مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده ” مجذوبعلیشاه ” مجلس چهارشنبه صبح خانم‌‌ها ۹۵/۷/۱۴ (خصوصیات انسان، تربیت و تکرار عادت، کسالت و نارسایی قوا)

Hhdnat majzoobaalishah33

بسم الله الرحمن الرحیم

در آزمایشاتی که از همهٔ موجودات روی زمین کردند، این نتیجه را اعلام کرده‌اند که بشر کامل‌ترین جاندار روی زمین است. حالا ممکن است در کرات دیگر جانداران دیگری (هم) باشند، نمی‌دانیم! هنوز هم کسی نمی‌داند ولی در روی زمین این انسان در ضمن اینکه وقتی بحث می‌شود و بررسی می‌کند به‌عنوان یک حیوان مطالعه‌اش می‌کنند ولی در یک قسمت آن گیر کردند. یعنی تا می‌رسند به مسائل غیرجسمانی، می‌بینند این حیوان با حیوانات دیگر فرق می‌کند. دیدند که اگر یک نوزاد، یک بچه‌ای به غذا نیاز داشت و غذا کم بود، مادر اصلاً دست نگه می‌دارد که بچه غذا بخورد و سیر بشود مابقی آن را خودش بخورد ولی حیوان نه! حیوان وقتی احساس (گرسنگی) بکند، می‌خورد و دیگری را ولو بچهٔ خودش باشد کله می‌زند و نمی‌گذارد او بخورد. این یک صفتی است، خب این صفت انحصارطلبی را رد کرده انحصارطلبی را! یکی از خصوصیات انسان هست به این طریق. در واقع آمدند مطالعه کردند بعضی صفات را نوشتند مختص این موجود است یعنی انسان. بعضی از را نوشتند مخصوص همهٔ جانداران است.

 «حب ذات و حب نوع» دو تا غریزه هستند در انسان‌ها. همهٔ انسان‌ها از بچهٔ کوچک گرفته تا بچهٔ بزرگ از این دو غریزه تبعیت کرده و این دو را اطاعت می‌کنند ولی نسبت به سایر جانداران برای اینکه جانداران به طور کلی در کرهٔ زمین دو قسم هستند: یکی جمادات (مانند) سنگ، چوب، آب. یکی هم جانداران. نوع سوّمی ندارد. همهٔ موجودات در یکی از این دو، جا می‌گیرند اما جانداران خودش باز دو رشته شده: یک رشته حیوانات هستند و یک رشته انسان‌ها. این‌ها گو اینکه خیلی با هم تشابه دارند، یعنی یک انسان و یک حیوان خیلی با هم تشابه دارد و حتی اگر انسان را بگذارند خودبه‌خود بزرگ بشود و به طور طبیعی غذا بخورد تو جنگل‌ها و ((همین که یک فیلمی هم نشان می‌دادند ما در فرانسه دیدیم)) یک بچه‌ای از اول در جنگل بزرگ شده بود. یعنی کشتی آن‌ها غرق شده بود و خصوصیات این را نشان می‌داد. خیلی جالب بود. جالبش هم بیشتر از این نظر بود که ((منطبق با زندگی جنگلی)) قرار داده بودند. این‌ها البته در اینکه انسان یعنی این موجود از کِی در کره زمین به وجود آمده خیلی بحث‌ها هست. خیلی نظریات متفاوتی است؛ بعضی‌ها می‌گویند از کرات دیگر آمده به اینجا، بعضی‌ها می‌آیند اصلاً خود حیات را به صورت یک سلول حیاتی از کرات دیگر آمده و در ایران بزرگ شده. آن‌ها را کاری نداریم البته ما کار نداریم؛ علمای اهل فن نگاه می‌کنند و مطالعه می‌کنند و اگر برای ما مؤثر بود بعد از نتیجهٔ کار، آن‌ها را می‌بینیم و الا الان که برای ما چه فرقی می‌کند که انسان دیروز به وجود آمده باشد یا چندین هزار سال؛ میلیارد‌ها سال قبل. به هرجهت این انسانی است که الان همهٔ کرهٔ زمین را پوشانده است. در بعضی‌ها این صفت تقلید کردن، تربیت‌پذیری هست کم یا زیاد. چون حیوانات هم هرکدام یک خصوصیتی دارند. مثلاً خصوصیت طوطی این است که خوب تقلید می‌کند و حرف می‌زند. خصوصیت شیر درندگی است. آن حیوانی که تربیت‌پذیری بیشتری را دارد ما در حیوانات می‌بینیم. انسان‌ها در اثر تجربه متوجه شده‌اند که بعضی از این حیوانات قابل تربیت هستند. گوسفند را از این‌ها جدا کرده و تربیت (کرده‌اند) چند نسل گوسفندان را تربیت داده تا بالاخره نسل‌های بعدی همه آن تربیت را دارند.

