سلسلة نعمت اللّهي و تحوّلات اخير آن درگفتگو با حضرت آقای حاج دکتر نور علی تابنده (مجذوب علیشاه)

 Imageثانياً : چون مكتب درويشي و تصوّف متّحد كنندة مريدان و ارادتمندان آن است ، مسئولين برخلاف طبيعت ذاتي تصوّف ، آن را مانند يك حزب سياسي در تقابل با خود فرض مي كنند ، بنا بر اين از وجود اين مكتب ماهيتاً معنوي احساس نگراني مي كنند به خصوص كه اين نگراني قرنهاست كه وجود داشته و متأسّفانه برخي توطئه ها و رفتارهاي دشمنان اسلام كه صورت ظاهر را ملاك قضاوت قرارداده و سعي كرده اند كه نشان دهند بين متشرّعه و متصوّفه رقابت و حسادت شديدي وجود دارد باعث شده كه  بر اين نگراني بيشتر دامن زده شود

 سلسلة نعمت اللّهي و تحوّلات اخير آن

درگفتگو با حضرت آقای حاج دکتر نور علی  تابنده (مجذوب علیشاه)

بسم الله الرحمن الرحيم

1- ممكن است لطفاً به طور خلاصه بفرماييد كه چه عواملي باعث نگرش ها و نگراني هاي نادرست در سالهاي اخير نسبت به اين سلسله شده است؟

به طور خلاصه مي توان گفت كه حكومت هاي اخير ايران ، در مقام حفظ امنيّت خودشان و نه الزاماً به دليل حفظ امنيّت مملكت، همواره از وجود سه موضوع در داخل كشور نگران بودند:

تك تك اين موضوعات همواره مورد نگراني  بوده است و چون  در سلسله نعمت اللّهي گنابادي هر سه موضوع توأماً وجود  دارد ، بنا بر اين موجب نگراني شده است ولي متأسّفانه دستگاههاي حكومتي نسبت به اين موضوعات داراي نگرش و تحليل سياسي و ديني صحيحي نمي باشند كه به برخي از اين نگرش ها به صورت مختصر اشاره مي كنم .

اولاً : اسلام را منحصر به خودشان مي دانند و با توجه به غلبه و نفوذ متشرّعه كه غالباً دين اسلام را منحصر به مسائل فقهي مي پندارند ، باعث شده كه ساحت معنوي دين اسلام از ديد آنان مغفول بماند .

ثانياً : چون مكتب درويشي و تصوّف متّحد كنندة مريدان و ارادتمندان آن است ، مسئولين برخلاف طبيعت ذاتي تصوّف ، آن را مانند يك حزب سياسي در تقابل با خود فرض مي كنند ، بنا بر اين از وجود اين مكتب ماهيتاً معنوي احساس نگراني مي كنند به خصوص كه اين نگراني قرنهاست كه وجود داشته و متأسّفانه برخي توطئه ها و رفتارهاي دشمنان اسلام كه صورت ظاهر را ملاك قضاوت قرارداده و سعي كرده اند كه نشان دهند بين متشرّعه و متصوّفه رقابت و حسادت شديدي وجود دارد باعث شده كه  بر اين نگراني بيشتر دامن زده شود در صورتي كه نه تنها بين متشرّعة حقيقي و متصوّفه حقيقي اختلافي حتّي از سابق وجود نداشته بلكه در كمال اتّحاد، هريك  به انجام وظايف ديني خويش و احترام متقابل مشغول بوده اند .

ثالثاً : موضوع موقوفات و مزار سلطاني است كه برخي توجه ندارند كه ايجاد موقوفات و خصوصاً مزار سلطاني به منظور سازماندهي افراد نيست بلكه محلّي است كه افراد يك خانواده قديمي و پيروان مكتب فقرو درويشي براي برگزاري مجالس درويشي و ذكر خدا كه فارغ از هرگونه تحرّكات سياسي مي باشد ،از آن  استفاده مي كنند .

2- چرا اكنون سلسله نعمت اللّهي گنابادي بيش از ديگر سلاسل فقر در ايران مورد نگراني مسؤولان دولتي قرارگرفته و بيشترين حمله ها متوجّه آن شده است ؟

از آنجا كه در دوران گذشته ، دستگاه هاي حكومت نسبت به تصوّف و عرفان كمتر حسّاس بودند ، متصوّفه از آزادي بيشتري برخوردار بودند به حدّي كه اين آزادي گاه صورت هرج و مرج  مي گرفت  لذا در جامعه آن زمان اشخاص زيادي ادّعاي قطبيّت داشتند كه اين امر يكي از علل ايجاد سلاسل يا انشعابات متعدّد بود امّا به مرور زمان چون بسياري از آن سلاسل داراي اصالت و ريشه نبودند و پايگاهي معنوي در اجتماع نداشتند و تشكيل آن سلاسل صرفاً بر مبناي ادّعايي واهي بوده است ، لذا با مرگ مدّعيان اوليّه ، كم كم سلسله هاي منتسب به آنان  رو به افول مي رفت و اثري از آن باقي نمي ماند . مثلاً در سلسله نعمت اللهيّه كه به نظر محقّقانِ عرفان و تصوّف از اصيل ترين طريقه هاي صوفيّه در ايران و به امّ اسّلاسل صوفيه مشهور است ، تنها سه رشته منشعب از آن كه پس از رحلت مرحوم رحمت عليشاه شيرازي ايجاد شده بود و بالنسبه نامدار باقي ماندند كه عبارتند از سلسله سلطان عليشاهي گنابادي ، سلسله منوّر عليشاهي و سلسله صفي عليشاهي ؛ و سلاسل ديگر كه خود را نعمت اللّهي        مي خوانند ، چندان اسم و رسمي ندارند .

چون در اين دوران سلسله نعمت اللّهي سلطان عليشاهي از حيث تعداد پيروان نسبت به ساير سلاسل از جمعيّت بيشتري برخوردار است لذا توجّه و نگراني حكومت بيشتر بر اين سلسله متمركز شده و در اين بين چون از سابق همواره برخي از  روحانيون و فقها از نفوذ متصوّفه نگران بودند و الآن روحانيون و فقها در حكومت نفوذ بيشتري دارند، لذا نگراني آنها نسبت به متصوّفه بر نگراني حكومت از متصوّفه افزوده شده است؛ در صورتي كه سابقاً روش حكومتها به اين نحو بود كه به هيچ يك از دو گروه يعني متصوّفه و متشرّعه وابسته نبودند و همين رعايت اعتدال موجب تقويت آنها مي شد  ولي در حكومت فعلي چون به اصطلاح متشرّعه نفوذ بسيار دارند و درواقع حكومت غالباً مجري منويّات متشرّعه شده است و از طرفي چون سلسله نعمت اللّهيه گنابادي معتقد به شريعت است و آن را بنا بر اعتقاد خود كنار نمي گذارد زيرا جزو اركان بيعت در اين سلسله تقيّد به شريعت  است و چون نمي تواند توسعة عرفان را هم به معنايي كه قبلاً ذكر كرديم – يعني بسط معنويّت وارائه آموزه هاي اصيل ديني – تقليل دهد ، بنا براين برخورد ميان متشرّعه و متصوّفه به وجود مي آيد .

