متن کامل فرمان کوروش بر استوانهٔ گلین اولین قانون حقوق بشر دنیا

cyrus farman ostovane kuroshهفتم آبان‌ماه، روز جهانی کوروش کبیر

فرمان «کوروش» که نخستین اعلامیه یا بیانیهٔ حقوق بشر نامیده شده است، براستوانه‌ای از گلِ پخته کَنده شده و از این روی در تاریخ به «استوانهٔ کوروش» شهرت دارد. از مفاد این فرمان که حاوی ارزش‌های معنوی و تاریخی، و نمودار انسان‌دوستی بنیانگذار حکومت هخامنشی است تا سال ۱۸۷۹ میلادی هیچگونه آگاهی در دست نبود. این فرمان که به خط میخی و به زبان آریایی نوشته شده است، در ۱۸۷۸ در جریان حفاری‌های محل تمدن «بابِل»، به دست آمد. در این فرمان، «کوروش»، شیوهٔ رفتار انسانی با ساکنان سرزمین «بابِل» را برای فاتحان ایرانی شرح داده است. این سند به عنوان «منشور آزادی» نیز شناخته شده است و در سال ۱۹۷۱، «سازمان ملل متحد» ترجمهٔ متن آن را به تمام زبان‌های رسمی به چاپ رساند و آن را در اختیار دفا‌تر این سازمان در کشورهای مختلف قرار داد.

تا قبل از سال مزبور حکومت هخامنشی و «کوروش بزرگ» را تنها از روی کتاب مقدس یهودیان و مدارک مورخان یونان، آن هم به طور پراکنده و نابسامان و‌گاه آلوده با کینه‌‍توزی‌ می‌شناختند. این موارد برای پژوهندگان کافی نبود، زیرا آن‌ها نمی‌توانستند روح حکومتی که برای نخستین بار پاره‌ای از آزادی‌ها را در دنیای کهن عنوان کرده و حقوق اجتماعی و سیاسی برای ملت‌های مغلوب تعیین نموده است را بشناسند. تا اینکه در سالی که در بالا گفته شد، در کاوش‌های باستان‌شناسی خرابه‌های «بابِل» در نزدیکی «بغداد» امروزی، کتیبهٔ آسیب‌دیده‌ای توسط «سر راولینسون» از زیر خاک بیرون آمد و راز سربستهٔ تاریخ را گشود، و نشان داد که چگونه این شبان‌مرد ایرانی توانست دگرگونی جهش‌واری در وضع اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اخلاقی، نه تنها در «ایران» آن زمان و در میان شاهان آسیای باختری، بلکه در سراسر جهان و تا کنون پدید آورد. این کتیبه اکنون در «موزهٔ سلطنتی بریتانیا» نگهداری می‌شود و بزودی بمدت دو ماه برای نمایش در ایران به «موزهٔ ملی» (= موزهٔ ایران باستان) به امانت سپرده خواهد شد.

… همهٔ جهان
… مرد ناشایستی به نام «نبونید» به فرمانروایی کشورش رسیده بود… او آیین‌های کهن را از میان برد و چیزهای ساختگی جای آن گذاشت. معبدی به تقلید از نیایشگاه «ازگیلا» برای شهر «اور» و دیگر شهر‌ها ساخت. او کار ناشایست قربانی کردن را رواج داد که پیش از آن نبود… هر روز کارهایی ناپسند می‌کرد. خشونت و بدکرداری. او کارهای… روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زندگی مردم دخالت می‌کرد؛ اندوه و غم را در شهر‌ها پراکند. او از پرستش «مردوک» (= مردوخ)، خدای بزرگ، روی برگرداند. او مردم را به سختی معاش دچار کرد؛ هر روز به شیوه‌ای ساکنان شهر را آزار می‌داد؛ او با کارهای خشن خود مردم را نابود می‌کرد… همهٔ مردم را.