ولی به هر جهت امروز انسان یک موجود جداگانه‌ای است. در این موجود جداگانه، اول‌بار در مسیر شناخت خداوند یعنی خالق خودش قرار گرفته. دیدی بچه‌های خودمان را دیده‌اید؛ اول که اصلاً حرفی نمی‌زنند یا فکرشون جز همین فکر‌های معمولی نیست، بعد کم کم می‌فهمند پدر و مادرشان در زندگی آن‌ها نقش دارند، کم کم می‌فهمند هر حیوانی شناختش را می‌فهمند تا به تدریج در آن آخر وقتی استعداد‌های آن‌ها به کمال رسید، آن وقت «خدا» را می‌شناسند. خود جامعهٔ بشری هم این جوری است؛ در طی مراحل گوناگون شناخت‌هایی را که داشته و فعلاً مسکوت گذاشته آن‌ها را جلو می‌کشد. انسان‌ها از اول آداب و رسومی را که بر سر و کلهٔ هم بزنند و به اصطلاح این آداب ظاهری تشیع را به جای بیاورند نمی‌دانستند چیست؟ تابع حالات درونی خودشان بودند. گاهی که هیجانی به آن‌ها دست می‌داد – کما اینکه همهٔ حیوانات به شکلی گاهی هیجانی به آن‌ها دست می‌دهد- هیجانی به خودشان دست می‌دهد یک خورده این هیجان را ظاهر می‌کردند.

کم کم ظواهر را که در اختیار خود آن‌ها بود؛ تبدیل به بواطن شد. به جای ظواهر، بواطن! اون وقتی هم که کم کم فرمود. یعنی آن اصل ارادی را که اول در موجودیتش بود، آن‌ها را کنارمی‌گذارد و یک موجود جدیدی به وجود می‌آورد. در‌این اختلاف بین انسان و حیوان همه خیلی پیش می‌روند. تفاوت بین انسان و حیوان را هم یک سؤالی است که همه جا می‌شود. همهٔ انسان‌ها از همین سؤال‌ها می‌کنند و حتی در ذهن همهٔ حیوانات هم هست، منتهی ما نمی‌فهمیم. برای اینکه زبان آن‌ها خاص است و به علاوه معلوم نیست آن‌ها چه می‌گویند؟ فرض کنید یک زنبور عسل، یک زنبور همین جوری فکر کنید هیچ کاری نمی‌کند خودش هم دارد می‌رود دنبال کارش ولی در یک لحظهٔ خاصی؛ لحظه‌ای که به او حمله شود، دفاع می‌کند. چه بسا آن خاصیتی هم که در محصول این زنبور گذاشتند؛ یعنی در خود عسل که هم متبرک است و هم اثرش را هم محکم نگه می‌دارد چه بسا آن‌ها هم به همین [واسطه؟] هستند. اساس تربیت در انسان همین است یک عادتی می‌دهند. کما اینکه شما در حیوانات ممکن است داشته باشید. صبح همین که مثلاً علامتی می‌دهد مثلاً اگر کفتر داشته باشید؛ کفترهاتون میان رو، یک عادت است. ولی تکرار وقتی شد جزء فطرت قرار می‌گیرد که به قول روان‌شناسان می‌گویند: عادت در انسان فطرت ثانویه است. یعنی فطرتی که با نفس کشیدن با شما همراه بوده یک فطرت جدید هم اضافه شده و آن هم این. اگر بخواهیم این فطرت از بین نرود باید تکرار شود. بسیاری از علومی که انسان آفریده و جذب کرده از این قبیل است. همهٔ علوم ظاهری که دیدید از این قبیل است. یعنی اگر تکرار نکنید کم کم از بین می‌رود. این تعالیم که شامل دین است- شامل طرز تشخیص از جهان است- این عامل هم هست. منتهی بعد از آنکه انسان فهمید اگر درست بفهمد دیگر از بین نمی‌رود ولی اگر فقط به صورت ظاهر باشد از بین می‌رود. خیلی‌ها فرض کنید همین امام حسین را در نظر بگیرید. همین تجربیات زیارت این‌ها را اول که بچه‌های کوچک می‌بینید؛ دلشون می‌خواهد که یاد بگیرند. این یک چیزی است که فطرت اولیه است. یعنی دلش می‌خواهد‌‌ همان جوری که پدرش مادرش بستگان بزرگترش که به خیال خودش مرد شدند بزرگ شدند؛‌‌ همان کار‌ها را یاد بگیرد.

