طریقت صفویه و ترکیب‌بند محتشم (بخش دوازدهم)

دکتر محمدعلی سلطانی 

mohamad ali soltaniمحقق [حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر رسول جعفریان] در نهضت عاشورا بر اساس منابع معتبر تأمل شایان توجه کرده است. اکثر قریب به اتفاق منابع را از نزدیک دیده و مورد بررسی و مطالعه قرار داده است، علاوه بر آنکه خود پژوهشی به نام «ارزیابی مناسبات فکری آیت‌الله شهیدمطهری و دکتر شریعتی» در عنفوان جوانی تدوین و در سال ۱۳۶۸ منتشر کرده است که متأسفانه فرصت دستیابی و مطالعه‌ی آن دست نداد؛ اما با تکمیل و تصحیح و تنقیح آثار این دو شخصیت درباره‌‌ی عاشورا در کتاب «تأملی در نهضت عاشورا»، کار را تمام کرده است. وی درباره‌‌ی کاشفی و روضـةالشهدا، تحقیقی ارزنده انجام داده که در کتاب درج شده است و با دو بال نگاه درونی و برونی، آرشیوی از منابع دست‌نیافتنی را برای خواستاران کندوکاو در این حوزه بازشناسانده است و به طور تحلیلی و با تحقیق همه‌جانبه در احوال کاشفی و کتاب روضـةالشهدا با عباراتی فاضلانه، رد و قبول‌های برجستگان و اهل علم را در این حوزه ارائه نموده‌ است که خواستاران غور در کم و کیف این بحث را به کتاب مزبور ارجاع می‌دهم. (رک. رسول جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، نشر علم، تهران، ۱۳۹۱، ص۳۸۲ به بعد)‏

چند نکته ‏

توضیح چند مورد جزئی در این کتاب برای نیل به مقصود این نوشتار ضروری است. این نکته را از یاد نبریم که جناب حجت‌الاسلام دکتر رسول جعفریان با اینکه مرز تسنن و تشیع را به‌خوبی می‌شناسند و عناوین علمی و درستی برای موضوعات و تیتربندی‌ها آورده‌اند، اما شاید به سبب فقدان مرکز مطالعات اندیشه و آرای فرق اسلامی در ایران یا علل دیگر، به چند بحث مهم از جمله ویژگی‌های طریقت نقشبندیه، تفاوت اهل‌سنت ایرانی و عربی ـ که تشابه بسیاری با تفاوت شیعه ایرانی و شیعه عرب دارد ـ و تفاوت غالیان ایران با غالیان عرب، نپرداخته‌اند و مطالب کتاب در این موارد یکسویه می‌نماید. برای نمونه پس از شرح مفصل و جامع و مستند درباره‌‌ی مذهب کاشفی و اذعان بر حضور او در مرز تسنن و تشیع (همان، ۴۲۳ به بعد) که به‌دقت مسأله را تحلیل نموده‌اند، به این نکته التفات نکرده‌اند که «در مرز تسنن و تشیع اندیشیدن»، شیوه‌ تمامی طرایق تصوف به‌ویژه نقشبندیه است و اگر اختلاف نظری جزئی در پاره‌ای از نکات وجود دارد، امری طبیعی است؛ چنان که در بحث گسترده و جامع منابع کاشفی (همان، ۴۳۵ به بعد) در معرفی کتاب فصل‌الخطاب در ردیف ۲۹ می‌نویسند:

«این کتاب از خواجه محمد پارسا، بنیانگذار طریقه نقشبندی است که در زمان کاشفی اکابر هرات بر این طریقه بوده و به نقل فرزند کاشفی، خود ملاحسین نیز از آن پیروی می‌کرده است. خواجه محمد در این کتاب علاوه بر رسول خدا(ص)، شرحی از خلفا و امامان دوازده‌گانه دارد. گرچه در آنجا به روافض سخت حمله کرده و درباره‌‌ی امام زمان(ع) نیز مطالبی جز آنچه نزد شیعه شناخته شده است، آورده است، کتاب وی باید مبنای عقیده‌ نقشبندیه درباره‌‌ی خلفا و امامان باشد.» (همان،۴۴۰) جمله پایانی حدس صائب ایشان است درباره‌‌ی طریقت نقشبندیه؛ بنابراین اگرچه ذکر منابعی در تسنن محض یا تشیع تمام کاشفی نیز خالی از فایده‌ای نیست، اما سخن صاحب «خلد برین»، «مجالس المؤمنین» و «ریاض» در تشیع کاشفی یا «ریاض» و «هدایـةالعارفین» و… در تسنن محض او با توجه به شناخت از اندیشه اعتقادی نقشبندیه، فقط برای آشنایی جستجوگران می‌تواند جایی داشته باشد.

