عزاداري ، شهادت ، حيات واقعي، عقيده و جهاد

Imageامام‌حسين (ع) است که فرمود: «انَّ الحياة عقيدةٌ و جهاد» زندگي اين است که يک اعتقاد و يک ايماني داشته باشيد و در راه آن ايمان کوشش کنيد. اين معناي حيات است که به حسين بن منصور حلاج منسوب است يا آن ديگري که مي‌گفت: «اُقتُلوني اُقتُلوني يا ثقاتي انَّ في قَتلي حياتي» بکُشيد مرا براي اينکه زندگي من در قتل من است. يعني اين حيات ظاهري ارزش ندارد، آن حياتي اصل است که شامل عقيده و جهاد است. پس شهدا يک هدفي داشتند که از جان آنها عزيزتر بود، حاضر بودند جانشان را براي آن هدف از دست بدهند. 

عزاداري صحيح،   فرق شهادت و خودکشي ، حيات واقعي، عقيده و جهاد[i]

بسم‌الله الرّحمن الرّحيم. امروزه، مسأله‌ي عزاداري هم عرف مذهب شيعه و هم عرف ايراني‌ها شده است. به هرجهت از هر دو طريق الزام‌آور است، حالا اين چه نوع الزامي است؟ خودتان فکر کنيد! در ايام عزاداري دل‌ها به کار ديگري نمي‌رود، يعني فرد واقعاً احساس عزا مي‌کند و البته ده روز عمده‌ي اين عزاداري‌ها ده روز اول محرم است. مثل اينکه مورخين و محققين خواسته‌اند همه‌ي عزاها را در اين دو ماه جمع کنند، از هر روايتي که وجود داشته است، آن روايتي را مد نظر داشته‌اند که منطبق با اين مسأله باشد. مثلاً رحلت حضرت پيغمبر(ص) را در 28 صفر در نظر گرفته‌اند. به هرحال عزا به اين معني است که ما يک نعمتي که داشته‌ايم، از دستمان رفته است، اين عرفاً عزا مي‌شود.

در اين روزها، بشريت و نه تنها تشيع و اسلام يک استاد مسلّم و عارف بزرگي مانند امام حسين (ع) را داشت که از دستش رفت. البته از لحاظ ما، آن کسي که به جاي ايشان آمد، عين خودش است: «کُلُّهُم نورٌ واحِدً»[ii] ولي براي مردمِ آن زمان و همين‌طور مردمان زمان‌هاي بعدي که تنها به ظاهر نگاه مي‌کنند، براي از دست دادن او ناراحت مي‌شوند. بنابراين در اينکه ما چيزي از دست داديم، حرفي نيست، البته «ما» که مي‌گوييم، منظورمان از زمان قبل تاکنون است که داريم صحبت مي‌کنيم، همگي نعمتي را از دست داده‌ايم. همه بايد بکوشند جبران اين نعمت را بکنند، عزاداري صحيح اين است. امابايد ديد آيا کسي دلش مي‌خواهد کسي را که برايش عزيز است، از دست بدهد؟ مسلّماً خير. حتي مي‌خواهد يک روز يا حتي يك ساعت هم اگر بشود، آن از دست دادن را عقب بيندازد و به بعد موکول کند. در اين نکته هم حرفي نيست؛ همه‌ي افراد اين را مي‌دانند. از طرف ديگر تا اين زندگي ظاهري را داريم، عزيزترين چيزي که در اختيار ماست، جانمان است. ما حاضريم همه چيز را از دست بدهيم، ولي جانمان را حفظ کنيم و حتي در بسياري موارد از لحاظ اخلاقي و شرعي موظفيم که جان خود را حفظ کنيم. نبايد بي‌جهت جلوي تير و تفنگ و شمشير برويم و بگوييم مي‌خواهيم شهيد بشويم، اين شهادت نيست، اين خودکشي است؛ و البته گناه هم دارد. شهيد آن کسي است که مانند شهداي کربلا شمشير در دست بگيرد و به قصد اينکه همه‌ي دشمنان را از بين ببرد، جنگ کند و تا آنجا که توانست مبارزه نمايد، تا اينکه ديگر زورش نرسد و کشته شود. اين فرد را شهيد مي‌گويند؛ نه اينکه هر کس بخواهد خودکشي کند، اسمش را بگذاريم شهيد، خير! به همين لحاظ شهدا خيلي محترمند و شاهد يا شهيد، يعني کسي که مي‌بيند و در آيه‌اي هم هست که مي‌فرمايد: «فَمَن شَهَد مِنكُمُ الشَهرَ فَليَصَمهُ»[iii] کسي که ماه – يعني ماه رمضان – برايش آشکار شد و آن را ديد، بايد روزه بگيرد.