شروع می‌کند به آداب ظاهری، بعد توقع دارد که این آداب ظاهری‌‌ همان فکری که برای بزرگترش می‌آورد، برای او هم بیاورد. ولی خب مسلماً گنجایش فکر بچه این (ظرفیت) را ندارد که خصوصیات جهان را برای شخص دقیقاً وارد مغزش بکند، یک مجملی واردش می‌شود باید تکرار کند. آن تکرار کردن شرط صحت نیست یعنی نگویید چون من دارم تکرار می‌کنم پس «الله اکبر» می‌گوییم که «الله اکبر» یعنی خدا بزرگ است چون من این عبارت را تکرار می‌کنم. بنابراین خدا بزرگ است. نه! آن را تکرار می‌کند برای اینکه یادش نرود، یادش بماند که در عمل هیچ چیزی را حفظ نمی‌شود مگر اینکه تکرار بشود. این یکی از «حکمت‌های تکرار» است. این تکرار ظواهر اثر مسلمی که دارد این است که آن ظاهر و تشریفات فراموش نمی‌شود ولی ممکن است این تشریفات به یادش بماند منتهی اینقدر قوی و متحرک که تمام چیزهای دیگری را که یادش هست محو می‌کند. در این صورت است که به تربیت نیست یعنی در واقع عادت دو نوع است: یک عادت برای (انجام) تکرار (رفتار) گذشته که آن را حتماً باید انجام داد والا اگر تکرار نکنیم جزء این جمع حساب نمی‌شویم. به هر جهت بشر را که خدا آفریده از تمام جهات در تمام گوشه و کنار‌های فکرش بذر دانش و فهم آفریده و همین حرف‌های ولو خیلی ساده هم که ما می‌زنیم همین حرف‌ها هم خداوند دستور داده. بنابراین خداوندی «هوالذی‌ اید بعلمه من یشاء و هو العلی العظیم».