ضمناً خواجه محمد پارسا بنیانگذار طریقه‌ نقشبندیه نیست، بلکه او از خلفای بهاءالدین نقشبند است که واسطه فی‌الکل از سلاسل طیفوریه (صدیقیه) و معروفیه است. محمد پارسا، علاءالدین محمد عطار و یعقوب چرخی، اکابر خلفای خواجه بهاءالدین نقشبند می‌باشند که سرسلسله‌ نقشبندیه است. خواجه محمد پارسا پایه‌گذار سنت‌های علمی و ادبی طریقه‌ نقشبندیه می‌باشد و دیگر نقشبندیان در آثار خود عیال اویند. (رک. احمد طاهری عراقی، نقشی از نقشبندیان، جشن‌نامه محمدپروین گنابادی، ص۲۷۸) ‏

در بحث مذهب کاشفی پس از بررسی‌های منقّح و ارزشمند یادشده، آمده است: «درباره‌ مرام مذهبی وی به‌سادگی نمی‌توان اظهارنظر کرد. نام او حسین است و از شهر سبزوار. اینها حکایت از تولد او در خاندانی شیعی دارد؛ چرا که شهر سبزوار از زمان‌های دور به تشیع شهرت داشت و همان زمان نیز قصه‌هایی برای تشیع آن زبانزد خاص و عام. (رشحات عین الحیاه‌، ج۲، ص۴۹۰ـ ۴۸۹) اما از سبزوار به هرات رفت و دوستانی برای خود برگزید که همه گرچه به اهل‌ بیت علاقه‌ی وافری داشتند، از رفض بیزار بودند. دو نمونه مهم و مؤثر در وی، امیر علیشیر و عبدالرحمن جامی هستند که از صوفیان نقشبندی بودند و به تبع خواجه محمد پارسا، از رفض بری و بیزار. فرقه‌ نقشبندی از فرقه‌های صوفی است که در تسنن اصرار دارد و کوشیده‌اند تا از بدعت‌های صوفیان دور باشد. این فرقه، در میان فرق صوفیه، تنها فرقه‌ای است که ابوبکر را سرسلسله‌ی خویش دانسته است. بدنامی جامی برای شیعیان از آنجا آشکار می‌شود که بدانیم زمانی که شاه اسماعیل به هرات رفت، دستور داد تا هر کجا نام جامی ثبت شده، نقطه جیم را پاک کرده و در بالای آن بنویسند، یعنی «جامی» را «خامی» کنند. به دنبال همین کار بود که به نقل حکمت (جامی، صص۵۲ـ۵۳، ۱۴۲ـ۱۴۱) هاتفی شاعر، خواهرزاده‌‌ی جامی در شعری گفت:

بس عجب دارم ز انصاف شه کشورگشای                            آن که عمری بر درش گردون غلامی کرده است

کز برای خاطر جمعی لوند ناتراش                                  نقطه «جامی» تراشیده‌ست و «خامی» کرده ‌است

ملاحسین با جامی همنشین و همان‌گونه که گذشت با وی خویشاوند شد. فخرالدین علی فرزند کاشفی در جای دیگری نیز حکایت ملازمت پدر را به جامی بر اساس خوابی که پدرش دیده و به همان دلیل به هرات رفته، آورده است. (نک: طرایق‌الحقایق، ج۳، ص۱۱۵)» ‏(همان، ص۴۲۰، ۴۱۹)

