حکمت‌های باستانی (بخش اول)

دکتر محمد محمدی ملایری

mohamadi malayeriاشاره: ادیب و مورخ پرتلاش، شادروان دکتر محمدی ملایری (۱۲۹۰ ـ ۱۳۸۱)، استاد دانشگاه تهران و دانشگاه‌های لبنان بود. از او علاوه بر مقاله‌های بسیار به زبان عربی و فارسی و کتاب فرهنگ ایرانی پیش از اسلام، مجموعه شش جلدی تاریخ و فرهنگ ایران به یادگار مانده ‌است که در آن به بررسی موضوع انتقال تمدنی از عصر ساسانی به عصر اسلامی می‌پردازد. از آن میان انوشیروان (۵۰۱ـ ۵۷۹م) که از ۵۳۱ تا ۵۷۹م بر تخت نشست، دوره درخشانی را رقم زد. در زمان او کتاب‌هایی به پهلوی ترجمه شد و فیلسوفانی از یونان درنتیجه تعطیلی مدرسه فلسفه آتن، به او پناه آوردند؛ همچنان که جمعی از دانشمندان نستوری نیز به ایران پناهیدند. دانشگاه پزشکی گندیشاپور در این عصر رونق یافت و مرکز علم پزشکی جهان شد. سرکوب مزدکیان، اصلاحات اقتصادی و مالیاتی، سازمان‌دهی دوباره ارتش، صلح پایدار با روم در پی پیروزی در جنگ‌ها و مواردی از این دست او را به نمونه دادگری در روایات شرقی تبدیل کرد و مؤلفان دوران اسلامی حکایات بسیاری درباره او نقل کرده‌اند. آنچه در پی می‌آید، بخشی از کتاب «تاریخ و فرهنگ ایران» (چاپ‌ انتشارات توس) است که رساله‌ای از انوشیروان را در دسترس خوانندگان می‌گذارد.

در فهرست ابن‌الندیم زیر عنوان «کتاب‌هایی که در پند و اندرز و حکمت به وسیله ایرانیان و رومیان و هندیان و اعراب تألیف شده»، یک کتاب هم با عنوان «المسائل» به انوشروان نسبت داده شده است. عنوان کامل این کتاب در فهرست چنین آمده: «کتاب المسائل التی انفذ‌ها ملک الروم الی انوشروان علی ید بقراط الرومی»، یعنی پرسش‌هایی که پادشاه روم با دست بقراط رومی از انوشروان کرده است. ترجمه این کتاب به زبان عربی هرچند از کتابی به دست آمده که در اواخر قرن چهارم یا اوایل قرن پنجم هجری تألیف شده، ولی خیلی قدیم‌تر از این قرن به نظر می‌رسد. در ترجمه این قطعه به زبان فارسی، برای حفظ اصالت آن کوشش شده است تا هیأت اصلی عبارات بدان گونه که در متن عربی آمده تا آنجا که خللی به سخن وارد نیاورد، حفظ شود و از تصرف در متن و تغییر جمله‌ها به منظور آرایش کلام یا توضیح مطلب خودداری شده است:

***

* هر چیزی را که در راه شهوت خود صرف کنی و با آن بر خواهش دل دست یابی، بدان که تو به آن دست نیافته‌ای، بلکه اوست که بر تو دست یافته و با آن چیزی که از تو تباه شده است. پس خردمند آن است که دست از هوای نفس بدارد تا مانند کسی باشد که از خورشی چشم پوشد تا به خورش‌های دیگر رسد، یا کسی که از کاری بسیار زشت آشکار دوری گزیند که کارهای زشت پنهانی وی پوشیده ماند و حائلی بین او و آن‌ها ایجاد نشود، تا روزگار وی در آن‌ها دراز‌تر و حاجت وی از آن‌ها برآورده‌تر گردد.

* و گفت: چون کسی را هوای نفس بر خرد چیره گردد، خصلت‌های نیکوی وی را به بدی‌ها برگرداند: بردباری را به کینه، دانش را به ریا، بخشندگی را به اسراف، میانه‌روی را به زفتی [۱] و گذشت را به ترس مبدل سازد. و چون هوای نفس بر کسی تا بدین حد چیره گردد، او را به حالی درآورد که صحت را جز در بهداشت تن، دانش را جز مایه فضل‌فروشی و گردن‌فرازی، ایمنی را جز در زبون‌ساختن دیگران، بی‌نیازی را جز در کسب مال و اعتماد را جز در وجود گنجینه‌ها نمی‌بیند. و همه این‌ها خلاف اعتدال و دورکننده از مطلوب و نزدیک‌کننده به هلاکتند.

