اعتدال یا نولیبرالیسم؟

چکیده‌ای از سخنرانی اباذری در روز جهانی فلسفه

abazariنشست روز جهانی فلسفه با عنوان «عقلانیت و اعتدال در جهان معاصر» با حضور غلامحسین ابراهیمی‌ دینانی، مصطفی محقق‌ داماد و یوسف اباذری در روز ٢۴ آبان در مؤسسه‌ی پژوهشی حکمت‌ و فلسفه ایران برگزار شد. اباذری سخنرانی خود را با تحلیل نتایج انتخابات ایالات متحده آمریکا آغاز کرد و انتخاب دونالد ترامپ را از نتایج و پیامدهای سیاست‌های نولیبرالی خواند که در دهه‌های پایانی سده بیستم بر جهان حکم‌فرما شده است. او در این سخنرانی، به سیاق چند سال اخیر، کوشید روند اجرای سیاست‌های بازار آزادی را در سطح جهان و ایران تجزیه‌و‌تحلیل کند. تحلیل انتخابات آمریکا در روز جهانی فلسفه از نظر اباذری به قصد برجسته‌کردن فلسفه نولیبرالیسم در جامعه‌ی امروز است که طی آن بازار یک مقدمه معرفت‌شناسانه است که امر و نهی می‌کند و «حقیقت» را می‌گوید. او در میانه‌ی سخنان خود گریزی هم به نشانه‌های رشد فاشیسم در جامعه‌ی ایران زد. اشاره‌ی او به تجمع اخیر عده‌ای از جوانان بر سر قبر کوروش و شعارهای نژادپرستانه‌ی آنها و ابراز نفرت به اعراب بود.

از آخرین اتفاقی که دنیا را به تعجب واداشت شروع می‌کنم: انتخاب دونالد ترامپ به ریاست‌جمهوری آمریکا. کسی که آشکارا گرایش‌های فاشیستی دارد و مهم‌تر از آن جنبشی که به راه انداخته جنبشی نژادپرستانه و طالب تبعیض‌های دینی است که به شکلی اغراق‌آمیز خواهان عظمت آمریکاست. بسیاری از متخصصان آمار و افکار عمومی و انتخابات به‌طور عمده با تکیه بر روندشناسی رأی‌دهندگان، این انتخابات را تحلیل کرده‌اند. اما مهم‌ترین تحلیل، تحلیل ساختاری است و کسانی بر آن انگشت گذاشته‌اند که از قبل درباره‌ی ظهور پدیده‌ی ترامپ هشدار داده‌اند. کریس هجز در مقاله‌ی «بدتر از آن چیزی است که فکرش را می‌کنید»، نوشته‌شده در تاریخ ۱۱ نوامبر ۲۰۱۶، می‌نویسد: «چامسکی، شش سال پیش به من گفت وضعیت بسیار شبیه وضعیت دوره‌ی وایمار آلمان است. مردم از نظام پارلمانی نومید شده‌اند. مسئله بر سر آن نیست که فاشیست‌ها، سوسیال‌دموکرات‌ها را شکست دادند، مردم از احزاب لیبرال و محافظه‌کار نیز نفرت داشتند. نفرت از آنها بود که فاشیست‌ها را پیروز کرد… مردم آمریکا تا به حال خوشبخت بوده‌اند که رهبر کاریزماتیکی مثل جوزف مک‌کارتی یا ریچارد نیکسون یا واعظان اوانجلیست ظهور نکرده‌اند». کسانی که با اوانجلیست‌ها آشنا هستند، می‌دانند که مسبب اصلی دو‌ میلیون کشته در عراق و نابسامانی‌های آن همین‌ها هستند. معاون آقای ترامپ، مایکل پنس، جزء همین اوانجلیست‌هاست؛ کسانی که نفرت از سیاهان، اسلام، کارگران مهاجر و ستایش کمپانی‌های بزرگ جزء کارشان است؛ کسانی که راجع‌به داعش کار می‌کنند، بهتر است راجع‌به مشابهان آنها در دنیای مسیحی نیز کار کنند. رسانه‌های جهانی معمولاً درباره‌ی این مسائل ازجمله اوانجلیست‌ها کار نمی‌کنند و به همین دلیل کمتر کسی آنها را می‌شناسد». او ادامه می‌دهد: «اگر چنین کسی بیاید و صادقانه مردم را خطاب کند، خواهد توانست به سبب استیصال و نومیدی و خشم مشروع مردم آمریکا و غیاب هر نوع پاسخ موجه، رأی آنان را به خود جلب کند. او به جای یهودیان در دوره‌ی نازی‌ها، سیاهان و کارگران مهاجر را سبب بدبختی مردم معرفی خواهد کرد و به ما خواهد گفت که اکنون سفیدهای مذکرند که طردشدگان جامعه‌اند؛ او خواهد گفت که ما باید از خود و شرافتمان دفاع کنیم؛ می‌بایست قدرت نظامیان را تقویت کنیم وگرنه رهبری جهان را از دست خواهیم داد. ایالات متحده قدرتی جهانی است؛ مثل آلمان قدرتی منطقه‌ای نیست. ظهور چنین کسی برای جهان مخاطره‌آمیز است. من گمان می‌کنم که چنین کسی نه از میان جمهوری‌خواهان دست‌راستی بلکه از میان جمهوری‌خواهان دیوانه بر خواهد خاست و انتخابات را خواهد برد. سرکوب ناراضیان شبیه سرکوب در رژیم‌های توتالیتر خواهد شد و امنیت دولت در درجه‌ی نخست قرار خواهد گرفت». نوام چامسکی مثل بقیه‌ی روشنفکران مسئول آمریکا ظهور ترامپ را شش سال پیش پیش‌بینی کرده بود و علت آن را فرمانروایی نولیبرال‌ها از زمان ریگان به بعد می‌دانست. نولیبرال‌هایی که چه در قالب جمهوری‌خواهان و چه در قالب دموکرات‌ها، با توسل به سیاست‌های یکسان داخلی و خارجی تهاجم‌آمیز بر آمریکا حکومت کردند. این نولیبرال‌ها را اعم از اینکه جمهوری‌خواه باشند یا دموکرات، به سبب همانندی سیاست‌هایشان «مرکز افراطی» یا به عبارت دیگر «اعتدال افراطی» نامیده‌اند. این مسئله مختص غربی‌ها نیست و در همه جای جهان مشهود است. چرا مرکز یا اعتدال و چرا افراطی؟ ‌