3- رابطة ميان متشرّعه و متصوّفه از حيث تاريخي در دو قرن اخيرچگونه بوده و چه نتايجي داشته است ؟

در دورة قاجار ، در زمان فتحعليشاه بيشتر به جهت فشار هاي خارجي كه بر ايران بود ، شاه قاجار كه           مي خواست نظر متشرّعه را براي توجيه جنگ عليه خارجيان جلب كند،براي خوشنودي آنها  بر صوفيه فشار بسيار مي آورد. پس از وي عموماً حكومت تا حدّي رعايت تعادل بين دو گروه متصوّفه و متشرّعه را مي كرد و بطور مثال محمّد شاه قاجار كه خودش درويش بود و بنا بر نقل برخي منابع مريد حضرت مست عليشاه شده بود ، در واكنش به اوضاع زمان فتحعليشاه ، به صوفيه بيشتر بها داد و ناصرالدّين شاه كه پس از محمّد شاه به سلطنت رسيد شايد براي حفظ اين تعادل به روحانيون و فقها مجال بيشتري داد و آنان را تقويت كرد به طوري كه مي بينيم قدرت روحانيّون در زمان وي زيادتر شد ، كه حتّي خود ناصرالدّين شاه هم نمي توانست در بسياري موارد جلوي آنها را بگيرد چنانكه وقتي در آن ايّام، بلوايي عليه متصوّفه (دراويش سلسله گنابادي ) به تحريك برخي روحانيون محلّي در كاشان بوجود آمد كه دراويش را  اذيّت كردند ، عدّه اي از فقرا به عنوان استمداد از حكومت و جلوگيري از آزار و اذيّت روحانيان به ناصرالدّين شاه تلگراف كردند و شاه بجاي آنكه رفع ستم از آنها بكند در جواب تلگراف آنان ، اين بيت را تلگراف كرده بود :

اي گدايان خرابات ، خدا يار شماست                                 چشم انعام مداريد زانعامي چند

ولي با همة اين اوصاف دردوران قاجار يك وضعيّت نيمه تعادلي بين متصوّفه و متشرّعه برقرار بود تا اينكه در اواخر دوران قاجار متشرّعه قدرت بسياري پيدا كردند و رضا شاه هم به دليل قدرت زيادي كه متشرّعه داشتند و از اين موضوع احساس خطر مي كرد ، آنها را سركوب كرد .

امّا در دورة پهلوي ،  رضا شاه  كه در ايّام سربازي يك سرباز ساده اي بود و در سلطان آباد اراك با سختي تمام روزگار را مي گذرانيد و اميدي به ادامه حيات نداشت ، در همين ايّام ملاقاتي اتّفاقي ميان مرحوم حاج شيخ عبدالله حايري (رحمت عليشاه )  از بزرگان سلسله نعمت اللّهي گنابادي و او رخ داده بود و مرحوم آقاي حايري به او فرموده بودند كه ” توسلطان مقتدر اين مملكت خواهي شد ” او هم براي اينكه ايشان را امتحان كند و بداند كه آيا ايشان او را تمسخر مي كنند يا نه ، مي پرسد كه اگر روزي پادشاه اين مملكت بشوم ، شما از من چه       مي خواهيد ؟ مرحوم آقاي حايري با يك حالت جدّي به او فرموده بودند كه من از تو براي خودم هيچ چيزي نمي خواهم ، فقط مي خواهم كه با مردم به شفقت و محبّت رفتار كني – شرح كامل اين قضيّه را عبدالحسين اورنگ (شيخ الملك ) در سالنامه دنيا  چاپ كرد و در كتاب پدرو پسر (ناگفته ها از زندگي و روزگار         پهلوي ها )  نيز ذكر شده است – و يا برخورد هاي ديگري كه ميان مرحوم آقاي حاج شيخ عبدالله حايري و  رضا شاه پيش آمده بود- كه شرح مفصّل آن در كتاب نابغه علم و عرفان آمده است –  اينها باعث شد كه        رضا شاه احترام و اهميّت خاصّي براي دراويش و تصوّف و پيروان اين سلسله قائل شود و بدون اينكه فقرا يا بزرگان سلسله گنابادي به او توجّه و از او چشمداشتي داشته باشند يا براي او كار خاصي انجام بدهند ، تعادل ميان متصوّفه و متشرّعه را حفظ كرده بود تا اينكه در سنوات 1316 و 1317 شمسي بر اثر توطئه هايي كه انجام شد، نزديك بود كه اين وضعيّت تا حدودي به هم بخورد ولي به خير گذشت .

محمد رضا شاه هم به پيروي از روش پدر براي درويشي و عرفان احترامي قائل بود البته بدون اينكه از او در خواستي بشود و يا او هيچ كمكي بكند . مركز سلسله گنابادي در همان ده قديمي بيدخت بود و مردم و ساير ارادتمندان به آنجا مي رفتند و چون مصلحت درويشي و حفظ عرفان و تصوّف در اين بود كه به هيچ وجه از طرف بزرگان سلسله با حكومت و رجال حكومتي ارتباطي نباشد به همين جهت ارتباطي از جانب بزرگان سلسله وجود نداشت و تنها در مواردي كه رفتار حكومت بر خلاف صريح دستورات شرع مطهّر اسلام بود – مانند جریان ذبح غیر شرعی و کشتارگاه ماشینی  یا ماجراي تغيير تاريخ هجري به شاهنشاهي  –  بزرگان سلسله ضمن مکاتبه با آقایان علما  تا آنجايي كه امكان داشت و برايشان ميسّر بود به مسئوولين حكومتي تذكر مي دادند كه نمونة برخي از اين مکاتبات و تذكّرات در قسمت مكاتيب كتاب خورشيد تابنده  منتشر شده است .

با توجه به روش سلسله گنابادي ، در تمام دوران پهلوي هيچ يك از اقوام و بستگان حضرت آقاي صالح عليشاه – حتّي آن اشخاصي كه علاقمند بودند كه به نمايندگي مجلس انتخاب شوند – كانديداي نمايندگي نشدند زيرا در آن ايّام خصوصاً در دورة رضا شاه ، انتخاب نمايندگان مجلس مثل ساير مشاغل مهم دولتي در اختيار شاه بود .

4- لطفاً دربارة ارتباط درويشي و خانوادة جنابعالي كه مقام قطبيّت اكنون بيش از صد سال است كه در آن جاري است ، توضيحاتي بفرماييد؟

دربارة ارتباط درويشي و خانوادة ما و تحوّلات اخير سلسله نعمت اللّهي ابتدا بايد به آن سه موضوعي كه در آغاز كلام به آن اشاره كردم ، توجه داشت . اينها سه موضوع جداگانه و ظاهراً بدون ارتباط با هم هستند كه در اين صد وسي سال اخير چنان به هم نزديك شده اند كه تقريباً در بسياري موارد با مفهوم هاي متفاوت ،  مصداق واحدي داشته اند .

