ترقی معکوس (جوابیه به اعلامیه صافی اصفهانی)

majzooban logo01

سرویس خبر مجذوبان نور
در طول تاریخ  جماعتی مکتب درویشی را تأیید و عده‌ای تکذیب کرده‌ند و این مکتب بی‌نیاز از همگان، نه با تعریف و تمجید این و آن چاق و فربه شد و نه با انکار منکران لاغر و ضعیف گشت و در حقیقت دیگران با آنچه گفتند، معرف آگاهی، شعور و شرف و وجدان خود بوده‌اند.

مادح  خورشید   مداح  خود  است                                      که دو چشمم روشن و نامرمد است
ذم  خورشید  جهان  ذم  خود است                                      که دو چشمم کور و تاریک و بدست

ما را سخنی با معاندان و مغرضان و حاسدان نیست که مرده‌دل‌اند و تهی‌مغز و بازیچه‌ی نفس‌اند و ملعبه‌ی سیاست و آنچه گویند بی‌ارزش که این جماعت بنده‌ی شکم و شهوتند و برای شهرت چاپلوس قدرتند. اینان نان به نرخ روز می‌خورند، روزی در کسوت اهل سنت، صوفیان را رافضی می‌گفتند و امروز درویشان را اهل سنت و روزی بدعت‌گذار می‌خوانند، روزی شریعت را از طریقت، و عرفان را از تصوف جدا می‌کنند و یکی را حق و دیگری را باطل می‌نامند و روزی احادیث جعلی و خودساخته را نقل کلام و سرمایه‌ی سخن می‌کنند و در اثبات صوفی نبودن این و آن می‌کوشند. روزی در تنگنا اسیر می‌شوند و به اجبار، بزرگان تصوف را به قبل و بعد از قرن هشتم تقسیم و سابقین را تأیید و عارف! می‌خوانند و مابقی را صوفی و تکفیر می‌کنند و روزی نیز ایمان درویشان را با ترازوی حقد و حسد اندازه می‌گیرند و ظاله می‌خوانند و بر آن مهر بطلان می‌زنند. گویی این قوم از خدا بی‌خبر، نمی‌تواند آرام بنشیند وهر  روز این معرکه‌گیران نادان با مکری کودکانه در کارزاری توهّمی شمشیر چوبین از غلاف جهل  بر می‌کشند و بر طبل تفرقه می‌کوبند تا به هر طریق اظهار وجود کنند.

هر کسی  کو حاسد  کیهان  بود                                         آن حسد خود مرگ جاویدان بود

پس ما را با این مردگان بی‌هویت و علمداران سکون و تحجر سخنی نیست، که اینان، اصرارشان بر نفهمیدن بیش از فهمیدن است.
اما بعد؛
در خبرها آمده بود که: صافی اصفهانی از مدرسین!! حوزه علمیه اصفهان در اعلامیه‌ای نسبت به حاکم‌شدن «فرهنگ امثال مولوی و شمس تبریزی در این کشور» هشدار داده است و  با انتقاد از برگزاری کنگره بین‌المللی شمس تبریزی، نسبت به «فتنه صوفی‌گری»!! گفته است: نباید برای «شمس شاهدباز و شراب‌خوار» کنگره برگزار شود و حرف‌های سخیف دیگری که بیان آن، در شأن مخاطبان ما نیست. پس از انتشار این اعلامیه در رسانه‌ها از سوی جمعی از طلاب حوزه علمیه قم نامه‌ای را دریافت کرده‌ایم که بنا بر ملاحظاتی بدون ذکر نامشان، جوابیه‌ی آنها را منتشر می‌نماییم.