در اینجا توضیح نکاتی شاید خالی از فایده نباشد؛ زیرا به نظر این قلم، کتاب «تأملی در نهضت عاشورا» نه تنها در ایران، بلکه در قلمرو ایران فرهنگی از آسیای صغیر تا شبه‌قاره قابل طرح و بررسی و ترجمه است و در این صورت، گاه «آفتابی به آن بزرگی را ر لکه‌ای ابر ناپدید کند» و برطرف نمودن لکه‌ها و ریگ از دیگ ضیافت زدودن، شایسته می‌نماید: نکته‌ی اول درباره‌‌ی عملکرد شاه اسماعیل صفوی و مقام و مرتبه‌‌ی مولانا جامی؛ دوم ریشه‌ نظر صاحب طرائق‌الحقایق به طریقه‌ نقشبندیه؛ سوم تعمیم نگاه طریقتی به اندیشه‌ کاشفی و عبور از مرز تشیع و تسنن ظاهری؛ چهارم تمایز در بین تسنن ایرانی و عربی؛ پنجم ورود به اینکه نقشبندیه در پیوستن سلسله به امام صادق(ع)، دو مسیر وصول به دایره‌ی نبوی را پذیرفتند که یک مسیرش به علت‌هایی از صحابه و صحبت می‌گذرد؛ ششم توضیح متن وقفنامه امیرعلیشیر نوایی در باب روز عاشورا که در اینجا به آن پرداخته می‌شود.‏

اول) عنوان «بدنامی در حق مولانا جامی که از کران تا کران ایران فرهنگی به پایگاه و جایگاه او اعتقادی ویژه دارند و در ادب فارسی خاتم الاساتید سلف خوانده می‌شود»، شاید سهوی قلمی است و مؤلف محقق خود به آنچه در پی می‌آید، واقف است و این توضیحات برای استحضار دیگران نوشته می‌آید. در باب عملکرد شاه اسماعیل اول، ضرب‌المثلی است که: « انقلاب فرزندان خود را می‌بلعد». شاه اسماعیل نه تنها نقطه‌ی جامی را جابه‌جا کرده است و به قول هاتفی، «خامی» کرده است، بلکه به مقتضای نوجوانی در فتح بغداد به دست فدائیان قزلباش به بهانه‌های واهی با نبش مزار امام ابوحنیفه‌(ره) و تخریب زاویه‌ شیخ عبدالقادر گیلانی، بزرگترین ضربه را به اندیشه‌ی زمینه‌ساز نهضت صفویان قزلباش وارد کرد که پس از دویست و اند سال (۱۱۴۸ـ ۹۰۷) یا (۱۱۳۵ـ ۹۰۷) برابر با (۱۱۴۲ـ ۱۱۳۵) یکی به همین علت، ایران میدان تاخت و تاز محمود و اشرف افغان شد؛ خشونت و اهانت ثمره‌ای اگرچه دیررس، ولی جز خون و خشم نداشته و ندارد. افاغنه‌ درّانی و ابدالی پس از دویست و اند سال که در مذهب حنفی بودند و اکثرشان در طریقت قادریه پیوستگی داشته‌اند، این دیگ سرآمده از تعصب و یکسونگری و پوسته‌گرایی را که همه رنگ‌های گوناگون فکری ایران را در خُم سیاهی زده بود، ساقط کردند و زخم کهنه‌ بغداد را با تیغ تازه، در اصفهان برداشتند و کردند آنچه کردند با ایل و تبار و طایفه‌‌ی شاه‌اسماعیل و شخص شاه سلطان‌حسین و خانواده و خاندان او و… (رک. سقوط اصفهان، به روایت کروسینسکی، بازنویسی سیدجواد طباطبایی، نشر نگاه معاصر، تهران، ۱۳۹۰) و آن که باد کاشت، طوفان درو کرد و اگر نبود تیغه‌ تبرزین نادرقلی افشار سنی و اطاعت سپاهیان از خواب برخاسته و آشفته‌ قزلباش از شیعه و سنی و علوی و ارمنی و… که برای بیرون راندن افاغنه سنی از شرق و عثمانی سنی از غرب و روس از شمال و غربی‌ها از جنوب، نشانی از تمامیت ارضی ایران اهورایی نبود و اگر بازسازی‌های دولت مستعجل کُرد زندیه و حکومت اخلاقی و علوی کریمخان که شیراز را به اصفهان دیگر تبدیل کرد نمی‌بود، شاید امروز از ساختار اجتماعی و هنری و فرهنگی و اعتقادی دوره صفویه خبری نبود. دیگر آنکه مولانا عبدالرحمن جامی از مراشد سلسله‌ سقایان عاشورایی است که از قبیله‌ خوشنامان عالمند و… (برای آگاهی رک. استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، قلندریه در تاریخ، ص۲۶۸)‏

ادامه دارد…

منبع: روزنامه اطلاعات