مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده ” مجذوبعلیشاه ” مجلس صبح چهارشنبه خانم‌ها ۹۵/۸/۱۹(حب وطن و توجه به موطن اصلی)

Dr Noor Ali Tabandeh Majzoub Alishah 26 0

 بسم الله الرحمن الرحیم

یک حدیثی نقل شده از پیغمبر، البته می‌گویم نقل شده یعنی به عهده‌ی آن‌هایی (است) که نقل کردند که آیا این حدیث را (خود ایشان فرمودند) یا نه؟ فرمودند: «حبُ الوطنِ من الایمان؛ دوست داشتن وطن یک جزئی از ایمان است». حالا اولاً وطن کجاست؟ خودش خیلی حرف دارد. البته در این شعر خود حدیث … در نوشته‌هایش، مخالف این امر هستند مثلاً سعدی می‌گوید که: سعدیا، حب وطن گرچه حدیثی ست شریف/ نتوان مرد به ذلت…

می‌گوید اگر چه این حدیث، حدیث شریف و خوبی است ولی نمی‌شود آدم ذلت را تحمل کند و بگوید من چون در این جا به دنیا آمدم، اینجا وطن من است همینجا هم می‌مانم. یک حدی قائل شده برای حدیث. ولی به هر جهت در زندگی معمولی یعنی اگر زیر و بالایی نباشد و به طور معمولی زندگی بگذرد مسلماً حب وطن یک (امر) فطری است، البته به حیوانات که نگاه کنید چون ما هم حیوان هستیم یک حیوانی که خداوند (به او) محبت و رحمت کرده یک وضعیت دیگری و اضافه‌ای به او داده است که در نتیجه او، مسلط شده بر همه‌ی موجودات دیگر. تورات را بخوانید این را هم می‌فهمید، خود قرآن را هم اگر با دقت بخوانید – چون ما معانی قرآن را کاملاً وارد نیستیم، نمی‌گم – و الا قرآن هم بخوانید در واقع این از (قرآن) «حب وطن» هم شناخته می‌شود. به این معنی که خب بعضی‌ها حب وطن را تعبیر می‌کنند به اینکه چون من، وطن من هر جا به دنیا بیایم که فرق نمی‌کند حتماً در کره‌ی زمین خواهد بود و در کره‌ی دیگری نیست و چون همه‌ی انسان‌ها تولدشان در کره‌ی زمین است، بنابراین کره‌ی زمین وطن آن‌ها است، نه مثلاً یک جایی دیگر! این را بعضی‌ها تعبیر می‌کنند. البته بعد در دنباله‌ی اینکه این ایراد را بر سعدی گرفتند: (که تو چطور حدیث پیغمبر را قبول نداری؟) می‌گوید: گرچه حدیث شریف دیگر (حرفی) ندارد، این شعر را ساخته گفته:

این وطن، مصر و عراق و شام نیست                           این وطن جایی است که آن را نام نیست

یعنی در عالمی که در عوالم معنوی! ما در عوالم معنوی وطن داریم، این تفسیر بعضی‌ها است. ولی به هر جهت در زندگی معمولی و برای ما انسان‌های معمولی، حبّ وطن کاملاً محسوس است. چنانچه همه‌ی حیوانات مدنی‌الطبع نیستند، در اصل رها و ول هستند. خوب گربه را می‌بینیم، گربه منزل و جایی ندارد. از همینجا گربه‌ی ایرانی را می‌خرند می‌برند فرانسه و ایتالیا در آنجا هم با همان‌ها زندگی می‌کند و همان حالات آن‌ها را هم دارد. بنابراین می‌گویند این منظور از این وطن که پیغمبر گفت: فرموده است، البته اینها فرض را بر این کردند که پیغمبر حتماً یک چنین فرمایشی دارند اما می‌خواهیم معنی واقعی آن را بدانیم. که اگر پیغمبر فرموده است، منظور وطن اصلی ما یعنی همان وطنی که به فارسی، خیام برای ما به زبان آورده و به شعر می‌گوید:

من ملَک بودم و فردوس برین جایم بود                                 آدم آورد در این دیر خراب‌آبادم