پاسخ به اعلامیه‌ی آقای حجةالاسلام صافی اصفهانی

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و عترته الطاهرین
آقای صافی اصفهانی!
از اینکه چنین اعلامیه‌ی مضحکی از شما به‌عنوان یک روحانی که باید مروّج اخلاق و معنویت باشد صادر شده باید احساس خفّت و خواری و شرمساری ‌کنید. خفّت و خواری در مقابل ملّت عزیز و فرهنگ‌دوست ایران، در مقابل استادان حوزه و دانشگاه‌، در مقابل بزرگان شعر و ادب و فرهنگ غنیّ اسلامی ـ عرفانی ایران، در مقابل سلف صالح و مشاهیر و بزرگان حوزه‌ی پرافتخار اصفهان، در مقابل ملاصدرا و میرداماد و میرفندرسکی و شیخ بهائی و ملا رجبعلی تبریزی و ملا اسماعیل خواجویی و ملا محراب گیلانی و ملا حسن آرندی نائینی و ملا علی نوری و ملا محمد کاشی و میرزا جهانگیرخان قشقائی و حاج آقا رحیم ارباب و استاد جلال‌الدین همایی، در مقابل ستاره‌های پرفروغ کهکشان عرفان اصفهان به ویژه مشایخ و اقطاب اصفهانی سلسله‌ی نعمت‌اللهی سلطان‌علیشاهی مانند: حضرت نورعلیشاه اصفهانی، حضرت فیض‌علیشاه اصفهانی، جناب حسین‌علیشاه اصفهانی و نیز جناب سعادت‌علیشاه اصفهانی رضوان‌الله علیهم أجمعین. در مقابل صدها حکیم متأله و عارف عالی‌مقام و صوفی متشرّعی که زمانی مانند خورشید، شهر اصفهان از دم گرم و نفس حقّ ایشان نورانی بود و امروز متأسفانه در این قحط‌الرجالی که بدان گرفتار شده‌ایم سخت جایشان خالی است که نوبت به شما افتاده و به خود با وجود فقر علمی و تهیدستی معنوی جرأت ابراز وجود و اظهارنظر درباره‌ی سلاطین عالم معنی: خداوندگار مولانا جلال‌الدین محمد بلخی و شمس‌ تبریزی و ابوالحسن خرقانی و بایزید بسطامی علت کلمتهم و أنار الله سبحانه برهانهم داده‌اید، آری، شمس درخشنده چو پنهان شود/ شب‌پره بازیگر میدان شود. به قدری اشتباهات تاریخی، کلامی، رجالی، حکمی و خطاهای علمی دیگر در این رقیمه‌ی مختصر فراوان است که نمودن یک‌ یکِ آن، مثنویِ هفتاد من کاغذ می‌شود و در حوصله‌ی این جوابیه نیست. تنها بدانید اسباب سرافکندگی و رسوایی و تمسخر خویش را فراهم آورده‌اید. ابتدا به ملّت فهیم و فرهنگ‌دوست ایران باید بگوییم که گمان نکنید همه‌ی حوزویان مانند ایشان بی‌بهره از نور ولایت و دانش‌اند. شهد الله و کفی بالله شهیداً که در میان علما و روحانیت ما بزرگان و مفاخری مانند: ملا محسن فیض کاشانی و مولی محمدتقی مجلسی و حاج ملا هادی سبزواری و آقا نجفی اصفهانی و میرزا علی آقای قاضی و آقا نجفی قوچانی و محیی‌الدین مهدی الهی قمشه‌ای و آیت‌الله میرزا ابوالحسن رفیعی و آیت‌الله سید محمدحسین حسینی طهرانی و علامه محمدتقی جعفری و استاد سید جلال‌الدین آشتیانی و شهید مرتضی مطهری بوده‌اند که دلباخته‌ی مولانا و مثنوی و مکتب وی ـ که عبودیّت در مقابل خدای علیّ اعلی و ولایت علیّ مرتضی صلوات‌الله علیه است ـ بوده‌اند و زبان حال و قالشان به این ابیات مترنّم بوده که:

من نمی‌گویم که آن عالی‌جناب                                         هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی                                                    هست قرآنی به لفظ پهلوی