اگر در من ناجوری دیده می‌شود این مال خودم نیست مال اینکه بیمارم ولی وقتی که کاملاً سلامت بودم سخنرانی هم می‌کردم یک ساعت و نیم – دوساعت حرف می‌زدم و اما اگر چه کسالت هم که دارم مال من است دیگر. بنابراین این نارسایی مال بیماری، بیماری هم مال من است، پس این نارسایی هم مال من است. این‌ها را قبول دارم منتهی نارسایی به طور غیرمستقیم مال من است یعنی یک کسالتی که انسان دارد، کسالت مال او نیست مال همه است و همه هم ممکن است بگیرند ولی این کسالت و نارسایی بدنی هم کسالت حساب می‌شود یعنی وقتی متعادل نباشد همهٔ قوا یا همه احتیاجات انسان برآورده نشود؛ گرسنه است غذا نبیند، تشنه است و آب نبیند و این‌ها. این‌ها تقصیر خودش نیست. تقصیر طبیعت است منتهی طبیعت را گذاشتند برای اینکه دنبال همین‌ها برویم منتهی هر جا دیدیم که کوتاهی هست کوشش کنیم- خدا راهش را یاد داده- کوشش کنیم که مرتفع بشویم. این برای زندگی هم باید همیشه این باشد. من یک اتومبیل دارم، این را وقتی خریدم سال ۱۳۵۶ بود یعنی چهل سال پیش، آن وقت خیلی اتومبیل شیکی بود خیلی نو و تمیز- یعنی نه اینکه من می‌خواستم اتومبیل نو بخرم، اتومبیلی که می‌خواستم بخرم خب این جوری بود دیگر- اگر من می‌خواستم اتومبیل کهنه بخرم هر چه می‌گشتم پیدا نمی‌شد. در آن سال با این اتومبیل دو یا سه سفر رفتم بیدخت و با زن و بچه رفتیم بیدخت و برگشتیم خوب هم بود هیچ عیبی نداشت. هنوز هم کار می‌کند دیدیم اما حالا مثل آن روز اولش نیست، روز اول معمولاً با شصت می‌رفتم حالا با شصت نمی‌روم، نمی‌گذارند بروم چون می‌گویند این کم است باید زیاد کنی. این است که خود بدن هم همین جوری مانند ماشین است.‌‌ همان جور که ماشین یک دستگاهی می‌گذاره که وقتی ماشین سریع باشد آرامش کند، یک دستگاهی بعد می‌گذارند که وقتی آرام است سریعش کند. دستگاهی می‌زند که هر موقع خواستید فوری بایستید همهٔ این‌ها را دارد. حالا اگر هر کدام از این‌ها یک خورده لنگی در آن پیدا شود می‌گویند ماشین معیوب است. و همین جور هم هست منتهی این‌ها چون از آهن و فولاد ساخته شده در اختیار من که بشر هستم قرار دادند. یعنی خود من می‌توانم این‌ها را کم و زیاد کنم، نو کنم، کهنگی آن را بردارم و امثال این‌ها، اما من خودم؟ چه کسی می‌تواند این کار را بکند؟ البته آنجا را به (قسمت‌های مختلف ماشین) دسترسی نداریم. ماشین وقتی آمدیم بوق بزنیم دیدیم بوقش کم صدا بود، نمی‌تواند داد بزند که آقا این بوق من کم‌صدا هستم یک خورده پرصداش کن! نه او می‌گوید نه من چنین گوشی دارم که بشنوم ولی به‌‌ همان طریق ما هم یک مکانیکی داریم که این دستگاه‌های مختلف بدن ما را روی هم گذاشته و یک همچین ماشینی در آورده یک همچین انسانی. با این تفاوت که کاری که من بشر در قدیم با پای پیاده از اینجا می‌رفت مشهد حالا با اتومبیل خیلی بشود دوازده ساعته، چهارده ساعته انجام می‌دهد ولی مع‌ذالک اتومبیل همهٔ آن کارهایی را که بشر پیاده می‌کرد انجام نمی‌دهد. آن را فقط سازندهٔ این‌ها می‌تواند. این بیماری‌هایی هم که هست همه همین جور است. بیماری‌ها هیچ کدام انسان را از انسانیت خارج نمی‌کند یعنی باز هم انسان است، انسان کم قدرتی. من الان این ماشین (قدیمی) را به‌عنوان تبرک خودم نگه می‌دارم یعنی هر وقت نگاه کنم یک ماشین نو سوار شوم، این را هم که می‌بینم و می‌فهمم که خدایا ماشین کهنهٔ من را به ماشین نو تبدیل کردی. خب همین زندگی کهنهٔ من را به زندگی نو و شاد خیلی عالی. البته یکی اینکه بدون این حیات که خود من هم نمی‌خواهم شما هم نمی‌خواهید، یکی هم هست که من در همین حیات زندگی کهنهٔ من را به نو تبدیل کند. زندگی شما هم آنچه که کهنه شده تبدیل به نو کند ولی متأسفانه دیدم که زندگی‌های نو را به کهنه تبدیل می‌کند. زندگی‌هایی که ایراد نداره خودشان می‌گردند برای خودشان ایراد پیدا کنند نه حیف که دستگاه این ماشینی که آنقدر قشنگ خداوند به هم پیچیده گذاشته پهلو هم شما خرابش کنید. زندگیتان را خیلی خوب اداره کنید با مهربانی و راحتی.