می‌گوید من اهل این دنیا نیستم، البته منی که او می‌گوید نه خود خیام! یعنی من، هر انسانی! آدم. به واسطه‌ی آدم آمدم در اینجا. بله البته اگر آدم در کره‌ی زمین نبود زاد و ولد هم نمی‌کرد … زاد و ولد آدم در کره‌ی زمین موجب شد (ما انسان‌ها به دنیا بیاییم که) در این صورت وطنش تلقی می‌شود. ولی خب در اشعار و احادیث دیگر می‌شود استنباط کرد که در واقع به خاک علاقمند نیستیم، به مردم علاقمندیم! یعنی مردمی که در این خاک زندگی می‌کنند. به همین حساب اگر بگیرید، بسیار طبیعی است و مدتی که انسان مثلاً در همین تهرانی که خیلی‌ها زود منزل عوض می‌کنند و هر محله‌ای که هستند تا از آن محله بروند برای مدتی به آن (محله‌ی قبلی) علاقمند هستند.

من خودم تهران خیلی بودم از سال ۱۳۲۰ تقریباً بیشتر، قبلاً از سال ۱۳۱۷- ۱۳۱۸ یعنی ۷۰-۸۰ سال پیش تهران زندگی کردم، چندین منزل هم داشتم. منزل عوض کردیم و به همه‌ی منزل‌هایی که سابق مدتی در آن‌ها سکونت داشتم، علاقمندم. یعنی وقتی رد می‌شوم نگاه می‌کنم که ببینم به روزگار این منزل چه آمده! که غالباً نو شده‌اند یعنی عوض شده ساختمان. ولی این علاقمندیِ بیشتر، باید به وطن اصلی ما باشد. وطن اصلی اگر در یک مرحله‌ای از مراحل سلوک همان شعری است که می‌گوید:

این وطن، مصر و عراق و شام نیست                       این وطن جایی است که آن را نام نیست

 اگر هم وطن را به معنای این می‌گوییم که وطن ما ایران است یعنی در هر مملکتی باشیم، هر جای دیگری هم برویم زندگی کنیم یا هر جای دیگر زاده شدیم یعنی پدر و مادرمان آنجا بودند و در نتیجه زاییده شدیم، همانجا وطن ماست! به این معنا بگوییم کاملاً صحیح‌تر است و طبیعی است که انسان به همه‌ی مسکن‌های خودش علاقمند باشد، به خاک! و خوب خود شما حساب کنید، آخر خیلی‌ها (علاقه) دارند به جایی که در آنجا به دنیا آمدند و در همان جا رشد کردند، جای متفرق ندیدند، ولی من خودم را حساب می‌کنم که چندین جا بودم، در بیدخت که متولد شدم. در مشهد برای مدت کوتاهی یعنی چهار- پنج سال زندگی کردم. شغل داشتم. دوستانی دارم. در تهران همین‌جور در تهران خوب خیلی وقت است. یک مدتی البته آنجا (فرانسه) چون به قصد اقامت نبوده، نمی‌شود گفت منزل من! ولی چرا، یک مدتی منزلم بوده. اگر من بخواهم حساب کنم به هیچ جا به اصطلاح وابستگی نداشتم ولی خوب به مردم آنجا، به مردم ایران وابستگی و دلبستگی دارم، این طبیعی است. بنابراین باید اضافه کرد یک وابستگی طبیعی که این وابستگی طبیعی همان قاعده‌ی ارث، ارث مالی نه! ارث اخلاقی است که در همه‌ی ما (وجود دارد) ولی خوب این علاقه، به واسطه‌ی علاقه به تهران که در تهران بیشتر زندگی کردم محو شده است یعنی امروز اگر بگویند که اهل کجا هستید، بسته به (موقعیت است) به یکی می‌گویم اهل ایران! به یکی دیگر … ولی در اینجا خوب می‌گویم اهل گناباد! برای چی؟ برای اینکه این خودم هم در همین تهران که هستم وطنم تهران هم هست، در اینجا در این وطن می‌گویم اهل آن وطن هستم البته آن وطن خیلی زندگی و روش زندگی را تعیین می‌کند و خوب من هم از این جهت خوشحالم برای اینکه در آنجا اگر وطن را غیر از محل تولد بگیریم. انسان‌های آنجا بهترین انسان‌هایی هستند که من دیدم و خدا قسمت کرده در آنجا بودند و در آنجا هم دفن شدند. مرحوم حضرت صالحعلیشاه و دیگر جانشینان ایشان، مرحومه‌ی مادرم و عده‌ای از این (بزرگان) این فایده‌ی این است که انسان به یک جایی دلبستگی دارد مثلاً اینکه سوار بر اتوبوسی می‌شوند که عده‌ی زیادی هم سوار شدند و یک عده‌ای زیادتر از حدّش آن وسط‌ها ایستاده‌اند حالا در وسط چون اتومبیل خیلی ملایم و نرم می‌رود همانجا ایستاده‌اند که نه من خودم می‌فهمم نه دیگران که چه جوری … همه به صورت ساکن نمایش داده می‌شود. ولی خوب این‌ها، این وطن که گفتم، یعنی باید دقت کنیم موطِن اصلی خود را پیدا کنیم و بچسبیم به آن! یعنی در واقع نگاه کنیم ما!