و اما چند نکته خطاب به آقای صافی اصفهانی:
الف: آقای صافی! شما تنها در همان زمینه‌ای که تخصص دارید و درسش را خوانده‌اید حرف بزنید. همان احکام شرعیه و فروعات فقهیه و همان حیض و نفاسی که قرن‌هاست در آن دست و پا می‌زنید. بهتر است همانند پدر مرحومتان که الحقّ مرد ملا و فقیه توانایی بود بچسبید به همان فقه اصغر، ما شما را اهل اظهارنظر در فقه اوسط (اخلاقیات و علاج امراض نفسانی) هم نمی‌دانیم فضلاً عن الفقه الأکبر و برهان الله الأتمّ الأظهر و عرفان ذات ربوبی و مسائل سیر و سلوکی.

ب: روح کلام ملای روم و شمس تبریز پشت‌پا زدن به اعتباریّات پوچ و موهوم و تبتّل تامّ و روی آوردن با همه‌ی وجود به سوی خداوند سبحان و تسلیم در برابر امر و نهی او و خرق حجاب‌های ظلمانی و نورانی و طیّ مقامات عرفانی و رسیدن به ذروه‌ی لقاء الله و عبودیّت محضه و سجده‌ی مطلقه در مقابل خداوند سبحان و جان تعالیم و اشعار مثنوی دعوت به توحید حضرت حقّ و رها شدن از جمیع اقسام شرک‌های جلیّ و خفیّ و شهود این حقیقت راقی است که تنها وجود مستقلّ ذات حیّ قیوم خداوند متعال است و اینکه جز او چیزی نیست و همه‌ی ماسوی وجودنما و فقر محض‌اند که:

هر کسی را هست دکانی دگر                                       مثنوی دکان فقر است ای پسر
مثنوی ما دکان واحد است                                     غیر واحد هرچه بینی آن بت است

و حال آنکه در جای‌جای این نامه‌ی سیاهتان که همچون صحیفه‌ی اعمالتان است مکتب ملای روم را مکتب بت‌پرستی و شرک معرّفی کرده‌اید! سبحان‌الله از این همه نادانی و کاش چشم رمدآلوده‌ی شما می‌توانست ببیند که از اقصای عالم و کشورهای غربی کسانی که با مثنوی آشنا شده‌اند و به خواندن آن پرداخته‌اند حالشان دگرگون شده و شمیم عالم غیب و نسیم وادی عرفان را از آن دریافته، خود را از مرکز مادی‌گری و مکاتب الحادی به ساحل نجات رسانده به شرف اسلام مشرّف شده مصداق یخرجهم من الظلمات إلی النور شده‌اند و شمایی که در کشور مسلمان و در میان شیعیان به سر می‌برید به چنین حال روحی رقّت‌بار و روزگار اسفناکی گرفتار شده‌اید!

ج: رواج عرفان و تصوّف را حذف فرهنگی عترت علیهم‌السلام دانسته‌اید و این‌قدر هنوز نفهمیده‌اید که هزار و چهارصد سال است که دشمنان مکتب اهل بیت خواسته‌اند مکتب ایشان را از بین ببرند ولی نتوانسته‌اند و نخواهند هم توانست ولو کان بعضهم لبعض ظهیراً. این شما هستید که با کوبیدن عارفان در پی خاموش کردن نور مکتب حضرت امیرالمؤمنین و اولاد طاهرش صلوات‌الله علیهم و مشایخ بزرگوارش همچون معروف کرخی و جنید بغدادی و احمد غزّالی و حضرت شاه نعمت‌الله ولیّ هستید نه برگذارکنندگان کنگره‌ی شمس تبریزی. خطر برای مکتب اهل بیت عملکرد شماست که خالی از هر صلح و صفا و مماشات با خلق‌الله و مبتلا به فقه خشک و بی‌روح و کلام جامد قلوب خالی و صافی مردم را از خود فراری می‌دهید. مکتب ملای روم مکتب عشق به خدا و همه‌ی مظاهر اسماء و صفات او و شفقت بی‌منّت به خلق‌الله و تهذیب اخلاق و تطهیر جان از رذایل در سایه‌ی تربیت و دستگیری عارفان واصل و پیران کامل است و مگر جان آیات قرآن و چکیده‌ی کلام رسول اکرم و ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام چیزی جز تزکیه‌ی نفس و داشتن یک حیات طیّبه و زندگی اخلاقی است که قد أفلح من تزکّی و إنی بعثتُ لأتمّم مکارم الأخلاق.