* و گفت: مستی در دوازده چیز است، و باده‌گساری آدمی را جز با کمک همه یا برخی از این‌ها به مستی نکشاند. و آن دوازده چیز این‌ها هستند: مستی باده، مستی کبر و نخوت، مستی زیبایی، مستی شبق، مستی می‌، مستی عشق و مستی قدرت. و بدان که انباشتن شکم از خورش‌ها مستی آرد، و خواب زیاد مستی آرد، و افزونی جهل مستی آرد، و بالا گرفتن اندوه مستی آرد، و عادت بد مستی آرد.

* و گفت: کسی که خرد نداشته باشد، سلطنت بر عزت وی نیفزاید، و کسی که قناعت نداشته باشد، مال بر بی‌نیازی وی نیفزاید. آدمی خرَدی است مجسم در صورتی. کسی که خرد از وی دور گردد و صورت باقی ماند، انسان کامل نیست. او پیکره‌ای را ماند که روح ندارد.

* از او پرسیدند: آنچه بیش از همه آدمی را بی‌نیاز سازد، چیست؟
گفت: پاکی نفس و در دست داشتن زمام آن.

* پرسیدند: پادشاه را چگونه هیبتی برای سلطنتش سودمند‌تر و برای رعیتش عام‌المنفع‌تر است؟
گفت: هیبت دادگری و پرهیزگاری، و رفع فساد تبهکاران و اهل شک و ریبت.

* گفتند: برای پادشاهان خوشبختی سودمند‌تر است یا خرد؟
* گفت: خوشبختی همیشه با خرد همراه است، جز آنکه آثار آن با دلایل آشکار گردد.

* پرسیدند: چگونه‌مردمی برای پادشاهی شایسته‌ترند؟
گفت: آن کس که بهبود حال مردم را بیشتر خواهد و به تدبیر امور دانا‌تر باشد.

* گفتند: پس از آن؟
گفت: آن کس که بر هوای نفس خویش مسلط‌‌تر باشد و خواهش‌های نفس را بیشتر سرکوب کند.

* گفتند: فرمانروا چگونه دریابد که خداوند از او خشنود است؟
گفت: خداوند از فرمانروایی خشنود نخواهد بود که خوشی‌ها وخواهش‌های نفس خویش را ترک نکند، و از شهوات خود برای اصلاح حال رعیت و گسترش عدل و داد در بین آن‌ها و رفع ستم از آنان چشم نپوشد.

* پرسیدند: آن شادمانی که مایه آرزو و غبطه پادشاهان باشد، چیست؟
گفت: شادمانی برای پادشاه و غیر پادشاه در چیزی است که با آن به نیک‌فرجامی خویش امیدوار باشند و جز این هرچه باشد، در نزد خردمندان مردود است.

* گفتند: آیا هیچ شادمانی اگر با چنین امیدی همراه نباشد، لذت‌بخش هست؟
گفت: من چنین شادمانی که از امید جدا باشد، نمی‌شناسم مگر شادمانی کسانی که از بیماری کینه بهبود یافته باشند.

* گفتند: قناعت چیست و فروتنی چیست؟
گفت: «قناعت» آن است که آدمی به بهره خود از زندگی خرسند باشد، و از چیزی که رغبت در آن ناپسند است، با رضای خاطر بگذرد. و «فروتنی» آن است که آزار دیگران را بر خود هموار سازد، و نسبت به زیردستان نرمی نشان دهد.

* گفتند: میوه قناعت و فروتنی چیست؟
گفت: میوه قناعت «آسایش» است و میوه فروتنی «دوستی» است.

* پرسیدند: خودپسندی چیست و ریا چیست؟
گفت: «خودپسندی» آن است که آدمی در خود آن چیزی را گمان برد که در او نیست تا جایی که تنها رأی خود را صواب داند و رأی دیگران را خطا پندارد. و «ریا» آن است که در برابر مردم خودسازی کند و خویشتن را اهل صلاح نشان دهد، در حالی که از صلاح تهی است.

* گفتند: کدام یک از این دو زیانمندترند؟
گفت: برای خود آدمی خودپسندی و برای دیگران ریا؛ زیرا مردم فریب ظاهر آراسته وی خورند و در مهمات خویش به وی اعتماد کنند، در حالی که از خیانت وی ایمن نمی‌توانند بود.

* گفتند: آزمندی و زفتی چیست و کدام یک از آن‌ها زیانمندترند؟
گفت: «آزمندی» آن است که بنده بیش از حق خود طلب کند، و «زفتی» آن است که از دادن حق صاحبان حق امساک ورزد. و «آزمندی» زیانمند‌ترین آنهاست؛ زیرا حرص و آز ریشه و کانون ستمکاری است، و زفتی هم از آزمندی باشد، زیرا آزمند را در جهان سیرایی نیست.

* به او گفتند: تخمه همه فضایل چیست؟
گفت: خرَد و دانش.