موضوع اوّل ،  خانوادة ما يعني خانوادة " بيچاره " و موضوع دوم ، فقرو درويشي و رياست دراويش يعني قطبيّت در درويشي كه در خانوادة ما بوده است ، مي باشد .و موضوع سوم كه اندكي ديرتر ايجاد شده ، موضوع مزار سلطاني بيدخت و اداره موقوفات آن است . بنابراين اول تك تك اين موضوعات را بررسي كرده و سپس مجموعة اينها را بررسي مي كنيم  .

اول-  درمورد خانواده ما يعني خانوادة ”بيچاره ” در كتاب نابغه علم و عرفان به طور مفصّل مطالبي نوشته شده است ، همچنين در مقاله اي كه در يادنامة صالح مندرج است ، به اين موضوع هم پرداخته شده است ؛ اگر كسي خواهان اطلاعات كامل در اين باره است ، مي تواند به اين دو كتاب مراجعه كند.فقط به طور اختصار بايد بگويم كه وجه تسميّه اين طايفه به بيچاره اين است كه نسبت اين طايفه به قبيله خزاعه مي رسد .

در زمان ولايت عهدي حضرت رضا (ع) سه نفر از فرزندان امير سليمان خزاعي به شكايت از حاكم محل ، متوسّل به آن حضرت شده بودند . آن حضرت نيز آن سه نفر را " بيچاره " خطاب كرده به متصديان فرموده بودند : "به اين بيچاره ها توجه كنيد" و از همان زمان ، اين طايفه اين عنوان را   تبرّ كاً براي خود حفظ كرده اند . در زمان صفويه نيز به همين سبب افتخار خانوادگي ، طايفه بيچاره از دادن ماليات ، معاف شده بودند .

5- طريقه نعمت اللّهي كه جنابعالي در مسند ارشاد و قطبيّت آن هستيد ، به طريقه نعمت اللهيّه سلطان عليشاهي يا گنابادي مشهور شده است ، از  چه زماني و چگونه به اين عناوين مشهور شد ؟

بعد از فوت حضرت رحمت عليشاه  شيرازي ، عموي آن حضرت به نام  حاج آقا محمّد شيرازي كه بعد ها مشهور به منوّر عليشاه شدند و از علماي شيراز و پيشنماز مسجد بودند پس از چندي  ، نوشته اي مبني بر اجازه و جانشيني از طرف آقاي رحمت عليشاه ارائه كردند كه خط آن نوشته متعلّق به آقاي رحمت عليشاه نبود و خود حاج آقا محمّد شيرازي نيز گفته بودند كه از وجود اين فرمان بي اطّلاع بوده اند . گرچه عدّه اي مدّعي بودند كه اين فرمان به خط خود حضرت رحمت عليشاه  است ولي با ارجاع به كارشناسان خط بالاخره آنچه قبلاً بسياري موثّقين مي گفتند به قطع معلوم شد كه خط ايشان نيست و حتّي چند سال پيش  در مجلة صوفي  (نشريّة آقاي دكتر نوربخش) نيز صراحتاً  اظهار شد كه فرمان جانشيني حاج آقا محمّد شيرازي به خط فرزند مرحوم رحمت عليشاه  – ميرزا محمّد حسين – مي باشد . اين در حالی بود كه  فرمان  ديگري از جانب آقاي  رحمت عليشاه ، مبني براجازة جانشيني آقاي حاج محمّدكاظم اصفهاني( سعادت عليشاه) از قبل موجود بود كه بنا بر اقرار همگان ، و حتّي خودآقاي دكتر نوربخش، به خط خود آقاي رحمت عليشاه مي باشد و نيز نامة ديگري از مرحوم رحمت عليشاه به مرحوم سعادت عليشاه موجود است كه مضمون آن ، جانشيني آقاي سعادت عليشاه را تأييد مي كند . در مقابل، كساني كه مخالف قطبيّت آقاي سعادت عليشاه بودند ،  اعلام كردند كه مفاد  فرمان وآن نامه حاكي از جانشيني و قطبيّت نبوده بلكه حاكي از اجازة شيخي است و حتي بعدها كساني كه با ايشان دشمني داشتند ايرادات ديگري نيز گرفتند كه بسيار كم اهميّت و بطلان آن واضح بود. به هر جهت دو نفر مدعي جانشيني مرحوم رحمت عليشاه بودند . در اين بين مرحوم "حاج ميرزا حسن صفي" كه بعداً مشهور به صفي عليشاه شد و مردي فاضل ، دانشمند ، اديب و شاعر نيز بود ابتدا نزد مرحوم سعادت عليشاه تجديد بيعت كرد  ، ولي به واسطة انتظاراتي كه داشت و برآورده نشد ، در سلك ارادتمندان و پيروان حاج آقا محمد منوّر قرار گرفت امّا پس از مدتي با آقاي حاج آقا محمّد منوّر نيز اختلاف حاصل كرد و ادّعا نمود كه اصولاً قطبيت نياز به اجازه نامه ندارد و با اين مقدمات خود وي ادّعاي قطبيّت كرد. اين در حالي است كه مشارٌاليه در مجموعه مكاتباتش با آقاي محلاتي اشاره مي كند كه اگر ملاك قطبيّت فرمان است ، فرماني بالاتر و به اصالت فرمان قطبيّت جناب سعادت عليشاه موجود نيست و حتّي مي گويد كه فرمان حاج آقا محمّد شيرازي از جانب جناب رحمت عليشاه نيست .  

امّا بنابر اصول اساسي تصوّف و غالب طريقه هاي صوفيّه ، بلكه تقريباً به اتفاق آرا ، قطب سلسله فقري بايد مأذون و منصوص از جانب قطب قبلي باشد و سلسلة اجازه او به امام معصوم و از امام به پيغمبر (ص)  برسد و    هيچ كس حق ندارد بدون داشتن اجازه ، خود را قطب بداند و بدين جهت موضوع قطبيّت و اجازه اهميّت داشته است . بدين ترتيب سه رشته بعد از آقاي  رحمت عليشاه شيرازي بوجود آمد :