د: در این چند خط بارها از انگلیس و استعمار پیر و نقشه‌های شوم آن نام برده‌اید. گمان می‌کنم شما نیز دچار توهّم توطئه هستید. راستی این اضمحلال فرهنگی و نابسامانی اقتصادی و مفاسد اجتماعی و سقوط اخلاقی جامعه‌ی کنونی و هزارها مشکل دیگر ما مربوط به انگلیس است؟ یا حاصل سوء مدیریت و سیاست‌های ناکارمد خودمان؟ خیلی راه خوبی است که دست از کار و کوشش و تولید و فعالیت و تحقیق بکشیم و به سستی و تنبلی و بی‌نظمی و فساد روی بیاوریم و دست آخر هم همه‌چیز را گردن استعمارگران و دول غرب و انگلیس و امثال آن بیندازیم. شما خودتان هم نیک می‌دانید که در همین امور معنوی، شما و امثال شما به اصطلاح حوزویان! ـ که خود را تنها متولیان دین می‌دانید ـ در جذب قلوب به سوی اسلام و علاقمند کردن ایشان به قرآن و تزریق روح معنویت‌گرایی و زیبایی‌دوستی تا چه اندازه کوتاهی کرده‌اید. چقدر این همه انگلیس انگلیس گفتن شما آدم را به یاد سریال دایی جان ناپلئون می‌اندازد. انگلیس هیچ دخالتی در به وجود آمدن مشکلاتی که امروزه به آن گرفتاریم ندارد و باید مقصّر را در جای دیگری یافت.

ه: از مستر همفر موهوم خیالی نام برده‌اید و آن کتاب کوچک ساختگی مضحک خاطرات وی را باور کرده‌اید و نشان داده‌اید چه اندازه از تاریخ ایران و جهان بی‌خیر و غافلید. ساختگی بودن آن کتاب قصه‌ی بی‌اصل و اعتبار نزد همه‌ی محققان و دانشوران روشن است. شما را به خدا بیش از این خود را مضحکه‌ی محققان و دانشگاهیان به ویژه دانشجویان رشته‌ی تاریخ نسازید و موجبات خجلت ما حوزویان به ویژه حوزه‌ی اصفهان را فراهم نکنید.

و: گفته‌اید: عرفان شمس و مولانا همان عرفان اپانیشادها و بوداییان است. می‌گوییم: حتی اگر اینطور باشد چه باک آنجا که علامه‌ی طباطبائی به‌عنوان یکی از برترین مفسران و حکیمان معاصر و افتخار همه‌ی ما حوزویان و استاد بسیاری از بزرگان حوزه‌ی علمیه‌ی قم و حتی برخی از مراجع تقلید کنونی به تبجیل و تکریم آن برخواسته و درباره‌ی آن فرموده است:  …و اینهایى که ما از کتاب و یا به عبارت دیگر از رسائل اوپانیشاد نقل کردیم حقایقى است بس بلند و معارفى است حق که هر انسان سلیم‌الفطره‏‌اى به آن اعتماد مى‏‌کند و … اینگونه مطالب، حقایق عالیه‌‏اى است که بعضى از افراد انگشت‌‏شمارى که اهل ولایت الله بوده‌‏اند آن را کشف کرده و به بعضى از شاگردان خود که صلاحیت آنان را به دست آورده بودند تعلیم و خبر داده‏‌اند، چیزى که هست این مردان برجسته و انگشت‌شمار آنچه به شاگردان خود گفته‌‏اند غالباً به طریق رمز بوده و در تعلیم خود مثال‌هایى نیز به کار برده‌‏اند.

