حکایات و لطایف

chand nokte

طریق آن بودچون نفس خواهد که شکایت کند، خلاف او کند و شکر گوید و مبالغه کند، چندانی که در اندرون خود محبت او حاصل کند. زیرا شکر گفتن بدروغ، از خدا محبت جستن است. چنین می‌فرماید مولانای بزرگ، قدس الله سره، که: اَلشِّکَایَةُ عَنِ الْمَخْلُوْقِ شِکَایَةَ عَنِ الْخَالِقِ. و فرمود دشمنی و غیظ در غیبت بر تو پنهان است همچون آتش: چون دیدی که ستاره‌ای جست، آن را بکش تا به عدم باز رود از آنجا که آمده است. و اگر مدد کنی به کبریت جوانی و لفظ مجازاتی، ره یابد و از عدم دگر و دگر روان شود، و دشوار توان آن را باز فرستادن به عدم.

فیه ما فیه

***********

در لزوم فرو خوردن خشم:

عیسی علیه‌السلام را پرسیدند:
ای روح‌الله، چیست که در دو عالم از آن سخت‌تر نیست؟
گفت: آن خشم خداست.
گفتند: چیست که آدمی را از آن خشم می‌رهاند؟

گفت عیسی را یکی هشیار سر                                  چیست در هستی ز جمله صعبتر

گفتش ای جان، صعبتر، خشم خدا                           که از آن، دوزخ همی لرزد، چو ما

گفت: زین خشم خدا چه بود امان                            گفت: ترک خشم خویش اندر زمان

کظم غیظ است ای پسر، خط امان                             خشم حق یاد آور و در کش عنان

مثنوی

بر دلم گرد ستم‌هاست، خدایا مپسند                               که مکدر شود آیینۀ مهر آئینم

حافظ

***********

پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد چندان که ملاطفت کردند آرام نمی‌گرفت و عیش ملک ازو منغص بود چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، مَلک را گفت اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامُش گردانم گفت غایت لطف و کرم باشد.

بفرمود تا غلام به دریا انداختند باری چند غوطه خورد مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند. به دو دست در سکان کشتی آویخت چون برآمد گفتا ز اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی‌دانست همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.

ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید                       معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است

حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف                                      از دوزخیان پرس که اعراف بهشتست

فرقست میان آن که یارش در بر                                               تا آن که دو چشم انتظارش بر در

سعدی

***********

وقتی دروغ و حقیقت با هم راه می‌رفتند، به چشمه‌ای رسیدند.
دروغ به حقیقت گفت: ” لباس خود را در آوریم و در این چشمه آب‌تنی کنیم.”
حقیقتِ ساده‌دل چنین کرد، در آن لحظه که در آب بود، دروغ، لباس حقیقت را از کنارچشمه برداشت و پوشید و به راه افتاد. حقیقت، پس از آب‌تنی ناچار شد برهنه به راه افتد؛
از آن روز ما حقیقت را برهنه می‌بینیم، اما بسا اوقات دروغ را هم ملاقات می‌کنیم که متأسفانه لباس حقیقت پوشیده است؛ و طبعاً حقانیّت خود را در نظر ما به تلبیس ثابت می‌کند…!

کتاب از پاریز تا پاریس / دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی

***********

ذکر ذوالنون مصری رحمةالله علیه

نقل است که یک روز یارانش درآمدند، او را دیدند که می‌گریست. گفتند: سبب چیست گریه را؟
گفت: دوش در سجده چشم من در خواب شد، خداوند را دیدم. گفت: یا اباالفیض!خلق را بیافریدم، بر ده جزو شدند. دنیا را بر ایشان عرضه کردم، و نُه جزو از آن ده جزو روی به دنیا نهادند. یک جزو ماند. آن یک جزو نیز بر ده جزو شدند. بهشت را بر ایشان عرضه کردم، نُه جزو روی به بهشت نهادند. یک جزو بماند، آن یک جزو نیز ده جزو شدند، دوزخ پیش ایشان آوردم، همه برمیدند، و پراگنده شدند از بیم دوزخ. پس یک جزو ماند که نه به دنیا فریفته شدند و نه به بهشت میل کردند، و نه از دوزخ بترسیدند.
گفتم: بندگان من! بدنیا نگاه نکردید، و به بهشت میل نکردید، و از دوزخ نترسیدند. چه می‌طلبید؟
همه سر برآوردند و گفتند: انت تعلم مانرید. یعنی تو می‌دانی که ما چه می‌خواهیم.

تذكرةالاولياء عطار نيشابورى