Search
Close this search box.

مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه) مجلس صبح یکشنبه ۹۵/۱۰/۲۶ خانم‌ها (به‌کارگیری اصطلاحات در تعارفات و تشریفات – گل نرگس و خوددوستی)

Hhdnat majzoobaalishah21بسم الله الرحمن الرحیم

خیلی از تعارفات و تشریفات که می‌گوییم منطبق با واقعیت نیست، منتهی جهتی دارد. فرضاً من می‌گویم: روی چشم. یک کاری به من می‌گویید که: فلان کس، اینجوری کن، چیکار کن، من می‌گویم: چشم. که ملخّص “روی چشم” است،. روی چشم که کاری نمی‌شود کرد و امثال اینها هست. منتهی بعضی چیزها ممکن است یک اشتباهی در ذهن ایجاد کند، باید توجه به آن اشتباه کرد. البته باز هم مانعی ندارد همان اصطلاحی که همه، همه جا به کار می‌رود و گفته می‌شود، گفته بشود، ولی باید این توجه را بکنند که این امرِ تعارفی است، مثل اینکه می‌گوییم: قربانت گردم. این یک چیز تعارف است. اولاً قربان هیچ کس قربان نمی‌شود، حتی اسماعیل (علیه‌السلام) قربانیِ حضرت ابراهیم نشد. یعنی خداوند گفت: این را قربانی نکن. قربانی بکن، منتهی آن گوسفندی که برایت آوردند. بسیاری از چیزها هست که از این قبیل است. یک اصطلاحی که هست می‌گویند: حاضرم جانم را هم بدهم. حالا این یک خرده صحت دارد، برای اینکه می‌گویی: حاضرم که این کار بشود، یعنی نمی‌گوید: می‌کنم. ولی یک چیزهایی هست که در اختیار ما نیست، آنها را نباید [بخشید]. آن وقت از کیسه‌ی خلیفه بخشش می‌شود، مثلاً می‌گوید: جانم به قربانت. این جانم به قربانت، این، مگر تو چه کاره‌ای؟! جان مال خودت که نیست که جانم به قربانت! خب ولی چون مصطلح است، همه می‌گویند، اشکالی هم ندارد. منتهی توجه بکنید که این “جانم به قربانت” برای نشان دادن حدّ اعلای ارادت و دوستی است. به این معنی که انسان همین جانش را از همه‌چیز بیشتر دوست دارد. همان‌جوری که در خیلی چیزها می‌گوید: جانِ جانانم، یعنی خیلی ارادت زیاد دارم. ولی باز هم اینها از کیسه‌ی خلیفه بخشیدن است، برای اینکه جان یک چیزی است که در اختیار آدم نیست. خداوند وقتی که بشر را به‌عنوان “خلیفةالله” معرفی کرد هرگز اختیار جان را به هیچ کسی نداد. آخر من جانم تو قربانم یا جانم به قربانت! بعضی‌ها می‌گویند: خب جانت به قربانم! این یک تعارف بسیار نادرستی است، برای اینکه وقتی می‌گویید: جانم به قربانت؛ جانم مثل یک چیز جداگانه‌ی است که در اختیار من است که من به قربان کنم. پس اگر اینجوری است یک جان هست، یک من هستم و حال آنکه جان همان من است. به قربانت گردم! کی (چه کسی) به قربانت بگردد؟! بنابراین اینجور اصطلاحات را تا بشود آدم باید کمتر مصرف کند. این معنی که یکی چیز می‌کرد، من به شوخی گفتم: یکی گفت – خیلی پیش، سال‌ها پیش – جان را به قربانت می‌کنم. گفتم: کِی؟ درمی‌ماند که کِی! جان یک چیزی است، جداگانه از خودِ ما نیست. وجود ما، هویت ما روی جان است. اگر جان نباشد، بدن یک جسد بی‌جانی است. جان که آمد تبدیل به انسانی می‌شود. البته یک تصوری هست یک خیالی هست که انسان اینقدر مسلط بر خودش باشد که حتی جانش هم در اختیارش باشد. این داستانِ عطار است و آن یک درویشی، شیخ عطار می‌گوید:

به داروخانه پانصد شخص بودند                           که در هر روز نبضم می‌نمودند