* گفتند: آیا بر‌تر از خرد هم چیزی هست؟
گفت: همبستگی آن دو را بیاراید، و از هم گسستگی آن‌ها را عیبناک سازد.

* گفتند: شکیبایی پسندیده چیست؟
گفت: پایداری در هر کار خوب و بازداشتن نفْس از هر کار بد.

* گفتند: پس از آن چیست؟
گفت: اینکه نه فراخی زندگی و رفاه و نه سختی و تنگدستی، هیچ یک تو را از جای نبرد، و از کارهای پسندیده به کارهای نکوهیده‌ات نکشاند.

* گفتند: پس از آن چیست؟
گفت: توانا بودن بر جلوگیری از هوای نفس در هنگامی که دیوِ آز سرکشی کند، و جلوگیری از خشم در هنگامی که دیگ خشم به جوش آید.

* گفتند: پس از آن چیست؟
گفت: تحمل کردن هر ناخوشایندی در هر کار که از آن فضیلتی به دست آید. و شکیبایی را چهار موضع است: پایداری، خودداری، بردباری، و اقدام. پایداری در کارهای پسندیده، و خودداری از گناهان و کارهای ناروا، و بردباری در چیزهایی که موجب فضیلت می‌شود و مردانگی را آشکار می‌سازد، و اقدام در کارهای بزرگی که در آن‌ها نجات و رستگاری باشد.

* و گفت: شکیبایی شاخه‌ای است از سپاسگزاری و سپاسگزاری شاخه‌ای است از فضیلت. و شکیبایی بر دو گونه است: شکیبایی در فرمانبرداری خداوند بزرگ و شکیبایی از نافرمانی وی. شکیبایی در فرمانبرداری به جا آوردن واجبات است، و شکیبایی از نافرمانی وی پرهیز از کارهای نارواست.

* پرسیدند: تدبیر چیست؟
گفت: تدبیر چیزی است که در آن پزشکی جهان است.

گفتند: پزشکی جهان چیست؟
گفت: آن است که بیماری و داروی آن را در همگان بشناسند.

* گفتند: آیا بالا‌تر از این، هدف دیگری هم در تدبیر هست؟
گفت: آری، آن است که از دو جزء «علم» و «عمل» ترکیبی سازی تا تو را در بیرون کشیدن فضایل و سود اشیا بدان‌سان توانا گرداند که به کُنه و غایت آن‌ها برسی، و این جز با پشتیبانی خداوند و خواست او میسر نگردد.

* گفتند: نشانه نیکبختی چیست؟
گفت: کسی که به فرمان خداوند در هر نیک و بد خشنود باشد، و به بهره خود از جهان خرسند باشد، و دل او به یاد خداوند بسته باشد، و از طمع در بدی‌ها گسسته باشد. این‌ها نشانه‌های نیکبختی وی است.

* گفتند: کرَم محض چیست؟
گفت: وفای به عهد.

* گفتند: ناکسی و پستی محض چیست؟
گفت: گناه ناکرده‌ای را به گردن کسی انداختن، مانند آن گرگ که آهنگ خوردن برهّ‌ای کم از یک ساله را کرده و به او گفت: تو سال گذشته مرا دشنام دادی!

* گفتند: ادب سودمند کدام است؟
گفت: آن است که تو از دیگران پند گیری و دیگران از تو پند نگیرند.

* گفتند: وفور عقل به چیست؟
گفت: به این‌که چون اندوهی روی آورد، آن را با کوشش و شکیبایی از خود دور کنی.

* گفتند: چگونه است که شما این‌سان در مطالعه کتب سر فرو کرده‌اید که مردم همه آرای شما را از آن‌ها می‌دانند و تدبیر شما را به آن‌ها منسوب می‌دارند؟
گفت: این بدان سبب است که ما دانش را برای فخرفروشی نمی‌خواهیم، بلکه برای آن می‌خواهیم که از آن بهره‌مند شویم.

* گفتند: چه شده است که بر نفس خود رنج دلسوزی و اندرزگری را چندان تحمیل می‌کنید که زندگی را بر شما تیره ساخته است؟
گفت: این بدان سبب است که ما می‌دانیم هیچ خوشی در جهان نیست که از آفات و دگرگونی و تباهی در امان باشد.

* گفتند: از چیست که ستایشِ ستایشگران را به دور افکنید با اینکه این‌گونه ستایش‌ها نزد پادشاهان دیگر دورافکنده نیست؟
گفت: برای آنکه بسیاری از ستایش‌شدگان را دیدیم که به نکوهش شایسته‌تر از ستایش بودند.

* گفتند: چه چیزی تلخ‌تر از هر تلخی است؟
گفت: نیازمند شدن به کسی که چون دست نیاز به وی بری، اهل برآوردن آن نباشد.