 ز: از سلطان‌العارفین بایزید بسطامی به بدی یاد کرده‌اید و او را دشمن اهل بیت علیهم‌السلام دانسته‌اید و این‌قدر ندانسته‌اید که بسیاری از بزرگان علمای امامیه مانند علامه‌ی حلی و نیز سید ابن طاووس او را از «مشایخ امامیه» دانسته و فرموده‌اند که بایزید بسطامی سقای منزل حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام و هم در معنویت و عرفان شاگرد و پرورش‌یافته‌ی دست آن حضرت بوده است.

ح: از مخارج سنگین این گونه مراسم نالیده‌اید. جناب آقای صافی مدت‌هاست به ویژه در ایام نکبت‌آثار دولت آقای احمدی‌نژاد، میلیاردها دلار سرمایه‌های این ملت شیعه در اثر سوء مدیریت و بی‌برنامگی و فساد گسترده و اختلاس لجام‌گسیخته به باد فناء رفت و ضررهای عظیمی به این کشور وارد آمد که آثار سوء آن هنوز برطرف نشده است و مبالغی به یغما رفت که هزینه‌ی این مراسم در جنب آن حقارت‌آمیز است و اصلاً به حساب نمی‌آید. چرا آن زمان به فکر حیف و میل اموال عمومی و ثروت ملی و بیت‌المال مسلمین نبودید و صدایتان درنمی‌آمد؟ چه جوابی دارید؟

ط: از آیت‌الله خامنه‌ای استمداد کرده‌اید که مانع از برگزاری کنگره‌ی شمس تبریزی شوند شما می‌خواهید از ایشان و حاکمیت استفاده‌ی ابزاری کنید. نمی‌دانید ایشان در بسیاری از سخنان خویش مولانا را از اکابر اهل عرفان و بزرگان عالم معنی معرفی کرده‌اند. به‌عنوان مثال در مناسبتی «شعر مولانا را سراسر معرفت عمیق» دانسته و در جای دیگر آن را «کتاب پُرحکمت» معرفی کرده‌اند. همچنین در مجلسی، مثنوی را «گنجینه‌ای از معارف الهی» خوانده و در مراسمی دیگر، مولانا را «از بزرگان علم و ادب» شمرده‌اند. همچنین ایشان در دیدار با شاعران، در ماه مبارک رمضان ۱۴۲۹ ضمن سخنانی در اهمیّت و ارزش شعر، کیفیّت آن و نیز بررسی انواع شعر مانند شعر اخلاقی و شعر آیینی گفته‌اند: …مثنوى؛ كه خودش می‌گويد: و هو اصول اصول اصول‌الدين. واقعاً اعتقاد من هم همين است. يک وقتى مرحوم آقاى مطهّرى از من پرسيدند: نظر شما راجع به مثنوى چيست؟ همين را گفتم. گفتم: به نظر من مثنوى همين است كه خودش گفته: و هو اصول … [اصول اصول‌الدّین]. ايشان گفت: كاملاً درست است. من هم عقيده‌ام همين است (بیانات در دیدار شاعران در ۱۴ رمضان ۱۴۲۹).ی: آقای صافی! به جز آیت‌الله خامنه‌ای باید به شما بگویم که امام خمینی نیز با نگاه عظمت و تجلیل به مولانا می‌نگریسته چنانکه در دروس فلسفه و شرح منظومه‌ی سبزواری فرموده است:
ما نمی‌توانیم قول ایشان [عرفاء و صوفیّه] را هضم کنیم زیرا فهم قول آنها ذوق عرفانی لازم دارد چنانکه کثیری از ناس، شعر مثنوی را جبر می‌دانند و حال آنکه مخالف با جبر است و علّت آن، این است که آقایان معنای جبر را نمی‌دانند و چنانکه مرحوم حاجی نیز در شرح خود بر مثنوی نتوانسته در شرح و تفسیر آن، مرام مولوی را برساند زیرا حکیمی، قول عارفی را بیان نموده بدون اینکه حظّ وافری از قریحه‌ی عرفانی داشته باشد و بلاتشبیه مثل این است که ملحدی، مرام نبیّ مرسلی را شرح کرده باشد. بیان مرام شخصی، قریب‌الاتفاق بودن با اعتقاد او را لازم دارد. برای شرح قول عارف رومی، مرد صوفی[ای] که یک نحوه کشف ذوقی داشته باشد لازم است که آن هم نه با نثر بلکه با نظمی که از روی ذوق عرفانی برخاسته باشد مانند نسیمی که از سطح آبی برمی‌خیزد به شرح آن بپردازد (تقریرات فلسفه‌ی امام خمینی، شرح منظومه، ج۲، ص۱۹۸)