از ناله و دادخواهی مردم، «اِنلیل» (= مردوک)، خدای بزرگ ناراحت شد… دیگر ایزدان آن سرزمین را ترک کرده بودند (= آبادانی، فراوانی و آرامش رخت بر بسته بود). مردم از خدای بزرگ می‌خواستند تا به وضع همهٔ باشند‌گان روی زمین که زندگی و کاشانه‌شان رو به ویرانی می‌رفت، توجه کند. «مردوک» (= مردوخ)، خدای بزرگ، اراده کرد تا ایزدان به «بابِل» بازگردند. ساکنان سرزمین «سومر» و «اَکَد» مانند مردگان شده بودند. «مردوک» (= مردوخ) به سوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد. «مردوک» (= مردوخ) به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همهٔ کشور‌ها به جستجو پرداخت، به جستجوی شاهی خوب که او را یاری دهد. آنگاه او نام «کوروش» پادشاه «آنشان» را برخواند؛ از او به نام پادشاه جهان یاد کرد. او تمام سرزمین «گوتی» و همهٔ مردمان «ماد» را به فرمانبرداری «کوروش» درآورد. «کوروش» با هر «سرسیاه» (منظور همهٔ انسان‌ها) دادگرانه رفتار کرد. «کوروش» با راستی و عدالت کشورش را اداره می‌کرد. «مردوک» (= مردوخ)، خدای بزرگ، با شادی از کردار نیک و اندیشهٔ نیکِ این پشتیبان مردم خرسند بود.

بنابر این او «کوروش» را برانگیخت تا راه «بابِل» را در پیش گیرد، در حالیکه خودش همچون یاوری راستین دوشادوش او گام بر می‌داشت. لشگر پرشمار او همچون آب رودخانه شمارش‌ناپذیر بود، آراسته به انواع جنگ‌افزار‌ها در کنار او ره می‌سپردند. «مردوک» (= مردوخ) مقدر کرد تا «کوروش» بدون جنگ و خونریزی به شهر «بابِل» وارد شود. او «بابِل» را از هر بلایی ایمن داشت. او «نبونید شاه» را به دست «کوروش» سپرد. مردم «بابِل»، سراسر سرزمین «سومر» و «اَکَد» و همهٔ فرمانروایان محلی فرمان «کوروش» را پذیرفتند. از پادشاهی او شادان شدند و با چهره‌های درخشان او را بوسیدند. مردم سروری را شادباش گفتند که به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و به زندگی بازگشتند. همهٔ ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.

***********************************

منم «کوروش»، شاه شاهانِ (جهان)، شاه بزرگ و نیرومند، شاه راستین دادگر، شاه «بابِل»، شاه «سومر» و «اَکَد»، شاه چهار مملکت (در چهار گوشهٔ جهان)؛ پسر «کمبوجیه» (نخست)، شاه بزرگ، شاه شهر «آنشان»؛ نوهٔ «کوروش»، شاه بزرگ، شاه شهر «آنشان»؛ از پشت (= نبیره) «چِش پِش» (= چیش پیش)، شاه بزرگ، شاه شهر «آنشان»؛ از دودمانی که همیشه شاه بوده‌اند و فرمانروایی‌اش را «بِل» (= بَعل) و «نَبو» (= ایزد نویسندگی و دبیری) گرامی می‌دارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند (= از شاخهٔ فرمانروایی جاودانه که سلسله‌اش مورد مهر خدایان و حکومتش به دل‌ها نزدیک است = ازتــُخمـِهٔ خاندانی که همواره فرمانروائی داشته است و فرمانروائیش را «بِل» و «نَبو» ستایش می‌دارند و او را در پایهٔ شاهی می‌خواهند تا دل‌هایشان را شادمان گرداند).

آنگاه که من (چون یک دوست) به آرامش و بی‌آزار (و بدون جنگ و پیکار) به «بابِل» درآمدم (= پای نهادم)، در میان هلهله و شادی، اورنگ فرمانروایی را در کاخ فرمانداری (= پادشاهی) استوار داشتم (= همهٔ مردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند؛ و در بارگاه پادشاهان «بابِل» بر تخت شهریاری نشستم). «مردوک» (= مردوخ)، خدای بزرگ، دل‌های نجیب (= پاک و بزرگوار) مردم «بابِل» را متوجه من کرد (تا دوستم بدارند)، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. بی‌شمار سپاهیانم (در ارتش بزرگ من) به صلح، خوشی و شادمانی وارد «بابِل» شدند، در «بابِل» گام برداشته، به گردش پرداختند. روا نداشتم کسی وحشت را بر سرزمین «سومر» و «اَکَد» فرا آرد و فرمان دادم تا هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند، و نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این سرزمین‌ها وارد آید.