پانصد مریض داشتم که هر روز مراجعه می‌کردند. اینجور می‌گوید. این خودش چیز می‌کرد، اصلاً اهل کسب و کار و اینها بود. یک درویشی آمد و یک چیزی گفت، یک پولی داد برای خریدش، بعد که پس دادند یک سکه‌ای کوچک باید بدهند که آن را ندادند یا اشتباه کردند یا پول خُرد نداشتند. گفت که: آخر آن را بده. صاحبخانه گفت: ندارم نیست و برو. بعد این خیلی اصرار کرد برای همان یک  پول، یک سکه‌ی کوچک. صاحبِ دواخانه که عطار باشد گفت که: تو که اینقدر برای یک دانه سکه اینقدر جان می‌کنی که حاضر نیستی از دست بدهی چطور می‌توانی جانت را در روز چیز [مرگ] از دست بدهی؟ گفت که: همان جوری که خدا گفته در اختیار من قرار می‌گیرد. گفت: چجوری آخر؟ یعنی چه؟ گفت: می‌خواهی بدانی؟ نگاه کن. خودش دراز شد، یک شال سفید انداخت روی بدنش، شهادتین را خواند و بعد دیگر پانشد. نگاه کردند، دیدند مُرده. که با اراده‌ی شخصی‌اش مرگ آمد. این نه اینکه یک وجودِ جداگانه بود که مرگ را آفرید، نه! همان وجودی واقعی بود که در ذهن این وجود داشت، یا به قول امروز در ناخودآگاه او وجود داشت، همان نیرو گرفت و اعمال نفوذ کرد. بنابراین این اصطلاحاتی هم که از این حیث ایجاد شده یک مایه‌ی تخیلی، تصوری، دارد ولی به هر جهت نوع دیگری ندارد. اما همیشه شما از این، دست به همین مجاز بزنید و از حقیقت کنار بروید. یعنی همواره “قربانت گردم” را بگویید ولی توجه بکنید که این “قربانت گردم” نیست. “قربانت گردم” در واقع این تبدیل به “قربانم گردی” از آن طرف است [به] اشتباه. به هر جهت از این اصطلاحات فراوان هست، که دقت کنید خیلی در مذاکرات، در نوشته‌جات، در مکاتبات این حرف‌ها هست. ان‌شاءالله که به هر جهت موفق باشید.

 مریض دکتر می‌خواهد و دوا. دکتر و دوایش با شماست، دعا با من است. داستان‌های بزرگ یا داستان‌هایی که عرفی مردم می‌گویند: راجع به گل‌ها؛ آخر قدیم در زمان روم قدیم، یونان و این وقت، همه را برایشان جان قائل بودند و جداگانه یک وجودی. مثلاً این برای خودش یک وجودی داشت، آن چای وجودی داشت. برای گل هم، گل‌ها هم هرکدام یک چیزی می‌گفتند. به گل نرگس در زبان‌های اروپایی می‌گویند: “نارسیس”. شبیه همان نرگس است ولی خب نارسیس. آن وقت نارسیس می‌گویند: نامِ یک خانمی بود، یک زنی بود که این زن وقتی می‌آمد یک‌مرتبه در سر جوی آبی یک نفر تشنه آب می‌خورد، بعد دیگر خیلی از آب خوشش آمد، برای اینکه آدم تشنه دیگر… بعد در این بین صدای شکرگزاری به گوش خود این نرگس شنید، که سرش پایین بود، سرش را بلند کرد خیلی خوشحال، و چهره‌اش باز شد. این شد گل نرگس. البته این خود نشان می‌دهند کسی که می‌گویند: این وقتی نگاه آب کرد و عکس خودش را دید توی آب خب عاشق خودش شد. این به کسانی که عاشق خودشان هستند، یعنی اینقدر از خودشون تعریف می‌کنند اینقدر، گفته می‌شود. و خب این خوب است که اگر به اصطلاحشان به کسی نرگس را می‌دهند یعنی تو خودت عاشق خودت هستی. یک جنبه‌ی حُسنی دارد، یک جنبه عیبی. جنبه‌ی عیبش هم این است که باید خودت را کوچکتر از همه بدانی، جنبه‌ی حسنش این است که توجه به لطف الهی هم داری که با آن وجود ولی تو را گل کرده به صورت گل. حالا این که رسم شده نرگس به‌عنوان گل تقدیم کنند این داستان را هم دارد. حالا شما هم هر وقت گل نرگسی می‌گیرید یا به دیگری می‌دهید، این داستان یادتان باشد که کسی که عاشق خودش شد می‌گویند: نارسیس. آن وقت یک بیماری روانی در همین زمینه است، می‌گویند: نارسیسیسم. یعنی “مرض نرگس” یعنی همه خودش بیشتر به خودش می‌پردازد. حالا این را توجه کنید که البته خود را دوست داشتن طبیعی است و باید هم باشد ولی “عاشق خود بودن” یک چیز دیگر است.