معارف بهاء ولد (قسمت پانزدهم)

darvish2مى ‏گفتم در اللّه متحیر باشم و از همه اوامر منقطع باشم که تحیر با تدارک راست نیاید چو اللّه مستغنى است همه عاشق و محب مى‏ خواهد و بس همه صور شرایع و معاملات و قطع خصومات و حدود و زواجر از بهر آنست تا پاره ‏پاره محب اللّه شوم و چنان محب شوم که مرا از خوشى و ناخوشى خود خبر نباشد وقتى که التّحیّات مى‏ خوانم مى‏ خواهم تا همه آفرین‌ها باللّه بگویم و همچون عاشقان پیش معشوق خود صد هزار بیت مى‏ گویم و چون سبحانک مى‏ گویم مى‏ بینم که سبحانک در جمال اللّه متحیر شد نیست چنانک بر سوم نگاه داشتن کسى نپردازم و هیچ اندیشه دیگر نکنم جز اللّه پس چون ندانم که ارکان را نگاه داشتن با عشق و محبت اللّه جمع نیاید و احوال وجود من از ذکر عدم و صور و غفلت و بى‏خبرى و خواب و غیر وى از جوهر و عرض این همه را دیدم که حجابست مر رؤیت اللّه را و این همه را باز دیدم که فعل اللّه است و اللّه را دیدم که در یکى خودست پس اللّه محتجب بفعل خودست اکنون باید که هر جزو من ظاهر خاضع باشد و باطن خاشع باشد و نمى‏ دانم که مدار تعظیم و عبادت خضوع ظاهرست و یا خشوع باطن است که به‏منزله نیت است اما دیدم که عشق سبکى است و عبادت تعظیم عاقلانه است و بینهما تنافى و عشق همچون بویست از اللّه و من تکلفى مى‏ کنم و بر خنورى بسته مى ‏دارم تا بویش بهر کسى نرود که بدین بوى دردمندان را بسى درمان‌ها باز بسته است اکنون چون اللّه مستغنیست مى‏بینم که با هیچ موجودى جنسیت ندارد و موجودات را مى‏ بینم که از اللّه نیک ترسان مى ‏باشند زیرا که اللّه خود را تعریف کرد بلفظ مستغنى باز از جهت ترک خوف ایشان را گفت که رحمن و رحیم و هر موجودى را که نظر مى‏ کنم مى ‏بینم که وجود و بقا و فنا و عاقبت او باللّه است و اللّه مى‏ داند که چه خواهد شدن و همچنان مى ‏شود [که‏] او خواهد و هر فعلى که خواهم کردن مى‏بینم که آن همه باسم اللّه موجود مى‏ شود نه باسم من گویى هرچه من مى‏ کنم و هر فعلى که از من مى‏ آید همه فعل اللّه است و کرده اللّه است و من همچون اش‌تر بارکشم اگر بوقت قیامم بار از من بستاند بایستم و اگر بوقت سجود بخواباند بخسبم و بوقت رکوع نیز همچنان و کس چه داند درین بارهاى کار‌ها که مى‏ کنم چه چیزهاست و چه عجایبهاست و چه قیمت‌ها دارد باز دیدم که اللّه روح مرا هر ساعتى در چهار جوى بهشت غوطه مى‏ دهد در مى و شیر و انگبین و آب و هر ساعتى جام روح مرا در جوى خوشى فرومى‏ برد و در جام سر من که ده گوشه دارد یعنى چشم و بینى و گوش و زبان و باقى حواس را و آن شربت خوشى را از هر جایى بر این‏‌ها مى‏ رساند تا من به کسى دیگر هم رسانم باز مى‏بینم که همه خوشى من از آب حیوة منست چون حیوة از آب بهشت که نوع بنوع است و این حیوة من زیاده مى‏ شود هم از آب حیوة من و راحت من بیشتر مى‏ شود و اللّه اعلم. ۱۸