مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه)، مجلس صبح چهارشنبه ۹۵/۱۱/۱٣ – خانم‌ها (حاج محمدخان راستین – غنیمت دیدار)

Hhdnat majzoobaalishah05بسم الله الرحمن الرحیم

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق                        ثبت  است  در  جریده‌ی  عالم  دوام  ما

مرحوم آقای حاج محمدخان راستین که از مشایخ بودند و حالت خاصی در جاذبه‌ی عشقی‌شان داشتند، خدا رحمتشان کند و خانواده‌ای هم که تشکیل دادند یعنی خودشان و فرزندانشان اینها تا آنجایی که من می‌شناختم، آن انس و محبتی که افرادِ یک فامیل باید داشته باشند، باهم داشتند. بعضی‌هایشان درویش نبودند، آن یک نقص شخصی‌شان بود اما به طور کلی من از این جنبه‌ی خانوادگیشان تعریف می‌کردم و توصیه می‌کردم که اینجوری باشید. مرحوم خانم راستین که اینجا، هم به شما، هم به من، هم به همه‌شان کمک می‌کردند مثل اینکه می‌گویند مرحوم شده‌. ان‌شاءالله خدا رحمتش کند، ما را هم به مناسبت رحمت‌خواهیِ یک بنده‌ی خدا ما را هم رحمت کند. به هر جهت این را من به همه‌ی شماها و از طرف شماها به خودم و آنها تسلیت می‌گویم؛ برای اینکه هر کدام از فقرا که از جمع ما کناره گرفته باشند این برای ما خودش یک عزایی است. درست است که همه‌ی اینها مثل هم هستند، همه‌ی این فقرا و درویش‌ها مثل هم هستند ولی معذلک این با اون فرق می‌کند. از این جهت به همه‌ شما تسلیت می‌گویم. حالا ان‌شاءالله خداوند او را رحمت کند. ما را هم رحمت کند. به یادبود او یک حمد و سوره‌ای بخوانیم که زبانمان به آیه قرآن باز بشود.