 اولین‌بار شیلی در دوران پینوشه سیاست اقتصادی نولیبرال را اجرا کرد. سیاست‌هایی که به ظاهر اقتصادی‌اند اما در باطن به دین ‌مانندند. از نظر آنها هرکس آزاد است هر کاری که خواست بکند، به شرط اینکه به اصول او دست‌درازی نکند. آنها می‌گویند یا با ما یا بر ما. آنان برای کافران دینشان صفت‌هایی هم دارند: پوپولیسم راست یا چپ. بعدها تاچر در انگلستان و ریگان در آمریکا و سپس سوسیالیست‌های فرانسه به رهبری میتران این سیاست‌ها را اجرا و سپس به کشورهای جهان سوم تحمیل کردند و آن را جهانی کردند. جهانی‌شدن یعنی نولیبرال‌شدن.

 مقوله‌ی مرکز یا اعتدال به این ترتیب برساخته می‌شود: نولیبرالیسم اصول بسیار ساده‌ای دارد و هرکس چند دقیقه صرف کند، به رمز و راز آن پی خواهد برد، وگرنه در میان دریایی از حرف‌های بی‌ربط غوطه‌ور می‌شود. مهم‌ترین اصل بازار آزاد یا نولیبرالیسم این است که بازار حقیقت را می‌گوید؛ این گزاره از نظر قائلان به آن بحثی معرفت‌شناسانه است. از زمان باستان تاکنون فیلسوفان و متألهان درباره‌ی حقیقت و شرایط امکان آن حرف‌ها گفته‌اند؛ اما از نظر نولیبرال‌ها بازار حقیقت را می‌گوید؛ فیلسوفان اگر به این سخن اعتراف کنند و طبق شرایط بازار فعالیت کنند مزاحم نیستند. از نظر نولیبرال‌ها مناقشه‌ی فیلسوفان و متألهان مانند بازی کودکان است؛ تا زمانی که بازی مخل حقیقت مد نظر آنها نشود، اعتنایی به آن نمی‌کنند؛ اما اگر فیلسوفان به این حقیقت نگاهی انتقادی ‌کنند، دشمن محسوب می‌شوند. این قضیه حکایتی فلسفی است که کسانی چون هایک و دیگران آن را باز گفته‌اند؛ اما نولیبرال‌ها همین حقیقت ساده را هر جایی به زبانی می‌گویند؛ در ایران آن را به زبان علم اقتصاد عرضه کرده‌اند. نگاهی اجمالی به آثار هایک نشان می‌دهد از نظر او بازار مهم‌ترین پاسخ معرفت‌شناسانه‌ تمامی فلسفه‌ها (و نه فقط علم اقتصاد) را داده است. یکی از دلایلی که در روز فلسفه توجه فیلسوفان را به این نکته جلب می‌کنم این ادعاست. با وجود آنکه معرفت‌شناسی نولیبرالی در تمامی دولت‌های بعد از جنگ تحمیلی اعم از اعتدالی و اصولگرا و اصلاح‌طلب بوده است فیلسوفان ایران التفاتی به این مطلب نکرده‌اند، زیرا گمان کرده‌اند اینها مسائلی اقتصادی است و اقتصاد ربطی به آنها ندارد.

منبع: روزنامه شرق