ک: آقای صافی! گفته‌اید: فتنه‌ی صوفیگری منشأ تمامی انحرافات است!! آقای صافی! آیا منشأ فساد گسترده‌ی موجود در میان برخی مسئولان که یکی از نمودهای نامبارک آن زندگی‌های تجملاتی و اشرافی و حقوق‌های نجومی است صوفیگری است؟ یا علت آمار بالای افسردگی در میان جوانان و بیکاری میلیون‌ها شهروند ایرانی و یا میزان بالای طلاق و انواع مفاسد و بزه و جرائم گوناگون و اعتیاد به مواد مخدّر و مشکلات دیگر اجتماعی، صوفیگری است؟

گ: گفته‌اید: ایران به اندلسی دیگر تبدیل می‌شود که حتی دیگر نه از اسلام اسمی و نه از قرآن رسمی باقی نخواهد ماند! آقای صافی شما در ماه چند کتاب می‌خوانید؟ اصلاً کتاب می‌خوانید؟ داستان رواج فساد در میان مسلمان‌های اندلس و خارج ساختن آن از دست ایشان برگرفته از یک رمان خیالی است که دست به دست گشته و همچون یک واقعیت مسلم تاریخی انگاشته شده است و الاّ فسادی که در میان خلفای اموی حتی پیش از فتح اندلس وجود داشت به اندازه‌ای بود که اندلسیان چیزی برای آموزش به مسلمان‌ها نداشتند! اگر اهل خواندن تاریخ بودید می‌دیدید که چگونه مسلمان‌ها با حرص و ولع اقدام به اسیرگرفتن و خرید و فروش زنان جوان و دختران بلاد مختلف و نژادهای گوناگون اعمّ از ترک، ایرانی، رومی، سندی، نبطی و … ارسال آنها به شام و در سال‌های بعد به بغداد، مرکز خلافت اسلامی می‌کردند و بسیاری از خلفاء و وزراء و قضات و امیران و فرماندهان نظامی و حتی فقیهان!!، مجموعه‌های شخصی و کلکسیون‌های دستچین‌شده‌ای از آنها را در حرمسراها و اندرونی‌های خود ترتیب داده بودند!

