تبعید نوعی آزادی است

شيما بهره‌مند

shima bahremandنوشتن نوعی تبعید است. این باورِ روئا باستوس، نویسنده‌‌ی اهل پاراگوئه است که اواخر دهه‌ی چهل از وطن خود تبعید شد، به فرانسه رفت و با اینکه سالیانی دور از سرزمین خود نوشت اما نوشتن را هرآینه و هرجا با تبعید مرتبط می‌دانست: «در پاراگوئه نوشتن نوعی تبعید است، چون نویسنده می‌داند که بخش عمده‌ی مردم هموطنش حرف او را نمی‌فهمند، آن‌ها هنوز به زبان گوارانی حرف می‌زنند.» جز این دیگرانی هرچند معدود نیز بر این باورند که مفهوم تبعید و تعهد به‌طرز غریبی با امر نوشتن گره خورده است. در ساحتِ نوشتن گاه، تبعید با آزادی هم‌بسته است و تعهد، درست همان دفاع از آزادی است. این گزاره‌های نامألوف و به‌ظاهر متناقض در روایت میلان کوندرا از زمانه و زیستِ شاعری به‌نام ورا لینهارتووا، معنای دیگری پیدا می‌کند. تبعید، در روزگار شاعری تنها راه ممکن برای آزاد زیستن و نوشتن بوده است. ورا لینهارتووا، شاعرِ مطرح چک در دهه‌ی شصت به‌تعبیر کوندرا صاحب نثر متفکرانه‌ای بود که مو لای درزش نمی‌رفت و در هیچ دسته و طبقه‌ای نمی‌نشست. او بعد از سال‌های شصت‌وهشت وطن خود را ترک کرد و به پاریس رفت و در این تبعید خودخواسته اما ناگزیر نوشتن به زبان فرانسوی را آغاز کرد. او که به انزوا شهرت داشت، در اوایل دهه‌ی نَود به دعوت انستیتوی فرانسوی پراگ، در سمیناری شرکت کرد و آنجا از تبعید سخن گفت. ایده‌های او درباره‌ی تبعید چنان نامنتظر و ناهمرنگ با جماعتِ حاضر در سمینار و نویسندگان دوران خودش بود که تا سالیان در ذهن میلان کوندرای جزئی‌نگر ماند و مبنایی شد برای نوشتن جستاری کوتاه در باب تبعید و نسبتش با آزادی. او با اشاره به اینکه مفهوم تبعید بیش از هر زمان دیگر برساخته‌ی نیمه‌ی دوم قرن گذشته است، از تلقی مرسوم به تبعید گفت که در همین دوران بر اذهان مردم سایه انداخته و آنان را به‌شدت حساس کرده بود. «این حساسیت شفقت‌آمیز، مشکل تبعید را با چشم‌های مالامالِ اشک اخلاقیات در مه پوشانده و زندگی را مبهم کرده است.» در این میانه اما، لینهارتووا باور دیگری داشت. او تبعید را نوعی آزادی خواند و آداب و آرای دیگری را شناسایی کرد که بیش از ترک وطن نویسنده را به بند می‌کشد. یکی همان اخلاقیاتی که زیست نویسنده در تبعید را مبهم نشان می‌دهد و آن را دورانی در گذار می‌داند که بناست روزگاری تمام شود. لینهارتووا هیچ چارچوبی را در نوشتن نمی‌پذیرد. نه مرزهای جغرافیایی و نه چارچوب‌های زبانی حتی. بسیاری از نویسندگان و هنرمندان بزرگ بعد از پایان دوران کمونیسم یا درست‌تر بگوییم حکومت‌های کمونیستی هم به وطن خود بازنگشتند و به‌رغم دلسردی مخاطبان خود نیز بسیاری‌شان تعهدی از این‌دست برای خود قائل نشدند. لینهارتووا حق را به کسانی می‌داد که توانسته بودند تبعید را به یک آغاز آزادی‌بخش، به سوی مکانی دیگر، جایی دیگر، با تمام امکانات بالقوه‌اش بدل کنند. «تعهد» نزد این نویسندگان بیش و پیش از هر چیز، پایبندی به آزادی خود بود در امر نوشتن و البته استقلال. «نویسنده یک موجود آزاد است و تعهدش در مورد حفظ استقلال خود، بر هرگونه ملاحظه‌ای پیشی می‌گیرد.» منظورِ این شاعر البته تنها محدودیت‌هایی نیست که لباس زمختِ قانون و نظم مستقر به نویسندگان و نوشته‌ها تحمیل می‌كند، بلکه بیش از آن موانعی را در نظر دارد که در حریر مفاهیمی انسانی چون استناد به حس وظیفه‌شناسی یا تعهد اجتماعی و حقوق بشر خود را بر نویسنده حقنه می‌کند. شاعر می‌گفت آدم‌ها توی بحر حرف‌ و حدیث‌های تکراری درباره‌ی حقوق بشر می‌روند و مدام به بندهای آن ارجاع می‌دهند و در همان حال، اصرار دارند که فرد ملک طلق ملت و مملکت خویش است. او حتی قائل به بندِ زبان نیز نبود و از آزادی در انتخاب زبانِ ‌نوشتن می‌گفت: «نویسنده زندانی‌ هیچ زبانی نیست.» یک جمله‌ی درخشان رهایی‌بخش، به‌زعمِ کوندرا. این نویسنده‌ی اهلِ چک با پیش‌کشیدن باورهای خلاف‌آمدِ شاعر هم‌وطن خود، ایده‌ای را طرح می‌کند با عنوان «زیستن در جای دیگر». «آیا لینهارتووایی که به زبان فرانسوی می‌نویسد، همچنان نویسنده‌ای چک است؟ نه. آیا نویسنده‌ای فرانسوی می‌شود؟ نه. او جای دیگری است، همان‌گونه که بعدها هرکسی به سبک و سیاق خود جای دیگری بود: نابوکوف، بکت، استراوینسکی، گومبروویچ.»‌ معلوم است که هر یک از این نام‌ها زندگی در تبعید خود را به‌شیوه‌ی تقلیدناپذیر خود زیست. کوندرا در پایان اعلام می‌کند که طرزِ نگاه شاعر به تبعید گرچه در مفهوم مضیق خود، قدری مبالغه‌آمیز است اما معنای موسع آن نزدِ کوندرا، بی‌شک ایده‌ای است که می‌توان آن را برای ترسیم وضعیت‌های دیگر ادبیات به‌عاریت گرفت. حق با کوندرا است. به هر تقدیر، بعد از اظهارات افراطی لینهارتووا دیگر نمی‌توان از تبعید آنگونه سخن گفت که تاکنون می‌گفته‌ایم. حتی می‌توان مفهوم تبعید را با وضعیت اخیر ادبیات ما پیوند زد و جریانی را بازشناخت که در غیاب «نویسندگان تبعیدی»، در کارِ نویسنده/نوشته‌‌سازی‌اند. انواع‌ و اقسام کارگاه‌های ادبی و نویسندگی خلاق و رمان‌نویسی به‌شرط بیع، با طرد ایده‌هایی از این دست شکل گرفت و نشو و نمو کرد. این جریان که اغلب مثلثی سه‌گانه است متشکل از مدرس و شاگرد و نشر، و البته هریک از این اضلاع همزمان وظیفه‌ی دیگری را نیز به دوش می‌کشد: مدرس همان داستان‌نویس سابق است و کارشناس نشر لاحق، شاگردان نویسندگان آینده نشر و نشر نیز گاه محل برپایی کارگاه‌/کلاس‌ها یا اسپانسر معنوی و مالی آن‌ها. به هر تقدیر اگر نسبت تبعید با نوشتن را بپذیریم و در طرفِ کوندرا و روئاباستوس و لینهارتووا و دیگرانی چون اینان بایستیم، همدلی یا نگاهی بی‌طرف به منطق این دست کلاس‌ها دیگر محلی از اعراب ندارد. چه آن‌که این کلاس‌ها و توابع‌شان – جستارها، شگردها و خودآموزهای نویسندگی – درست همان چیزهایی‌اند که شاعر از آنها با عنوان قواعدِ دست‌وپاگیری چون تعهد سخن می‌گفت. حال آن‌که تنها تعهد به آزادی و نوشتن بدون دستورالعمل‌ها و باید‌ و نبایدهاست که «ادبیات» خلق می‌کند. از این‌روست شاید که انبوه داستان‌ها و نویسندگان کارگاهی همان کتابدارانی‌اند که به ضرب‌ و زور نشر و رسانه و هزار دنگ‌ و فنگ دیگر تک‌کتابی از آنها چند صباحی سروصدا و جنجالی به‌ پا می‌کند و بعد هیچ. ناگفته نماند که هرآنچه با ساز و کار نظام بازار می‌گردد مانند همین کلاس‌ها، مدام خود را نوبه‌نو می‌کند و گرچه در ماهیت استوار است اما صورت دیگر به خود می‌گیرد. انتشار چندین‌ و چند کتاب راهنمای داستان‌ – از ترجمه و تألیف – که داعیه‌ی تفاوت دارند، خود گویای این چرخش نمادین است. کتاب‌هایی که ادعا می‌کنند بنا ندارند به شیوه‌ی مرسوم داستان‌نویسی بیاموزانند، بلکه تنها شگردهایی ماحصل تجربیات خود را گرد آورده‌اند، درست مانند همان کتاب‌های بازاریابی و موفقیت در چند گام و چند دقیقه، که اخیراً چند گامی را بر عنوان روی جلدهای خود افزوده‌اند و از مسیر پیوسته و زمان‌برِ دستیابی به موفقیت و ثروت می‌گویند. همان‌طور که لینهارتووا می‌گفت، «این‌ها همه موهوماتی است که به‌درد خلایق بی‌دل و جرأت می‌خورد.» کسانی که می‌خواهند در پناه اصول ثابتِ داستان‌نویسی به‌قول خودشان داستان‌های استاندارد و نُرمال (بخوانید پیش‌پاافتاده) بنویسند تا ایامی چند پشت ویترین کتابفروشی‌ها دیده شوند، گیرم این ایام به اندازه‌ی سررسید یک دوره از کارگاه‌های داستان‌نویسی باشد.

منبع: روزنامه شرق