وضع داخلی «بابِل» و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تکان داد. من برای صلح کوشیدم. «نبونید» مردم درماندهٔ «بابِل» را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شأن آنان نبود. نیازمندی‌های «بابِل» و تمامی پرستشگاه‌های آنان را پیش دیده داشتم و در بهبود زندگی همگان کوشیدم. فرمان دادم که همهٔ مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. برده داری را برانداختم (و همهٔ یوغ‌های ننگین بردگی را از مردمان «بابِل» بر داشتم). خانه‌های ویرانشان را آباد کردم و به تیره‌بختی‌هاشان پایان بخشیدم. «مردوک» (= مردوخ)، آن مهتر خدای بزرگ، از کردارم شاد و خشنود شد. و به من، «کوروش»، پادشاهی که او را نیایش کرد و به «کمبوجیه»، پسرم… و به همهٔ سپاهیانم، برکت و مهربانیش را ارزانی داشت. ما همگی از ته دل، شادمانه (و در صلح و آشتی) در پیشگاهش، خدایگانیِ والای او را بس گرامی داشتیم و مقام بلندش را ستودیم، (چرا که) به فرمان «مر‌دوک» (= مردوخ) همهٔ شاهان بر او‌رنگ پادشاهی نشسته‌اند.

و همهٔ پادشاهانی که در بارگاه خود به تخت نشسته‌اند، در چهار گوشهٔ جهان از فرادریا تا فرودریا (= از دریای مدیترانه تا خلیج پارس)… همهٔ پادشاهان سرزمین‌های دور دست در باختر زمین، همهٔ پادشاهان «آموری»، همهٔ آن‌ها که در خیمه‌ها سکونت داشتند (= چادرنشینان) مرا خراج گذاردند و در «بابِل» بر (پای) من بوسه زدند. از… تا شهرهای «آشور» و «شوش»، «آگاده»، «اِشنونا»، شهرهای «زَمبان»، «مِتورنو»، «دِر»، تا قلمرو سرزمین «گوتیان» (= گوتیوم)، و همهٔ شهرهای مقدس فراسوی دجله که (پرستشگاه‌هاشان) دیر زمانی ویران شده بود را مرمت کرده، از نو ساختم (و دیگرشهرهای ویران‌شده در آنسوی دجله و پرستشگاه‌های آن‌ها را خواهم ساخت تا ساکنین آنجا که به بردگی به «بابِل» آورده شده‌اند بتوانند به خانه و سرزمین خود بازگردند). و پیکرهٔ ایزدانی را که میان آنان جای داشتند، به جای خود بازگرداندم و در منزلگاهی پایدار اقامت دادم (= فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی را که بسته شده بود، بگشایند؛ و همهٔ خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگردانند). همچنین پیکرهٔ خدایان «سومر» و «اَکَد» را که «نبونید» بدون واهمه از خدای بزرگ به «بابِل» آورده بود، به خشنودی «مردوک» (= مردوخ)، خدای بزرگ، و به شادی و خرمی به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم، باشد که دل‌ها شاد گردد. بشود که خدایانی که آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستینشان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستار باشند. بشود که سخنان پربرکت و نیک‌خواهانه برایم بیابند، بشود که آنان به خدای من «مردوک» (= مردوخ) بگویند: «به کوروش شاه، پادشاهی که تو را گرامی می‌دارد و پسرش کمبوجیه، جایگاهی در سرای سپند (= بهشت) ارزانی دار».