از اين سه رشته، آقاي حاج آقا محمّد مشهور به منوّر عليشاه چون عمو و باجناق  حضرت رحمت عليشاه بودند     ( يعني دو خواهر بودند كه يكي همسر آقاي رحمت عليشاه و ديگري همسر آقاي منوّرعليشاه بود) به اين دليل تمام خانواده و اشخاصي كه در شيراز با اين خانواده در ارتباط بودند ، بيشتر به ايشان توجه كردند وهمچنين تبليغاتي كه توسّط خانواده مرحوم رحمت عليشاه در رابطه با فرمان حاج آقا محمّد انجام شده بود و عدم تحقيق اشخاص در خصوص اصالت و صحّت اين فرمان ، از ديگر عوامل مؤثّر در اين موضوع بود .عامل مهم ديگر اين بود كه چون محمّد شاه كه خود درويش بود ، مقام ” نايب الصّدري ” را به آقاي رحمت عليشاه داده بود ، بعد از ايشان هم گويا  اين مقام را به فرزند ارشد ايشان به نام محمّد حسين ميرزا  (كه بنا به قول عدّه اي، جاعل اجازه نامة مخدوش حاج آقا محمّدشيرازي بود و چند ماه بعد بيشتر عمر نكرد وبا وضعيّت بدي در جواني مرد)  و سپس به برادر كوچكتر وي ميرزا محمّد معصوم- صاحب كتاب طرائق الحقايق –   داده بود؛ به همين دليل دستگاههاي دولتي به ايشان و خانوادة ايشان احترام مي گذاشتند و به عنوان خليفه آقاي رحمت عليشاه برخورد مي كردند . به هر حال در اين فرمان مجعول حتّي لقب طريقتي براي حاج آقا محمد شيرازي ذكر نشده است در حالي كه اين امر كاملاً با روش مرسوم نگارش فرمانهاي طريقتي مغاير است . به هر حال ايشان خود را منوّر عليشاه ناميد .

حاج آقا ميرزا حسن صفي هم به واسطة مسافرت هايي كه به هندوستان به عنوان يك صوفي با عقايد درويشي كرده بود  و نيز چون مردي فاضل و خوش  سخن و از طلاقت لسان برخوردار بود حتي تفسيري از قرآن را به شعر سروده بود و همچنين به دليل آنكه ظهيرالدّوله، داماد مظفرالدّين شاه، مريد ايشان شده بود ، به تدريج شهرت و شخصيت پيدا كرد . اما به جهت اين كه مرحوم آقاي سعادت عليشاه از نظر مقام علمي در سطح معمولي بودند و به تجارت مشغول بودند و خودشان هم گوشه گيري و خلوت اختيار كردند ، عدةكمي متوجه حقّانيّت ايشان شده بودند . تا اينكه مرحوم آقاي سعادتعليشاه آقاي حاج ملّا سلطان محمّد بيدختي گنابادي را به درويشي پذيرفتند وپس از چندي به او اجازة شيخي و سپس با لقب ” سلطان عليشاه ” اجازة  جانشيني عطا فرمودند و تنها شيخي كه ايشان معين  كرده بودند ، همان آقاي حاج ملّا سلطان محمّد يعني آقاي سلطان عليشاه بودند ، و نيز چون آقاي سلطان عليشاه مردي بسيار دانشمند بوده و به علوم فقهي و فلسفي و ساير علوم متداول زمانه  احاطة كامل داشتند، شهرت و شخصيت بين المللي به دست آوردند .  بنابراين در آن زمان سه سلسله به نام نعمت اللّهي شناخته شده بودند .  وچون آقاي سلطان عليشاه در بيدخت -كه بنا برگزارشي كه در حدود سال 1300 قمري تنظيم شده ، حدود پانصدوچند نفر جمعيت داشت  – كه محل زندگي آباء واجدادي ايشان بود ، سكني گزيدند ،  در نتيجه كمتر از ديگر بزرگان سلاسل كه در تهران و مركز مملكت بودند ، مورد توجه حكومت قرار داشتند .

6- علت اين كه مرحوم آقاي سلطان عليشاه و ديگر جانشينان ايشان مقيم بيدخت گناباد بودند با توجه به اينكه آنجا منطقه اي دور افتاده است چيست؟

مردم ايران تقريباً  از اواخر زمان صفويه هميشه از حكومت و مأمورين آن زجر ديده بودند،  بنابراين مردم با حكومت ها و با هر كس كه با حكومت روابط دوستانه داشت ، مخالف بودند و اورا دشمن ملّت مي دانستند . به اين جهت آقاي سلطان عليشاه كه به هيچ وجه با رجال حكومتي دوستي و آشنايي نداشتند ، در ذهن مردم ، موقعيت مناسبي كسب كرده تا آن جا كه قضيّه بازگشت ايشان از  سفر حجّ به مكّه بسيار در بين مردم شهرت پيدا كرد  ( اين قضيّه در كتاب  نابغة علم و عرفان هم آمده است )  . موضوع به اين ترتيب بود كه هنگامي كه ايشان دربازگشت از سفر مكّه در شهرري (حضرت عبدالعظيم) توقّفي داشتند ، پيغام  ناصرالدين شاه را براي ماندن در آنجا و نيز ملاقات با او را رد كردند؛ گو اينكه در آن تاريخ ، بسياري از معنونين فقرا معتقد بودند چون اين ديدار به نفع فقرا است ، ايشان تشريف داشته باشند ولي حضرت آقاي سلطان عليشاه فرمودند : فقرا چرا بايد نظر به شاه ظاهر داشته باشند بايد نظرشان به شاهي باشد كه قلب همة شاهان در اختيار اوست .  اگر شاه ، ما را  به چشم ظاهر مي خواهد ببيند، ما هم رعيتي هستيم مثل ساير رعاياي مملكت ؛  اگر هم به دليل اينكه  بزرگ معنوي طريقتي هستيم  مي خواهد مارا ببيند، زحمت كشيده و به گناباد بيايد كه محل زندگي مان آنجاست . اين موضوع كه نشان داد كه بزرگ اين سلسله به واسطه عملكرد خلاف حكومت ، حاضر به ملاقات با شاه نيست لذا بسيار سروصدا ايجادكرد و مردم مشتاقانه به سمت سلسلةگنابادي روي آوردند و در همين ايّام بود كه كتاب مأثر و الآثار توسّط محمد حسن خان اعتماد السلطنه نوشته شد و وي ضمن تمجيد از آقاي سلطان عليشاه مي نويسد كه مقارن با تأليف اين كتاب،ايشان از سفر حجّ بازگشته و به تهران وارد شده است و سپس مي نويسد: ‹‹ از فقيه فاضل اِلي عارف كامل ، هركه اورا ديد پسنديد و به مراتب دانش و آگاهيش بستود. ›› اين موقعيّت باعث شهرت سلسلة نعمت اللّهي گنابادي شد . هم آقاي سلطان عليشاه و هم جانشينانشان ، همه اهل فضل و دانش بودند و حسن خلق داشتند و براي آنكه به مردم محروم گناباد كمك كنند و به منظور تقويت روحيّة ديني و علمي مردم آن منطقه ، همان گوشةگناباد را که موطن اصلی و اولیّه آنان بود  براي زندگي در نظر گرفتند و از حدود صدو سي سال پيش تا اين تاريخ  اقطاب بعدي همه مقيم گناباد بودند مگر اينكه با فشار حكومت مجبور به ترك آنجا شده باشند .