 نکته‌ی دومی که می‌خواستم بگویم، چون امروز کسل بودم و می‌خواستم به مجلس نیایم، بعد دیدم دو امر موجب شد که تغییرِ تصمیم دادم. یکی اینکه خب دیدار خودِ همه‌ی شما، هم من دیدار کنم، شما را ببینم، کی هست؟ کی نیست؟ و هم شما ببینید که هنوز من جزو رفته‌ها نیستم، تا هر وقت خدا بخواهد. به این دو دلیل گفتم که من هم همین قدر شده که اقلاً یک سلامی، علیکی بکنم و دیدار اینجوری تازه بکنم غنیمت است، چون خیلی گرفتاری‌هایی که موجب آزار و اذیت روحی می‌شود این گرفتاری‌ها خیلی بدن آدم را ضعیف می‌کند. چون ما هم بدنمان ضعیف می‌شود. این است که الحمدلله، شکرِ خدا را، من زنده هستم و خب خودتان هم این چند وقتِ اخیر احساس کردید که بیشتر از قدیم خسته و بیشتر خسته می‌شوم… منتهی نخواستم خودم را از پا دراندازم. این است که گاهی این خواب نیست ولی یک حالت مثل بیهوشی‌ای است که گاهی عارض می‌شود که انسان… خب از این چیز برای خیلی‌ها حاصل می‌شود یک همچین حالتی که در واقع ببینند که بعد از این می‌خواهند کجا بروند، چه جوری شوند و کجا بروند. و با توجه به آنجا الحمدلله نمی‌دانم کجا می‌خواهم بروم؟ ولی می‌دانم یک جایی می‌خواهم بروم که الان هیچکدام نمی‌شناسید. خودم هم نمی‌شناسم. می‌روم آشنا می‌شوم ولی از آن آشنایی نمی‌توانم به شما خبر بدهم. اگر مثلاً پیش‌بینی هوا، اداره‌ی هواشناسی، که ان‌شاءالله درست است تا الان، یک خبری می‌دهد یک چیزی می‌دهد من خب به شما خبر می‌دهم حتی ممکن است شما خودتان هم خبر بشوید ولی من فکر می‌کنم اما اینجا یک همچین بی‌خبری، خبر می‌دهم و نمی‌توانم جزئیاتش را بگویم. تا حالا در بدنِ انسان این عناصرِ طبیعت را تا ۹۰ فلز یا شبه‌فلز کشف کردند. خیلی چیزهای دیگر هم هست که اسامی‌ای هم ندارند، بعد بهشون اسم… انسان هم از همه‌ی مجموعه اینها به جا آمده، بدنش درست شده. اگر یک چیزیش حتی آن عنصری که خیلی کم در بدن هست ولی هست، اگر از بین برود اختلال ایجاد می‌شود. یا اختلال منجر به از بین رفتن می‌شود یا موجب می‌شود که خودِ بدن درستش کند. به هر جهت در چنین وضعیتی حفظ و نگهداری این مجموعه‌ی ترکیبی خیلی مشکل است، و در واقع یک قسمتی از دعا که خوانده می‌شود – مردم می‌گویند بخوانند – به خصوص دعاهایی که به زبان مادری خودمان باشد … اینها را باید جبران کنیم. فقط چیزی که منطبق با اینها می‌شود مسأله‌ی دعا و نماز است که دعا و نماز هم از روح انسانی بالاتر از روح جهان، اگر فرض کنیم جهان یک روحی دارد این از روح جهان ایجاد می‌شود. بنابراین ما در ضمن اینکه جسمی داریم و روحی و با توجه به اینکه این جسم در اختیار روح است، ولی توجه کنیم که این «در اختیار بودن» اینجور نیست که مثل هر شیئی که در اختیارش است مثلاً چای در اختیارش است که یک جرعه‌ای بخورد در اختیارش است؛ می‌خواهد بخورد می‌خواهد نخورد، ولی خیلی از چیزها، خب ما خیلی از کارهای بدنی می‌خواهیم انجام بدهیم نمی‌توانیم – در اختیار ما نیست – ولی به هر جهت در درجه‌ی اول در اختیارِ بدن است، اما برای کسی که بخواهد که همه‌ی اینها و همیشه و همه جور در اختیارش باشد؛ باید با آن کسی که این را ساخته – مثلاً رادیویی برای شما می‌آورند، روی جلدش هزار رقم چیز نوشته شده است، نوشته که اگر آینده را از این می‌شود فهمید، گذشته را می‌شود فهمید، اگر تشنه بشوید برایتان آب می‌آورد، اگر گرسنه شوید نان می‌آورد، همه‌ی اینها را می‌گوید ولی نمی‌دانم چه جوری این…  این است که خودِ بشر در ضمن که یک جنبه‌اش این است که وکیل خداوند حساب می‌شود و از آن جنبه همه‌ی اسرار جهان را باید بداند و کم کم خواهد دانست، نه اینکه می‌داند نه! الان نمی‌داند ولی وقتی خدا قول داده خواهد دانست. منتهی یک چیزهایی را که خودش فرموده باید دقت [کنیم] مثلاً این که فرمود: «و علم ادم الاسماء کلها» یعنی چه؟ این اسماء چیه؟ اسم هم فقط نه تنها این اسم، اسم یعنی علامتی که یک شیئ دارد این را می‌گویند: اسمش است. پس اسم یعنی تمامِ خاصیت یک جانداری. این هم الان خودش هم نمی‌داند، من و شما و اینها هر کدام نوع خودمان همین خاصیت روانشناسی ما و خاصیت اشنایی ما را می‌دانند ولی ما خودمان نمی‌دانیم. به هر جهت یک شعر می‌گوید:

من گنگِ خواب‌دیده و عالم تمام کر                       من عاجزم به گفتن و خلق از شنیدنش

در این گردش که نه اولش را می‌دانیم چه جوری است، نه آخرش! ولی هستیم و باید باشیم. منتهی در این بودن و زیستن، خیام می‌گوید که:

از آمدنم نبود گردون را سود                                     از رفتن من جاه و جلالش نفزود

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود                              کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

چه مقصودی از آمدن است که به این دنیا می‌آییم؟ بعد یک مدتی داریم زندگی می‌کنیم و بعد هم می‌رویم، نه اینجا را می‌دانیم نه آنجا را. نه یقین می‌دانیم که این کجا رفته و چیه. خلاصه از این همه مجهولات به ما فقط گفته‌اند: این ادعیه را اینها را بیشتر بخوانید، بیشتر بخوانید یعنی معنا را حفظ کنید. معنایشان! واِلا دعا حفظ کردنش مهم نیست. حالا ان‌شاءالله خداوند همه‌ی ما را توفیق بدهد که از این آمدن و بودن و رفتن، خودمان بفهمیم که مقصودی که می‌توانیم بگوییم الان، همین مقصود است که ما آشنا می‌شویم… ان‌شاءالله خداوند همه ما را آشنا کند و حال انکه در حال کسالت بهتر این است که من استراحت کنم، ولی استراحت من هم یک جوری تبدیل شده به این و این برای من استراحتی است، درست است، خیلی خب، چون خود خداوند همچین دستوری و خیالی دارد این است که به فکر شما هم انداخته است که بپرسید.