آن کسي شهيد است که حق را مي‌بيند نه اينکه در کتاب بخواند و يا رجز بگويد. او براي انجام حق مي‌رود. براي اين است که صبح عاشورا، اصحاب براي جنگ عجله داشتند، يکي مي‌آمد و مي‌گفت من بايد اول بروم، آن ديگري مي‌گفت من بايد اول بروم. صحابه مي‌گفتند ما نمي‌گذاريم که اهل‌بيت بروند و نمي‌توانيم ببينيم که اهل‌بيت شهيد شوند، آنها عجله داشتند به ميدان جنگ بروند و يقين هم داشتند، کشته مي‌شوند. براي اينکه اينها عده‌ي کمي بودند و طرف مقابل عده‌ي زيادي بودند. در مقابل هر نفر، تعداد آنها به صد نفر مي‌رسيد. بايد پرسيد، چرا آنها عجله داشتند که بروند و جانشان که عزيزترين چيزشان است، از دست بدهند؟ چرا؟ لابد يک چيز عزيزتري از اين حيات و اين زندگي ظاهري را مي‌ديدند. اين حال روحي آنها در واقع، مصداق اين فرمايشِ امام‌حسين (ع) است که فرمود: «انَّ الحياة عقيدةٌ و جهاد» زندگي اين است که يک اعتقاد و يک ايماني داشته باشيد و در راه آن ايمان کوشش کنيد. اين معناي حيات است که به حسين بن منصور حلاج منسوب است يا آن ديگري که مي‌گفت: «اُقتُلوني اُقتُلوني يا ثقاتي انَّ في قَتلي حياتي» بکُشيد مرا براي اينکه زندگي من در قتل من است. يعني اين حيات ظاهري ارزش ندارد، آن حياتي اصل است که شامل عقيده و جهاد است. پس شهدا يک هدفي داشتند که از جان آنها عزيزتر بود، حاضر بودند جانشان را براي آن هدف از دست بدهند. امام روحيه‌ي اينها را براي اينکه ما نسل‌هاي بعدي متوجه شويم، اين‌گونه توضيح داد و خطاب به شمشيرها فرمود: اي شمشيرها اگر عظمت اسلام جز با خون من آبياري نمي‌شود، زودتر مرا در برگيريد و کارتان را انجام دهيد. البته ما اين تحليل‌ها را که مي‌کنيم براي اين است که روحيه‌ي آن بزرگواران را بفهميم، والاّ آن شهدا محتاج به اين تحليل‌ها نبودند. اين تحليل‌ها جزء وجودشان بود. ما اين بررسي را انجام مي‌دهيم تا بفهميم که چطور شد. امام حسين در عبارت «اِنَّ الحياَة عقيدةٌ و جهادً» دو رکن را براي حيات واقعي معرفي فرمودند: يکي عقيده که به‌اصطلاح جنبه‌ي ايستايي و سکون است و اين به معناي محکم بودن در سر جاي خود است. جهاد به اين معناست که فرد در عين آرام بودن و مسلط بودن، تحرّک هم داشته باشد. اين دستورالعمل براي همه هست. «اِنَّ الحياَة عقيدةٌ و جهادً». عقيده يعني ايمان‌مان محکم باشد، ايمان ميخي است كه ما را به‌اصطلاح به اين اعتقاد مي‌کوبد. جهاد هم يعني کوشش. ساكن بودن و ايمان داشتن که کوشش ندارد. کسي که خود ايمان را در قلبش دارد، کوشش او دروني است، ولي وقتي مي‌گويند عقيده و جهاد يعني همين عقيده را با ريسمان محکمي که داريد، نگه داريد و حرکت کنيد. مثلاً فرض نماييد يک راهي است که با قدرت و سرعت مي‌دويد ولي اگر يک باري روي دوشتان باشد، سنگين‌تر مي‌شود؛ اينجا مي‌گويد نه! اين بار ايمان که بر دوش داريد هر چه مي‌توانيد قوي‌تر باشيد و هر چه مي‌توانيد سرعت‌تان هم بيشتر باشد، يعني قدرت تحمل آن را در عين جهاد داشته باشيد. حالا اين نکات براي ما است که اين گونه باشيم و خسته نشويم.

اَلحَمدُلله خدا توفيق داده و اين فرمايش را مقداري انجام داده‌ايم و اِن‌شاءَالله مقداري رضايت الهي را فراهم کرده باشيم، ولي بايد سعي کنيم هر چه بيشتر بتوانيم اين رضايت را فراهم کنيم.

ما عزاداري را فقط به عَلَم و کُتَل نمي‌دانيم، عزاداري را به اين مي‌دانيم که اي شمشيرها اگر اِعتلاي کلمه‌ي حق جز با خون ما درست نمي‌شود، جلو بياييد. البته نه اينکه بياييد جلو و ما هم گردنمان را بياوريم که بزنيد، خير جلو بيايند، ما هم با شمشير مي‌آييم تا وقتي کشته شويم. امام حسين (ع) نفرمود شمشيرها بياييد مرا بکشيد. فرمود شمشيرها بياييد مرا در بر بگيريد تا با شما جنگ کنم و کشته شوم



[i] – صبح پنج شنبه، تاريخ 4/11/1386 هـ.ش.

[ii] – همهي ايشان، نور واحدي هستند.

[iii] – «…پس هر كس كه اين ماه را دريابد، بايد كه در آن روزه بدارد». سوره بقره، آيه 185.