حدیث پیغمبر هم به نظرم بعد از فتح مکه بود، برای اینکه خود پیغمبر در مکه به دنیا آمد، پدرش هم همین جور و مادرش از قبیله‌ای بود که بیشتر در مکه بودند. بنابراین این‌ها مکه را وطن خودشان حساب می‌کردند و پیغمبر آن علاقه‌ای که به مکه داشت به قول این‌هایی که این جوری تعبیر می‌کنند به واسطه‌ی این بود که به وطنش علاقمند بود. بله این هم هست پیغمبر به وطنش علاقمند بود ولی منظور از علاقه‌ی پیغمبر به مکه، وطن نبود این وطن (ظاهری)! بلکه منظور این بود که پیغمبر از اول خوب می‌دانست که این زمین و این جایی که مکه واقع شده مقدس است و در نظر خداوند دارای اهمیت و موقعیت خاصی است یعنی همان علاقه‌ای که ما حالا نسبت به کعبه و مکه احساس می‌کنیم، پیغمبر از اول عمرش احساس می‌کرد. ولی بعد از آنکه پیغمبر هجرت کرد و در واقع از دشمنی‌های اهالی مکه ایمن شد، در آن صورت در مدینه مستقر شد. مدینه هم اسمش یثرب بود، پیغمبر که آمد شد مدینه، یعنی پیغمبر آن علاقه را حفظ کرده بود و حتی بعد از چندین سال که پیغمبر مکه را فتح کرد یعنی مکه‌ای را که از او گرفته بودند، در زمان‌های بعد به او (تقدیم کردند) دادند. به نحوی که حتی اهالی مدینه خیال می‌کردند پیغمبر چون خیلی علاقمندی به مکه دارد و این علاقه را نشان می‌داد، بنابراین حالا هم که اینجا را تصرف کرده حتماً به آنجا می‌رود و نگران این بودند که این عنصر معنوی و این فرشته‌ی رحمت را از دست بدهند و حتی به پیغمبر گفتند، یکی از صحابه به پیغمبر عرض کرد: همه نگرانیم که شما ما را ترک کنید. حضرت فرمودند: نه! ما به مدینه و به مکه هم علاقمند هستیم و به هیچ وجه موجب این نشده که عطف و علاقه‌ی خود را از مکه قطع کنیم به مدینه. به هر دو علاقمندیم. همین که مدفن پیغمبر هم در همان مدینه بود نه در مکه! و حتی بعدها رسم بر این بود که همه‌ی کسانی که به مکه مشرف شدند، حتماً به مدینه برای زیارت پیغمبر هم مشرف بشوند. به نحوی که حتی بعضی‌ها خیال می‌کردند اگر مکه را زیارت کردند و مدینه نرفته باشند در این صورت همان حج آن‌ها هم قبول نیست و حال آنکه نه! اعمال حج به مدینه ارتباطی ندارد و تمامش (مربوط) به مکه است. الحمدلله این موجبات برای ما فراهم شده؛ هم موجبات اینکه فکر کنیم و یک راه حلی برای خود پیدا کنیم، و هم چون نزدیک پیغمبر بودیم همین زیارتگاه و مزار حضرت پیغمبر را در مدینه قرار بدهیم. حالا امیدوارم هر که هم به زیارت این (اماکن شریف) نرفته و ندیده، مشرف بشود و در حین تشرف اگر یادش آمد یاد من بود، نایب‌الزیاره بشود. البته می‌گویم چون خیلی‌ها ممکن است تعهد کنند و بعد واقعاً یادشان برود، آنوقت خود را مسئول حساب می‌کنند ولی بدانند نه مسئول نیستند! حالا ان‌شاءالله زیارت مکه و مدینه برای همه‌ی ما فراهم بشود.