ل: گفته‌اید: آباد کردن قبر این شیطان بزرگ یعنی آباد کردن قبر یزید و معاویه و ابوسفیان و بت‌پرستان. فمَن‏ ذهب‏ إلى‏ زيارة أحدٍ منهم حيّاً أو ميّتاً فكأنّما ذهب إلى زيارة الشيطان وعبادة الأوثان و مَن أعان أحداً منهم فكأنّما أعان يزيد و معاوية و أبا سفيان! آقای صافی هیچ می‌دانید که این روایت مرسل است و اصلاً سندی ندارد و در هیچ منبعی تا قبل از روزگار صفویه دیده نشده و بر فرض صحت روایت، قرائن محکم نشان می‌دهد که صوفیه‌ی مزبور سنّی بوده‌اند زیرا در حضور قطب دوران و امام زمان، حضرت هادی علیه‌السلام به او اعتناء نکرده و حلقه‌ی ذکر تشکیل داده‌اند در حالی که در محضر امام وقت باید برای انعقاد مجلس ذکر از ایشان اذن گرفت و ده‌ها قرینه‌ی دیگر که نشانه‌ی ساختگی بودن حدیث مزبور است! واقعاً این است میزان دانش و فقه‌الحدیث شما و آشنایی‌تان با روایات اهل بیت علیهم‌السلام؟

م: گفته‌اید: خیانتکاران بزرگ جمع شده‌اند و می‌خواهند کلنگ ساختمان بتخانه‌ای را در دارالمؤمنین شهرستان خوی به زمین بزنند که در آینده مرکز فساد و فحشاء و عیاشی و رقص و پایکوبی برای شیطان‌پرستان داخلی و خارجی باشد و از همه بدتر مدرسه‌ای برای تربیت افراد بر ضد معارف اهل بیت علیهم‌السلام! راستی مگر شهر قونیه که مزار مولاناست و در طول سال صدها تن برای زیارت وی به آنجا می‌روند تبدیل به بت‌خانه و یا مرکز فساد و فحشاء شده است؟ به شما پیشنهاد می‌کنم یکبار هم که شده بروید قونیه و از نزدیک ببینید تا بفهمید چه اندازه مالیخولیایی و دچار توهّم هستید و ملاحظه کنید چگونه این سفر برای زائران مزار ملای روم سفری معنوی و به یادماندنی و متفاوت از سفرهای دیگر می‌باشد. با آنها صحبت کنید. حرف بزنید. هی ننشینید ته حجره و از آن تو، دنیا را براساس توهمات‌تان داوری و ارزیابی کنید.

ن: روز به روز دانش و آگاهی مردم خوشبختانه در حال رشد و ترقی و افزایش است و با این اوصاف شما و افکار کهنه و رفتار ناهنجارتان نیز روز به روز منزوی‌تر می‌شوید تا اینکه برای همیشه از یادها می‌روید و نابود می‌شوید. شاید در طول تاریخ گروهی نادان و بی‌خبر از روح تصوّف و عرفان از مولانا گفته باشند و مثنوی را اسباب گرمی دکان خود قرار داده باشند ولی کار چنین جماعت اندک خام دلیلی برای بی‌حرمتی به ساحت خداوندگار مولانا جلال‌الدین رومی و اوستاد و مکمّل وی حضرت شمس تبریزی نمی‌باشد. از شرق تا غرب، مولانا شوری به جان شوریدگان و سوختگان و عاشقان انسانیت و معنویت و عشق و همزیستی و صلح کل بودن و دوستداران فرهنگ ایرانی ـ اسلامی ـ عرفانی انداخته و آنها را مجذوب تعالیم عمیق خویش کرده و این موج رو به افزایش است و شما و امثال شما در مقابل امواج قدرتمند آن محکوم به فنا هستید و مانع آن نمی‌توانید بشوید.