بی‌گمان در روزهای سازندگی، همگیِ مردم «بابِل» پادشاه را گرامی داشتند، زیرا که تمام مردمان آواره را جمع کردم و خانه‌هاشان را به آنان باز گرداندم (= همهٔ مردمانی را که پراکنده شده بودند، به جایگاه‌های خود برگرداندم و خانه‌های ویران آنان را آباد کردم). من برای همهٔ مردم جامعه‌ای آرام مهیا ساختم و (با اعطای آزادی به آن‌ها) اجازه دادم همگان در صلح و آرامش بزیند… غاز، دو اردک، ده کبوتر؛ برای غاز‌ها، اردک‌ها و کبوتران… باروی بزرگ شهر «بابِل» به نام «ایمگور-اِنلیل» را استوار گردانیدم… دیوار آجری خندق شهر را، که هیچ ‌یک از شاهان پیشین با بردگانِ به بیگاری گرفته شده به پایان نرسانده بودند، به انجام رساندم. دروازه‌های بزرگ برای آن‌ها گذاشتم، با درهایی از چوب سِدر و روکشی از مفرغ… کتیبه‌ای از پادشاهی پیش از من به نام «آشور بانی پال»… برای همیشه… 

***********************************

اینک که به یاری و خواست «اهورا مزدا» (= خداوند جان و خرد) تاج شاهنشاهی «ایران»، «بابِل» و کشورهای چهارگانه را بر سر گذاشته‌ام، اعلام می‌کنم تا روزی که زنده هستم و «مزدا» پادشاهی را به من ارمغان می‌کند، کیش و آیین و باورهای مردمانی را که من پادشاه آن‌ها هستم گرامی بدارم و نگذارم تا فرمانروایان و زیردستان من کیش و آیین و دین و روش مردمان دیگر را پست بدارند و یا آن‌ها را بیازارند.

من که امروز افسر پادشاهی را بر سر نهاده‌ام، تا روزی که زنده هستم و «مزدا» پادشاهی را به من ارزانی کرده، هرگز فرمانروایی خود را بر هیچ مردمانی به زور روا نداشته، تحمیل نکنم؛ و در پادشاهی من هر سرزمین و ملتی آزاد است که مرا به شاهی خود بپذیرد یا نپذیرد. و هرگاه نخواهند مرا پادشاه خود بدانند، من برای پادشاهی بر آن مردم، با آن‌ها به نبرد نخواهم پرداخت؛ و تا روزی که من پادشاه «ایران» و «بابِل» و سرزمین‌های چهارگانه هستم، نخواهم گذاشت که کسی به دیگری ستم کند و اگر کسی ناتوان بود و بر او ستمی رفت، من به یاری او خواهم شتافت و داد او را گرفته، به او پس خواهم داد و ستمکاران را به سزای کار نادرستشان خواهم رساند.

من تا روزی که پادشاه هستم نخواهم گذاشت کسی مال و دارایی دیگری را با زور و یا هر روشِ نادرستِ دیگری از او بدون پرداخت ارزش راستین و واقعی آن بگیرد.

من تا روزی که زنده هستم نخواهم گذاشت کسی، کسی را به بیگاری بگیرد و به او مزد نپردازد.

من اعلام می‌کنم (و فرمان می‌دارم) که هر کس آزاد است هر دین و آیینی را که دوست دارد برگزیند؛ و در هر جا که می‌خواهد سکونت نماید؛ و به هر گونه که می‌پندارد پرستش کند و معتقدات یا ستایش پروردگار خود را به جا آورد؛ و هر پیشه‌ای را که می‌خواهد انتخاب نماید؛ تنها به راهی یا شرطی که حق کسی را پایمال نکرده، و زیانی به حقوق دیگران وارد نسازد.

من اعلام می‌کنم (و فرمان می‌دارم) هر کس پاسخگوی کردار خود می‌باشد. هیچ کس را نباید به انگیزهٔ اینکه یکی از بستگانش کار نادرستی انجام داده مجازات و سرزنش کنند و اگر کسی از دودمان یا خانواده‌ای خلاف کرد تنها‌‌ همان کس به کیفر برسد و با دیگر مردمان و خانوادهٔ او کاری نیست.

تا روزی که من زنده هستم نخواهم گذاشت مردان و زنان را به نامِ بَرده و یا نام‌های دیگر بفروشند؛ و این رسم زندگی (= بنده‌زادگی، برده‌داری و برده‌فروشی) باید از گیتی رخت بربندد (و کارکنان دولت من نیز چنین کنند تا زمانیکه این سنت زشت از روی زمین برچیده شود).

من به تمام سنت‌ها، و ادیان «بابِل» و «اَکَد» و سایر کشورهای زیر فرمانم احترام می‌‌گذارم. همهٔ مردم در کشور‌ها و سرزمین‌های زیر فرمان من در انتخاب دین، کار و محل زندگی آزادند.

