گنجینهٔ سخن

ganjine sokhanگفته‌اند که چون ابراهیم گفت: خدایا مرده را چگونه زنده می‌کنی؟ ندا آمد که تو نیز بما بنمای که اسماعیل زنده را چگونه مرده کنی؟ 
درخواست به درخواست…
وفا به وفا…
ابراهیم وفا کرد.
خداوند نیز وفا کرد و وی را گفت: مگر ایمان نداری؟ 
پاسخ داد: دارم اما می‌خواهم با چشم ببینم تا قلبم مطمئن شود پس خداوند فرمود: 
اینک چهار پرنده بگیر و آن‌ها را بکش و در هم آمیز و هر تکه را بر سر کوهی بگذار و سپس آن‌ها را بسوی خود آواز ده، خواهی دید که چگونه پرنده‌های مرده دوباره زنده می‌شوند. و اینچنین بود که ابراهیم از علم‌الیقین به عین‌الیقین و از آنجا به حق‌الیقین رسید.

خواجه عبدالله انصاری

***********

براى تأیید حرص و شهوت و خودپسندى و جاه‌طلبى خودشان آمده‌اند دنیاى نامرئى و خداى قهارى تصور کرده‌اند که‌‌ همان تمایلات پست آن‌ها را دارد.
آن‌ها نماینده و تعزیه‌گردان همین دستگاه‌اند، و براى سود و زیان خود آیه از زبور و تورات مى‌آورند و پایش بیفتد با شیطان هم مى‌سازند تا موجودات را تا ابد پست و احمق و گدا و مطیع نگه دارند!
و همین که قوت گرفتند، این آقایان زاهد و عابد و مسلمان، مدعى تاج و تخت هم مى‌شوند…

صادق هدایت

***********

افسوس که نان پخته، خامان دارند                       اسباب تمام، ناتمامان دارند

آنان که به بندگی نمی‌ارزیدند                           امروز کنیزان و غلامان دارند

شیخ بهایی

***********

دست و پا بریده‌ای را دیدم که هزارپایی بِکُشت. صاحب‌دلی برو گذر کرد و گفت؛ «سبحان‌الله با هزار پای که داشت چون اجلش فرا رسید از بی‌دست و پایی گریختن نتوانست.»

چو آید زِ پی دشمنِ جان‌ستان                               ببندد اجل پایِ اسب دوان

در آن دَم که دشمن پیاپی رسید                               کمان کیانی نشاید کشید

سعدی

***********

عذاب:

زن از آن­‌ها متنفر بود! از همه­‌ی آن­‌ها و از نقابی که زده بودند و آن دوروی که نمی‌­توانست شادی درون­شان را مخفی کند و آن­‌ها همین­ طور با دست‌هایشان او را نگه داشته بودند … برای که؟ 
– برای مرد. 
خون و درد قابل تحمل نبودند. با این وجود مرد مقابل او ایستاده بود و سماجت می‌­کرد. 
جیغ­‌های زن فقط شوق مرد را بیشتر می‌­ کرد. همین. زن می‌­دانست که اگر نزاید مرگش حتمی است.
و در ‌‌نهایت، مرد رضایت­مندانه گفت: «اوه، پسره.»

تام مک گراین
مترجم: علیرضا دوراندیش

***********

هر چه انسان‌تر باشیم، زخم‌ها عمیق‌تر خواهند بود. 
هر چه بیشتر دوست بداریم، بیشتر غصه خواهیم داشت. 
بیشتر فراق خواهیم کشید و تنهایی‌هایمان بیشتر خواهد شد.
شادی‌ها لحظه‌ای و گذرا هستند، شاید خاطرات بعضی از آن‌ها تا ابد در یاد بماند.
اما رنج‌ها داستانش فرق می‌کند، تا عمق وجود آدم رخنه می‌کند، و ما هر روز با آن‌ها زندگی می‌کنیم، انگار که این خاصیت انسان بودن است.

اوریانا فالاچی / نامه به کودکی که هرگز زاده نشد