همه اقوام و افراد فاميل نيز ، از  روي علاقه و محبت تسليم دستورات آقاي سلطان عليشاه و جانشينان ايشان بوده و هستند . شايد به همين جهت اگر بخواهيم از لحاظ ظاهري تعبير كنيم ، به قول مرحوم  دكتر زرين كوب رونق سلسلةگنابادي از اين جهت حفظ شده است كه اقطاب و جانشينان ايشان  هميشه از همين خانواده بودند و علاوه بر مقام عرفاني ، عالم به شريعت نيز مي باشند ؛ و نيز جهت ديگر آن  اين است كه يكي  از خصوصيات سلسلةگنابادي كه بخصوص آقاي سلطان عليشاه به پيروان دستور مي دادند اين بود كه درويشي در سياست دخالت نمي كند ؛ يعني همان شعاري كه اكنون نيز هست و اين دستور موجب بقاي درويشي و عظمت آن شده است، البته فعلاً يك تبصره به آن اضافه شده  و آن اين است كه درويشها آزادند شخصاً در سياست دخالت كنند ، بدون آنكه آن را به  درويشي نسبت دهند .

7- اگر بزرگان سلسله نعمت اللّهيه گنابادي تمايلي به داشتن روابط با رجال حكومتي نداشته اند پس علّت علاقة بعضي از اهل حكومت به آنها چه بوده است ؟

علاوه بر ارادتمندان و اعضاي خانواده در ميان رجال حكومتي هم، اشخاصي كه به اصطلاح خميرة عرفاني و اسلامي داشتند ، به بزرگان  اين سلسله احترام مي گذاشتند زيرا همين ميل به  مقيم بودن اقطاب گنابادي  در دهي مانند بيدخت ، موجب شده بود كه هيچ تقاضايي از دستگاههاي دولتي يا از رجال حكومتي نداشته باشند و اين استغنا و بي نيازي به طوري بود كه حتّي حكومت ها را هم وادار به اداي احترام مي كرد  و حتّي بسياري از رجال با اينكه درويش نبودند ولي براي اينكه وجهه اي به دست آورند اظهار ارادت و يا تظاهر به ارادت مي كردند. و روش آقاي سلطان عليشاه هم در مواجهه با منازعات سياسي كه در آن زمان اغلب  همراه با اغراض شخصي و دسيسه بازيهاي سياسي بود خود داري از دخالت در امور حادّ سياسي بود ، وقتي از ايشان  در اين مورد  سؤال     مي شود ، مي فرمايند  : ما يك نفر زارعِ دهاتيِ درويش هستيم و مطيع دولت مي باشيم . ولي در موارد عمده مثلاً در اختلاف محمد عليشاه و مجلس شوراي ملّي در نامه اي كه به مرحوم معتمدالتّوليه نوشته اند ، و در كتاب نابغة علم و عرفان  آمده است ، مي فرمايند : به پادشاه  (منظور محمد عليشاه ) تفهيم شود كه امروز مصلحت دولت و مملكت و رعيّت در "همراهي" مجلس است و مخالفت با اين مجلس به صلاح نيست  .

اين وضعيّتِ آزاد بودن دراويش در امور سياسي و منع درويشي از دخالت در سياست بسيار مفيد بود . كمااينكه مرحوم حاج محمّد معصوم نايب الصّدر( برادر كوچكتر محمّد حسين ميرزا )كه مشروطه خواه بود ، در زماني كه سلطنت طلبان (مشهور به مستبدّين)  قدرت پيدا كردند ، مورد مزاحمت واقع شد و حتّي در زمان تسلّط كامل محمّد عليشاه ، ممكن بود وي را مانند برخي از مشروطه خواهان اعدام كنند ولي وساطت مرحوم اعتماد التّوليّه موجب شد كه شاه از كشتن او منصرف شود و صرفاً دستور دهد كه نايب الصّدر از تهران برود ، لذا او به بيدخت و گناباد آمد و بدين ترتيب در اين دوران كتاب جالبي به نام  طرائق الحقائق  نوشت كه  درواقع بهترين و آخرين كتابي است كه درخصوص عرفان و تصوّف و شرح طریقه های صوفیّه به اين تفصيل نوشته شده است . يا در مورد مرحوم اعتماد التّوليّه كه از دراويش بوده و با دربار محمّد عليشاه ، ارتباط داشت و برادر كوچكترش مرحوم معتمد التّوليّه كه او هم از دراويش و از مشروطه خواهان بود و آقاي سلطان عليشاه در نامه اي كه به معتمد التّوليّه مي نويسند به او و برادرش توصيّه مي كنند در كارها و اقدامات سياسي شان نيّتشان خالصانه و صرفاً براي خدا باشد و خير بندگان خدا را در نظر بگيرند و با يكديگر مقام برادري را حفظ كنند . آنها هم در مجالس درويشي پهلوي يكديگر  مي نشستند و با هم مصافحه مي كردند و با يكديگر اتّحاد كامل داشتند، هرچند كه مشرب سياسي شان با هم متفاوت بود . چنانكه نمونه هاي ديگري نيز در دراويش سلسله بود كه در مجلس درويشي ، برادر وار كنار هم مي نشستند و با هم مصافحه مي كردند ولي در بيرون ممكن بود عملكرد سياسي شان با هم مخالف باشد ، امّا همواره هركدام مي دانستند كه نيّت طرف مقابلشان خالصانه و صرفاً براي خداست اگرچه ممكن است كه در تشخيص راه صحيح اشتباه كنند و اين بهترين تربيت براي درويش در زندگي اجتماعي است . به اين طريق هم تعداد دراويش زيادتر شد و هم اهميّت اجتماعي خاصّي پيدا كردند و اين وضعيّت تا كنون هم ادامه دارد .

8- اين كه مقام قطبيّت در صد و چند سال اخير  در خانوادة محترم تابنده بوده چه تأثيري بر روابط خانوادگي داشته است؟

اما راجع به خانواده ، خانوادة ما هم به واسطة اعتقاد و علاقه اي كه به عالم عرفان داشتند ، دور همين محور متشكّل بوده اند . اگر هم بعضي ها درويش نشده اند ، ولي  اعتقاد و علاقة فاميلي آنها  پابرجا بوده است . بطوري كه تقريباً از بيست سال پيش تا كنون دورة خانوادگي ما در تهران و در بيشترشهرهايي كه اعضاي خانوادة ما آنجا هستند ، بر قرار  است و بارها خواهش شده كه در اين جلسات همه تشريف بياورند تا جوانترها ، مسن ترها را ببينند و آشنا بشوند زيرا ممكن است كه تاكنون حتّي همديگر را نديده باشند واين بر استحكام فاميلي مي افزايد وآن را تأمين مي كند . مي توانم دو نكته به عنوان مثال در وصاياي حضرت سلطان عليشاه اشاره كنم كه ببينيد اين تاثير چگونه بوده است .

در وصاياي حضرت سلطان عليشاه و جانشينان ايشان ، به موضوع تحريم مواد مخدر اشاره شده است و حتي حضرت صالح عليشاه در وصيّت نامه خويش فرموده اند كه من راضي نيستم از ارث من ديناري صرف اين مسائل شود و اگر خداي نكرده در ورثه من معتادي باشد نمي گويم كه او را  از ارث محروم مي كنم ولي مي گويم راضي نيستم ؛ كه همين مطلب موجب شده است معتاد در خانوادة ما بسياركم باشد و نسبت به مسألة  اعتياد ، در خانوادة ما  نفرتي ايجاد شده است كه افراد براي فرار از اين نفرت ، خودشان را  از معتاد شدن و اعتياد  دور نگاه مي دارند.