* گفتند: بیهوده‌ترین چیز‌ها چیست؟
گفت: مشورت با نادان.

* گفتند: از فرصت‌هایی که از دست می‌رود، کدام یک بر شما ناگوار‌تر است؟
گفت: فرصت اینکه بر کار نیکی قدرت یابیم و آن را به تأخیر اندازیم، و چه بسا که تنها فرصت آن‌‌ همان لحظه بوده و دوباره دست ندهد.

* گفتند: چه حالتی در شما برای دشمنانتان ترسناک‌تر است؟
گفت: آن حالتی که در آن بیش از هر چیز بر خداوند اعتماد داریم و کمتر به خود و سلطنت و کوشش خویش تکیه می‌کنیم.

* گفتند: شنیدیم که می‌گویید «خردمند هرگز برای چیزی که هنگام فرا رسیدن اجل مرگ با آن دشوار باشد، کوشش نمی‌کند، بلکه در تحصیل چیزی می‌کوشد که در دم واپسین مرگ با آن آسان باشد.» می‌خواهیم آن‌ها را بشناسیم.
گفت: اما آن چیزی که هنگام فرا رسیدن اجل، مرگ با آن دشوار است، شهوت و هوای نفس است که آدمی در پیروی از آن‌ها زمام اختیار از دست می‌دهد و در هنگامی که نیازمند سود آن باشد، بهره‌ای از آن نمی‌برد. و آن چیزی که رنج مرگ را بر انسان هموار می‌سازد، کار نیکی است که آدمی از پیش فرستاده باشد، و‌‌ همان است که در روزی که هیچ چیز جز کار نیک دست آدمی را نگیرد، دستگیر او باشد.

* گفتند: شنیدیم که می‌گویید «سه چیز است که هرگز در کسی به حد کمال نخواهیم یافت.» آن سه چیز کدام است؟
گفت: یقین و عقل و معرفت.

* گفتند: شنیده‌ایم که می‌گویید «چهار چیز است که خردمند را نشاید آن‌ها را در هیچ حال فراموش کردن.» می‌خواهیم آن چهار چیز را بشناسیم.
گفت: آری، من شما را از آن‌ها آگاه خواهم کرد، از آن غفلت مورزید: فانی بودن این جهان، و عبرت‌گرفتن از آن، و خویشتن‌داری در هنگام گردش احوال آن، و آفت‌هایی که از آن‌ها ایمنی نیست.

* گفتند: شنیده‌ایم که می‌گویید «کسی که بتواند خود را از چهار چیز باز دارد، روا باشد که بد و مکروهی نرسد که آن را خود به نفس خویشتن کرده باشد.» می‌خواهیم آن چیز‌ها را بشناسیم.
گفت: شتاب، خودپرستی، ستیهندگی [۲] و سستی. میوه شتاب، پشیمانی است؛ و میوه خودپرستی، دشمنی است؛ و میوه ستیهندگی، سرگشتگی و تباهی است؛ و میوه سستی، نیازمندی و بیچارگی است.

* از او پرسیدند: آیا آدمی در هر لحظه‌ای قادر به عمل نیک هست؟
گفت: آری، زیرا هیچ نیکی بهتر از اخلاص در شکر نعمت‌های ایزد تعالی و پاک گردانیدن اندیشه از پلیدی‌ها نیست.

* گفتند: آیا انسان می‌تواند همه مردم را مشمول نیکی و احسان خویش سازد؟
گفت: با مال و خواسته هر قدر هم بسیار باشد، نه؛ ولی هرگاه در دل و اندیشه خود نیکخواه همه مردم باشد، بدین طریق همه مردم را مشمول نیکی و احسان خود ساخته است.

* گفتند: آدمی چگونه تواند آسوده‌خاطر زیست کند؟
گفت: بدین گونه که از گناهان بیمناک باشد و از امر مقدّری که ناچار به وی خواهد رسید، تنگدل نگردد.

* پرسیدند: راه صواب در امر زندگی چیست؟
گفت: برای آن کسی که زندگی با خرسندی و شادمانی خواهد، «قناعت» است، و برای کسی که زندگی با نام نیک خواهد، «کوشش در تهذیب نفس و نیکی رسانیدن به مردم» است؛ اما کسی که فراخی زندگی و آرایش و شکوه آن را خواهان است، باید خود را برای گناه و اندوه و رنج و سختی آماده سازد.

پی‌نوشت‌ها:
۱. زفتی در فارسی به معنی «بخل» است. بخل در عربی به معنی تنگ‌چشمی و امساک در دهش و ضد رادی و بخشندگی است.
۲. لجاجت و لجبازی.

ادمه دارد…

منبع: روزنامه اطلاعات