کلام آخر آنکه: روزی پدری که از بلخ می‌گریخت، در راه به دیدار پیری شصت‌ساله در شادیاخ نیشابور رفت. کودکی خردسال در این سفر با پدر همراه بود. فریدالدّین محمّدبن ابراهیم عطّار نیشابوری، پیر شصت ساله‌ی روی از جهان درکشیده، چون بهاءالدّین محمّد بلخی را در سرای خویش دید و نظر بر آن کودک خرد، جلال‌الدّین محمّد افکند گفت: زود باشد که این پسر، آتش در سوختگان عالم زند. زد و شد چنانکه دیدیم و شنیدیم. اکنون بیش از هفتصد سال از آن آتش‌ افروختن‌ها می‌گذرد. خدا داند که چسان میلیون‌ها مردم را آن آتش درگرفته است. شیخ‌زاده‌ی بلخی از گوشه‌ی خانقاه قونیه، جهان گرفت. وه که چه آسان است و چه دشوار جهان گرفتن! برای آن کسی که یزدان این نیروی سحرانگیز را درو نهاده بسیار آسان است و آن دیگری را که این مایه در رگ و پی راه نیافته چنان دشوار است که اگر عمرها بِزیَد باز بدان نتواند رسید. کتابی است در شش دفتر، شامل ۲۵۶۳۲ بیت که بیش از هفتصد سال است از کنار دریای روم گرفته تا کنار رود گنگ، بر همه‌ی اندیشه‌ها حکمرانی می‌کند. نسخه‌ها از آن برداشته‌اند، شرح‌ها بر آن نوشته‌اند، چاپ‌ها از آن کرده‌اند، ترجمه‌ها از آن کرده‌اند، خلاصه‌ها از آن پرداخته‌اند. یکی می‌خواند و بر اوراق آن می‌گرید. یکی زمزمه می‌کند و بر اشعار آن دست می‌افشاند و پای می‌کوبد. یکی در نماز و طاعت آن را با راز و نیاز خود جفت می‌کند، یکی از آن حکمت می‌آموزد، دیگری عرفان، سومی لغت و صرف و نحو، چهارمی سخن‌گویی و فصاحت، پنجمی دین، ششمی داستان آن را از بَر می‌کند، یکی به اشعار آن مثل می‌زند، دیگری سخن آن را گواه خود می‌آورد. یکی را می‌خنداند، دیگری را می‌گریاند. خدا داند که این کتاب چه شورها در جهان افکنده و چه شرها را فرو نشانده است. جلال‌الدّین محمّد مولوی و کتاب مثنوی او داستان بسیار طولانی دارد و در یکی چند صفحه نمی‌توان این مبحث بدین درازی را برگزارد. یک زبان خواهد به پهنای فلک چنانکه هنوز با آن همه که در هفتصد سال نوشته‌اند و گفته‌اند، گفتنی و نوشتنی بسیار است. این کتاب دریایی است پهناور که ازین کران بدان کران آن سال‌ها راه است (لب لباب مثنوی، مقدّمه‌ی سعید نفیسی، ص۸ ـ ۹).
خاکت بسر ترقی معکوس کرده‌اید!! به شما وامثال شما چه باید گفت!؟ مولوی و مثنوی  مستغنی از توصیف نالایق ماست و در این میان، ما به مدح خود مشغول بودیم که:

تو ببخشا بر کسی کو در جهان                                                       شد حسود آفتاب کامران
تاندش پوشید هیچ از دیده‌ها                                                        وز طراوت دادن پوسیده‌ها
یا ز نور بی‌حدش تانند کاست؟                                                  یا به دفع جاه او تانند خاست؟
گر چه عاجـــز آمد این عقل از بیــان                                           عـــاجزانه جنبشی باید در آن
من بگویـم وصف تو تا ره برند                                       پیش از آن کز فوت آن حسرت خورند
سست‌چشمانی که شب جولان کنند                                            کی طواف مشعله‌ی ایمان کنند؟
هر که بر شمع خدا آرد پف او                                                    شمع کی میرد بسوزد پوز او
چون تو خفاشان بسی بینند خواب                                               کی جهان ماند یتیم از آفتاب؟
مه فشاند نور و سگ عو عو کند                                              سگ ز نور ماه کی مرتع کند؟
ای بریده آن لب و حلق و دهان                                                که کند تف سوی مه یا آسمان
تف به رویش باز گردد بی شکی                                              تف سوی گردون نیابد مسلکی
تا قیامت تف بر او بارد ز رب                                                     همچو تبت بر روان بولهب

جمعی از طلاب حوزه علمیه قم

Tags