نكتة دومي كه آقاي سلطان عليشاه و جانشينان ايشان در وصيّت نامه هايشان  نوشته اند اين است كه  در خانوادة ما و در نسل ما هر كه از نظر سن بزرگتر است ، ولو يك روز هم باشد  ، مقدم بر كوچكتر است و آن كوچكتر بايد رعايت احترام او را بكند ؛ مگر اينكه  در كوچكتر يك وجهة الهي –  مثل مقام قطبيّت يا     شيخوخت –  باشد كه در آن صورت اورا محترم بدارند . اما داشتن مقام دولتي و حكومتي در این باره تاثیری ندارد؛ كما اينكه وقتي من در وزارت دادگستري سمتي را عهده دار بودم ، قوم و خويشي  داشتيم كه تقريباً با من  هم سن بود و فقط كمي از نظر سنّي از من بزرگتر بود،  يك بار كه با هم پيش دكتر مبشّري وزير وقت دادگستري رفتيم  ايشان جلوتر از من مي رفت و من اين مسأله را رعايت مي كردم كه بعد دكتر مبشري در اين مورد از من سؤال كرد ، من در پاسخ به اوگفتم علت اين است كه ايشان سنّش از من بيشتر است . ولي در مواردي كه منصب الهي باشد ، مثل اين منصبي كه الآن من دارم ، ساير اقوام حتّي بزرگتر ها هم رعايت احترام   من را دارند و خود اين امر استحكام فاميل را تأمين مي كند . اصولاً خود همين مسأله كه تمام اقطاب سلسله از صدوسي سال پيش تا كنون ، همه از نسل آقاي سلطان عليشاه بوده اند موجب شده  در اين فاميل ، قطبيّت و ارتباط خانوادگي باهم توأم گرديده و هر كدام ديگري را  تقويت كند .

9- مزار سلطاني بيدخت چگونه ساخته شد و توسعه پيدا كرد و چه موقعيّتي در ميان خانواده جنابعالي و سلسله داشته و دارد ؟

ساختمان مزار وضعيّت خاصّي دارد كه جالب توجّه است . و آن اين است كه در بيدخت قديم كه  دهِ كوچكي بود و آقاي  سلطان عليشاه هم در آنجاساكن بودند ، قبرستان بيدخت در محلي خارج از آبادي و در پايين تپّه اي بود . وقتي كه خبر شهادت حضرت سلطان عليشاه منتشر شد ، آقاي نور عليشاه در آبادي ديگري نزديك بيدخت بودند و به محض اينكه از موضوع خبردار شدند  با عجله به بيدخت بازگشتند. ابتدا تصميم گرفته شده بود كه پيكر آقاي سلطان عليشاه را در محلّ ديگري در وسط گورستان  دفن كنند ولي آقاي نور عليشاه فرموده بودند كه در طرف بالاي قبرستان ، قبر حفر كنيد . متصديّان حفر قبر قصد داشتند مجدداً از آقاي نور عليشاه محل حفر قبر را بپرسندكه آقاي حاج محمد باقر نوغابي مي گويد من مي دانم ايشان كجا را مي فرمايند . مرحوم آقاي نور عليشاه مي فرمايند كه حاج محمّد باقر مي داند ، دنبال او برويد تا محل آن را نشان دهد. سپس مرحوم نوغابي محل دفن را نشان مي دهد . متصدّيان حفر قبر با تعجّب از او مي پرسند كه تو چگونه فهميدي محل آن كجاست ؟ حاج محمد باقر نوغابي مي گويد چندي قبل كه فرزندم از دنيا رفت، آقاي سلطان عليشاه براي تشييع تا قبرستان آمدند و پس از دفن او از آنجا حركت كردند و به طرف تپّه بالاي قبرستان رفتند و روي اين تپّه آمدند و در اينجا نشستند و به حالت مراقبه اي فرورفتند و الآن كه آقاي نور عليشاه محل قبر را به اشاره معين كردند ناگهان ياد آن موضوع افتادم و يقين كردم كه منظور ايشان همان محلّي است كه آقاي سلطان عليشاه در آن روزآمدند ونشستند ، لذا اينجا را نشان دادم. بعدها كه از خود آقاي نور عليشاه پرسيده بودند ، ايشان نيز فرمودند من چند بار ديدم كه پدرم حضرت سلطان عليشاه وقتي به عنوان زيارت اهل قبور و خواندن فاتحه اي به قبرستان تشريف مي آوردند در همين جايي كه ايشان را دفن كردند مي نشستند و لحظاتي را به مراقبه سپري     مي كردند و من آن موقع توجّهي نمي كردم تا اينكه موقع دفن ايشان توجّه كردم كه شايد آنچه كه من ديده ام در واقع اشاره اي به محلّ دفن بوده است .

چون آن زمان اواخر دوران سلطنت قاجار بود ، و اوضاع مملكت هم بسيار متشنّج بود ، اين نگراني وجود داشت كه دشمنان محلّي ، حتي به جنازه آقاي سلطان عليشاه  هم جسارتي بكنند، به همين دليل  بود كه يك چهار ديواري4×6 يا 3×4  در آنجا ساختند وكشيك منظم برايش گذاشتند كه هر شب عده اي در آنجا بيدار باشند و  قرائت  قرآن كنند . سرکشیک هم از اشخاص معتقد و معتمد ایشان بود . چنانکه یکی از این سرکشیک ها مرحوم آقای تابان باجناق جناب آقای نورعلیشاه بودند و مشارٌ الیه تعریف می کرد که یک شب جلوی در مزار یک نفر سفید پوش را دیدم ، تفنگ را بالاگرفتم و به او ایست دادم و گلنگدن را کشیدم و به او گفتم اگر تکان بخوری به تو تیر اندازی می کنم و بعد دیدم که مرحوم آقای نور علیشاه فرمودند که من هستم . این موضوع نشان دهنده آن است که ایشان نگران بودند که نکند به مزار توهین شود و البتّه این موضوع کشیک ها هم حتی بعداً که احتمال تعرّضی هم نمی رفت به عنوان یک سنّت برقرار بود و هنوز هم هست .

بعد به تدريج مزار ساخته شد و طرز ساختش هم  به اين نحو بود كه بنّا و عمله و معمار و مهندس ساختمان ، اغلب از  فقرا و اهالي بيدخت بودند ، به نحوي كه خودم از گذشتگان شنيدم كه مي گفتند هر روز صبح آقاي نور عليشاه و پس از ايشان  آقاي صالحعليشاه به مزارتشريف مي بردند و گِل آماده مي كردند و به بنّاها كمك مي نمودند  و مانند يك كارگر ساده پاچه هاي شلوار را بالا  مي زدند و به صورت سمبليك ساعاتي در آنجا كار مي كردند تا اشخاص ديگري كه علاقه مند بودند از اين روش پيروي كنند . به اين طريق تمام  علاقه مندان در ساخت مزار شركت كردند . بعداً هم كه نقشة ساختمان را كشيدند و قرار شد ساختمان مجلّلي در آنجا بنا شود ، از استاد  ابوالقاسم توكّلي كه از فقراي يزد و معمار بسيار ماهر وزبردستي بود ، خواستند كه به بيدخت بيايدو او هم آمد   – او و خانواده اش مقيم بيدخت شدند- و معماري اين ساختمان را انجام داد.

