه اينکه برای تقويت خودشان. ‏در بعضی جوامع قبايلی، مرد‌ها برای رفتن به جنگ از مادران خود اجازه می‌گرفتند و مادران تنها در مواقع دفاعی، فرزندانشان را به جنگ می‌فرستاده‌اند. هيچ مادری فرزندش را برای کشورگشايی و قتل و غارت به جنگ نمی‌فرستد. زنان در زمينه اقتصاد نيز با تدبير عمل می‌کنند. بسياری زنان استفاده درست‌‌تری از پول می‌كنند تا بسياری از مردها. ‏

 دکتر محمد يونيس ـ برنده جايزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۶ ـ بنيان‌گذار نظام بانکي خاصي در بنگلادش و هند است که کارش دادن قرض‌های کوچک است. اين بانک‌ها که بيشتر به دست زنان فقير روستايي اداره مي‌شود، در مبارزه با فقر بسيار موفق بوده‌اند. زنان اقتصاد را بيشتر در جهت رفاه و ثبات مي‌بينند و بُعد انساني و معنوي به اقتصاد مي‌دهند. ‏
ماشين اقتصاد جهاني نه تنها غذا، بلکه بر آب و محيط‌زيست مردم را نيز مسلط شده‌اند و براي اين کار احتياج به نيروي نظامي دارد. بشر بايد از اين حلقه زر و زور بيرون بيايد و تنها راه‌حلش تدبير است؛ اما بايد دانست که تدبير سالم با علم و تفکر مدرن حاصل نمي‌‌شود. علم مدرن چون روح ندارد، ابزاري است در دست قدرتمندان و آنها نيز خيلي ساده تدبير را به تزوير (که نوع بيمارگونه تدبير است) تبديل مي‌كنند؛ يعني از علم و تفکر در جهت زيادکردن قدرت خود استفاده مي‌‌نمايند. تدبير سالم از تعامل معنوي فکر و علم حاصل مي‌شود. اگر معنويت را از ميان برداريم، علم به دست دزدان مي‌افتد. سنايي نهصد سال پيش اين هشدار را داد و گفت:

چو علم آموختی، از حرص آنگه ‌ترس، کاندر شب

چو   دزدی   با   چراغ   آيد،  گزيده‌تر  برد  کالا!

 با اين همه به قول حافظ: «بوي بهبود ز اوضاع جهان مي‌شنوم»! نهضت پسامدرن آرام‌آرام اهميت تدبير را درک مي‌كند و خود را از حلقه اسارتزر و زور آزاد مي‌كند. روش مبارزه با زر و زور، استفاده از زر و زور نيست، بلکه از اين حلقه بيرون آمدن است. اكثر مرد‌ها خيلي زود شمشير را از نيام بيرون مي‌کشند. رستم بسيار زود خنجر را بيرون کشيد و پسرش را ناشناخته کشت:

سبک تيغ تيز از ميان ‌برکشيد

 بر   پور   بيدار دل   بر دريد

اي کاش تهمينه در ميدان نبرد حاضر بود!
با پررنگ شدن نقش عنصر زنانه در جوامع بشري (به‌ويژه در جوامعي جهان دوم و سوم) اميد است که بشريت تدبير بيشتري در استفاده از زر و زور به خرج دهد. ‏براي جلوگيري از فاجعه‌هاي محيط‌زيستي و سياسي و اجتماعي، امروز بيش از هر چيز احتياج به تدبير داريم: بينشي از نوعي ديگر، نه از آن نوعي که ما را به گرداب کشاند، بلکه آن بينشي که بتواند کشتي ما را از گرداب نجات دهد. ما اگر همگي ـ از زن و مرد و از هر نژادي که هستيم ـ توش و توان خود را در ميان بگذاريم و با يکديگر هم‌پرواز باشيم، اميد آن هست که کشتي خود را نجات دهيم، وگرنه ما انسان‌ها نيز سرنوشت دايناسورهاي دوره ژوراسيک را خواهيم داشت! ‏

 امروز اگر مرد‌ها از زنها بخواهند که در کشتي اقتصاد سکان‌داري کنند، منتي بر زنها ندارند، بلکه در جهت نجات خود و کل بشريت کوشيده‌اند. مسأله امروز بشريت ابعاد فاجعه دارد. ديگر فرصت تعارفات شرقي يا دعواها و رقابت‌هاي غربي نيست. ما همه چون کبوتران (در داستان کبوتر طوقي کليله و دمنه) در دام مانده‌ايم. آن مرغان گرفتار فهميدند که بايد همه با هم در يک جهت پرواز کنند و دام را از زمين بردارند و به جاي امني ببرند و بند‌ها را با تدبير باز کنند. ما انسان‌ها نيز تنها با همکاري و تدبير مي‌توانيم خود را از دام زر و زور برهانيم. ‏

 زن و پيچيدگی

 زنان موجودات پيچيده‌ای هستند و هوش و تدبيرشان علی‌الخصوص در حل مسائل پيچیده قرن بيست‌ويکم بسيار چاره‌ساز است. متأسفانه فضای فرهنگی و آموزشی امروز بينش و استعداد زنان را از صافی فرهنگ مردسالاری می‌گذراند. اين فضا بايد تغييری بنيادی کند. بايد حکمت زنان مستقيماً به کار گرفته شود. در رسيدن به اين هدف بايد طرز تفکر زنانه فضاي رشد بيابد. همان‌طور که زنها در بسياري موارد ممکن است مسائل را از ديدگاه مردها ببينند، مرد‌ها نيز بايد ياد بگيرند که گاه از منظر زنانه به عالم بنگرند. عرفا و شعراي عرفاني ما تا اندازه زيادي در اين کار موفق بوده‌اند. ‏ادبيات عرفاني ما را بيشتر مردان نگاشته‌اند؛ ولي بسياري از نويسندگان عارف با بينش زنانه آشنا بوده‌اند. عطار نگاهي به آفرينش دارد که خيلي شبيه به نگاه رابعه است. داروفروش نيشابور سعي داشت به مردان بياموزد که مردي و جوانمردي در جنسيت نيست، بلکه در تعالي فکري و روحي است. او در مورد رابعه مي‌گويد:

 تو رها کن سر به مهر اين واقعه                         مرد حق شو روز و شب چون رابعه

 او نه يک زن، بر‌تر از صد مرد بود                                از قدم تا فرق عين درد بود

منبع: روزنامه اطلاعات