از «اهورا مزدا» می‌خواهم که مرا در بکار بستن پیمان‌هایی که با ملت‌های «ایران» و کشورهای چهارگانه بسته‌ام پیروز گرداند.

برای آنکه سنجشی با «اعلامیهٔ کوروش بزرگ» انجام گیرد، برای نمونه، از چندین کتیبهٔ برجای مانده، چهار کتیبه را که از کشورگشایان آن روزگار است می‌آورم.

۱- کتیبهٔ «آسور نصیر پال»، پادشاه «آشور» (سال ۸۸۴ ق. م.): «بفرمودهٔ «آشور» و «ایشتار» خدایان بزرگ که حامیان من هستند با لشکریان و ارابه‌های جنگی خود به شهر «گینابو» حمله بردم و آن را به ضرب یک شست تصرف کردم – ۶۰۰ نفر از جنگیان دشمن را بیدرنگ سر بریدم. سه هزار اسیر را زنده زنده طعمهٔ آتش ساختم و حتی یک نفر را باقی نگذاشتم تا به گروگانی رود. حاکم شهر را به دست خودم زنده پوست کندم و پوستش را به دیوار شهر آویختم و از آنجا به شهر طلا روان شدم. مردم این شهر از در عجز و الحاح در نیامدند و تسلیم من نشدند. لاجرم به شهرشان یورش بردم و آن را گشودم. سه هزار نفر را از دم تیغ گذراندم، بسیاری دیگر را در آتش کباب کردم. اسرای بیشمار را دست و انگشت و گوش و بینی بریدم و هزاران چشم از کاسه و هزاران زبان از دهان بیرون کشیدم. از اجساد کشتگان پشته‌ها ساختم و سرهای بریده را بر تاکهای شهر آویختم».

۲- کتیبهٔ «آسور بانی پال»، پادشاه «آشور» (سال ۶۴۵ ق. م.): «در مدت یک ماه و یک روز کشور «ایلام» را با تمامی عرض آن جارو کردم. معابد «ایلام» را با خاک یکسان، و خدایان و الهه‌هایشان را به باد یغما دادم. سپاهیان من وارد بیشه‌های مقدسش شدند که هیچ بیگانه‌ای از کنارش نگذشته بود، آنرا دیدند و به آتش کشیدند. این مملکت را از عبور حشم و از نغمات موسیقی بی‌نصیب ساختم. به درندگان و ماران و جانوران کویر اجازه دادم که آن را سراسر فرا گیرند… من «شوش»، شهر بزرگ مقدس، را به خواست «آشور» و «ایشتار» فتح کردم. زیگورات «شوش» را که با آجرهایی از سنگ لاجورد لعاب شده بود، شکستم. در فاصلهٔ یک ماه و بیست و پنج روز، راه سرزمین «شوش» را تبدیل به یک ویرانه و صحرای لم یزرع کردم… ندای انسانی و فریادهای شادی به دست من از آنجا رخت بربست. خاک «شوش»، «ماداکتو» و شهرهای دیگر را به توبره کشیدم و به ماران و عقرب‌ها اجازه دادم آنجا را اشغال کنند».

۳- کتیبهٔ «نبوکد نصر دوم»، پادشاه «بابِل» (سال ۵۵۶ ق. م.): «فرمان دادم که صد هزار چشم درآورند و صد هزار قلم پا را بشکنند. با دست خودم چشم فرماندهٔ دشمن را درآوردم. هزاران پسر و دختر را زنده زنده در آتش سوزاندم. خانه را چنان کوفتم که دیگر بانک زنده‌ای از آن‌ها بر نخیزد».

۴- کتیبهٔ «سِنا خِریب»، پادشاه «آشور» (سال ۶۸۹ ق. م.): «وقتی که شهر «بابل» را تصرف کردم، تمام مردم شهر را به اسارت بردم. خانه‌هایشان را چنان ویران کردم که به صورت تلی از خاک درآمد. همهٔ شهر را چنان آتش زدم که روزهای بسیار دود آن به آسمان می‌رفت. نهر فرات را به روی شهر جاری کردم تا آب حتی ویرانه‌ها را نیز با خود ببرد».

منبع: دانشجو