حكايتي كه يادم نيست از مادرم شنيدم يا از حضرت صالح عليشاه ولي به نظرم از خود حضرت صالح عليشاه بود كه هروقت امير شوكت الملك علم مي خواست از مشهد به بيرجند و يا از بيرجند به مشهد سفر كند ، در بيدخت توقف  مي كرد و خدمت حضرت آقا (حضرت آقاي نور عليشاه و حضرت آقا ي صالح عليشاه )         مي رسيد و سلامي مي كرد و دقايق و لحظاتي در خدمتشان بود وبعد خداحافظي مي كرد . يك سفر كه براي زيارت ايشان به در منزل آمده بود ، به او گفته بودند كه حضرت آقا در مزار تشريف دارند. وي به مزار آمده بود كه هم فاتحه اي بخواند و هم زيارت كند .حضرت آقا پس از اداي احترام ، به اوفرموده بودند : كفش و جورابتان را در آوريد و شلوارتان را هم بالا بزنيد و بياييد در ساختن ساختمان شركت كنيد . او هم با كمال ميل اين كار را انجام داده بود و اين را براي خودش افتخاري  مي دانست كه در ساخت ساختمان مزار حضرت سلطان عليشاه شركت كرده است . به همين طريق و به تدريج ساختمان بنا شد .

مرحوم آقاي سلطانعلي سلطاني (تولد1335 قمري) هم مي گفتند كه من خودم به ياد دارم وقتي ساختن ساختمان به پاي گنبد رسيده بود و مي خواستند سقف گنبد را بسازند ، صفي از اقوام و بزرگان و فقرا از پير و جوان  تشكيل شد كه از پايين ساختمان و از پلّه ها تا  به پشت بام مي رفت.  حضرت صالح عليشاه در آن بالا ، پاي سقف گنبد ، خودشان ايستاده بودند و آقاي سلطاني مي گفت كه من بچه بودم و تماشا مي كردم كه گِل را در ظرفهايي از پايين مي دادند هر كسي اين گل را  مي گرفت و به  نفرپهلويي مي داد و اوهم به بغل دستي        مي داد تا به محل گنبد مي رسيد؛ در آنجا خود آقا ي صالح عليشاه ماننديك بنّا ، اين گل را بر مي داشتندو روي بنا مي گذاشتند و آجر را روي آن نصب مي كردند و گنبد تقريباً به اين شكل ساخته شد . و اين كار به منزلة حلقة وحدت فقرا بود و به اين جهت فقرا بدون اينكه آگاه باشند ، به صورت ناخودآگاه همه خود را در ساختن اين ساختمان شريك مي دانستند ؛ درواقع شريكي بودندكه از روي علاقه كار كرده اند و اين خود در عظمت درويشي و وحدت فقرا بسيار مؤثر بوده است. به همين جهت ا ست كه هميشه عدة زيادي براي زيارت مزار      مي آيند و اين علاقه از پدران به فرزندان به ارث مي رسد و عرف درويشي هم اين اقتضاء را دارد .

10- آيا توسعه مزار سلطاني صرفاً به منظور توسعه فقر و درويشي بوده است ؟

با همان توضيحي كه قبلاً داديم ، حكومتها در ايران غالباً از اجتماعات نگران بوده اند و به اين جهت نسبت به درويشي متأسفانه نظر خوشي نداشته اند ، مگر بعضي رجال حكومتي كه شناخت صحيح و درستي از تصوّف و عرفان داشته و يا اينكه خود در سلوك عرفاني بودند و با حفظ اعتقادات ديني و علائق درويشي خود مسئوليّت  دولتي هم داشتند. اين افراد گرچه نگران نبودند يا اينكه نگراني شان كمتر بود ولي چون در مشاغل دولتي داراي سمتي بودند ، به دليل آن سمت حكومتي كه دارابودند ، گاهي نگراني ساير مسؤولان به آنها نيز سرايت مي كرد  . بنابراين مثلاً  مي بينيم در دوران حكومت اسلامي يعني جمهوري اسلامي كه علي القاعده مسؤولان بايد باتصوّف و عرفان اسلامي نظر خوشي داشته باشند-  به اين معني كه اكنون كه جنبةشريعت غلبه كرده است ، طريقت را نيز كه جنبه وجلوة معنويّت اسلام است ،  تقويّت كنند- مع ذلك چنين ظاهر مي شود كه با توسعة درويشي مخالفند .

و امّا در مورد توسعه ، اشتباهي كه مي كنند ، اين است كه وقتي اقبال مردم را به عرفان و تصوّف و تعداد دراويش را درهمه دنيا زياد مي بينند ، و همچنين وقتي ملاحظه مي كنند كه اشخاص زيادي به اصطلاح نسبت به عرفان همدلي دارند و در موقع خود از تصوّف و متصوّفه طرفداري مي كنند ،  تصوّر مي كنند كه اين اقبال مردم به واسطة اين است كه مثلاً چهار تا حسينيه يا سه تا مقبره توسط متصوّفه ساخته شده است . اينها جاي علت و معلول را باهم اشتباه گرفته اند . توسعة تصوّف به اين دليل نيست كه مثلاً ساختمان ها و تأسيسات زيادي داشته باشد ، بلكه توسعة تصوّف به دليل طرز فكرو رفتار درويشان و جذابيّت فقرو درويشي است و ستمهايي هم كه بر آنها مي شود مكمّل آن شده است . توسعه ساختماني هم معلول اين توسعة معنوي  است. بنابراين اشتباه در همين عدم تشخيص است . لذا تدوين قانون نادرست و يا توسّل به ايرادات نادرستِ به ظاهر قانوني –  مثل آنچه اخيراً تحت عنوان تخلّفات از قوانين شهرداري در ساخت ساختمانهاي دراويش ادّعا مي شود  –   به منظور جلوگيري از توسعة تصوّف ، به همة جامعه لطمه وارد مي كند خصوصاً در جامعه اي به نام ايران كه بنا بر اصل و طبيعت خويش اهل عرفان است و درويشي بيش از همه جا در اين جامعه  رشد كرده و به ساير كشورها وارد شده است .  به همين جهت هم ، توسعه و تكميل ساختمان مزارمتبرّك سلطاني كه در اذهان مردم به عنوان خانقاه گنابادي مشهور شده است ، به تدريج بوده است و حتي به ياد دارم كه يك دوراني نماي بيروني بقعه  بسيار ساده بود و با سنگ مرمر روكاري نشده بود و گلدسته نداشت و گنبد آن به صورت خاكي و خشتي بود ، يعني كاشي كاري نشده بود ،و داخل بقعه نيز آيينه كاري نبود و  افراد زيادي از دوستداران فقرو تصوف بارها به مرحوم پدرم كه متولّي آنجا بودند اصرار كرده و خواهش مي كردند كه ايشان اجازه دهند كه آنان نماي بيروني بقعه را كاشي كاري و سنگ بكنند و از اين جهت ساختمان را تكميل كنند ، ولي با اينكه مرحوم پدرم ( حضرت صالح عليشاه ) علاقة خاصّي به مزار سلطاني بيدخت داشتند ، به طوري كه بارها فرموده بودند كه من خادم اين مزار هستم وحتّي يك بار بنا به مناسبتي ، مستقيماً خود من را مورد خطاب قراردادند و فرمودند : ما – البتّه يادم نيست فرمودند ما يا من – خادم اين مزار هستيم، اما مع ذلك با درخواست آنان موافقت نفرمودند و در بيان علّت عدم اين موافقت ، مي فرمودند كه مثلاً اگر ما جدار بيروني بقعه را فرضاً سنگ مرمر كنيم ، اين سنگ ، شست و شو و نگهداري و تعميرمي خواهد ، و الآن هم ما بودجه اي نداريم كه تعمير كنيم ، پس وقتي اين كار را مي كنيم كه آن بودجه را هم داشته باشيم . بدين جهت است كه به تدريج كارهاي تكميل بناي مزار انجام شد مثلاً آيينه كاري داخل بقعه ، پس از مدتي انجام شد . يا گلدسته هاي بقعه كه چهار عدد هستند كم كم ساخته شد، و يا نماي بيروني بقعه سنگ مَرمَر شد و گنبد مزار كاشي كاري شد . در مورد سنگ مزار حضرت سلطان عليشاه هم ، مرحوم پدرم رحمت الله عليه مدّتها در صدد بودند كه سنگ خوبي را تهيّه كنند و در شهرستانهاي مختلف هم ، اين موضوع را پي گيري مي فرمودند تا اينكه سنگي تهيّه شد و استاد عبد الولي حجّار كه در بيدخت سكونت داشت به دستور ايشان به اصفهان رفت و حجّاريهاي اطراف سنگ را انجام داد و خط روي سنگ هم در آنجا نوشته شد ولي پس از اتمام كار ،خطّ روي سنگ مورد پسند حضرت صالح عليشاه واقع نشد، لذا سنگ مذكور نصب نگرديد تا اينكه بنا به پيشنهاد مرحوم برادرم ( حضرت آقاي رضا عليشاه) به حضرت صالح عليشاه ، مرحوم آقاي عبّاس بحريني قمي معروف به عشقي كه خط نستعليق را بسيار خوب مي نوشت به بيدخت رفت و در آنجا به همراه مرحوم حاج شيخ اسماعيل امير معزّي دزفولي معروف به شيخ المشايخ كه در نوشتن خط نسخ مهارت داشت خطّ سنگ مزار را نوشتند كه خط نستعليق آن متعلّق به مرحوم عشقي است و خط نسخ آن يادگار مرحوم شيخ المشايخ است .

همچنين به خاطر دارم كه براي حجّاري سنگ مزار آقاي سلطان عليشاه ، حضرت صالح عليشاه اتاقي را در صحن پايين مزار به اين كار اختصاص داده بودند و تقريباً بيشتر روزها ، خودشان به آن اتاق مي رفتند و برروي چهار پايه اي مي نشستند و به كار حجّاري سنگ نظارت مي كردند و يك بار خود من هم كه در سنين كودكي بودم ، رفتم و در خدمتشان آنجا نشستم و مي ديدم كه در خيلي موارد به حجّار راهنمايي مي كردند و دستور    مي دادند كه اينگونه حجّاري كن .  و به تدريج سنگ مزار آماده شد و آن را نصب كردند . همين طور تمام كارهاي مزار به تدريج و در طي اين صدسالي كه از رحلت آقاي سلطان عليشاه گذشته، انجام شده است .

پس از مدّتي كه از ساخت اوّليّه مزار حضرت سلطان عليشاه گذشت ، براي اقامت زوّار مزار مذكور ، در اطراف بقعه اقدام به احداث صحن هايي شد كه يكي از آنها به نام ” صحن كوثر ” نام گذاري شد ؛ تا اينكه در زمان حاضر با توجه به كمبود فضا و افزايش تعداد زوّار ، تعدادي از دراويش سلسله پيشنهاد كردند كه صحن ديگري ساخته شود و من هم موافقت كردم . سپس زوّار – يعني دراويش – از من پرسيدند كه بر اين صحن چه نامي گذاشته شود ؟ من گفتم كه چون ابتكار ساخت صحن كوثر متعلق به حضرت آقاي صالح عليشاه است و ما با اضافه كردن صحن ديگري به آن ، مي خواهيم آن صحن را تكميل كنيم ، لذا صحن جديد را ” صحن كوثر دو” بناميم ، اما متأسّفانه با برداشت ناصحيحي كه برخي از مسؤولين دولتي از لغت توسعه دارند ، اجازة ساخت زائرسراي جديد يعني صحن كوثر دو را ندادند.

همچنين از ديگر اقدامات حضرت صالح عليشاه تأسيس كتابخانة مزار در سال 1302 شمسي يعني هشتادو پنج سال پيش به نام ” كتابخانة سلطاني ” بود كه اوّلين كتاب كتابخانه يعني تفسير بيان السّعاده  را خود حضرت صالح عليشاه به اين كتابخانه هديه دادند . به تدريج اين كتابخانه تا به امروز از حيث امكانات و غناي منابع علمي توسعه يافت و همچنين موزه اي هم در داخل كتابخانه تأسيس شد و امروز تبديل به كتابخانه معتبري شده است كه همگان مي توانند از آن استفاده نمايند ولي بازهم به دليل نگاه صرفاً سياسي برخي از دست اندركاران محلّي و حكومتي كه همه چيز را در سيطره و اختيار خود مي خواهند هرگز از اين كتابخانه در محافل عمومي اسمي     نمي برند و گاه حتّي پنهاني دانشجويان را از استفاده از كتابخانه برحذر مي كنند، در صورتي كه كتابخانه مزار سلطاني اوّلين كتابخانه گناباد از حيث تقدّم زماني و از حيث كميّت و كيفيت مي باشد و شايد بعد از كتابخانه آستان قدس رضوي و كتابخانه مدرسه شوكتيّه در بيرجند ، كتابخانه اي با اين تجهيزات و تنوّع و تعداد منابع علمي در استان خراسان وجود نداشته باشد .

11-  ظاهراً شبهة " توسعة سازمان يافته فقر" اكنون بسيار رايج شده ، ممكن است توضيح بيشتري دربارة آن بدهيد.

معمولاً توسعه در عرفان به منظور بسط معنويّت و ارائه آموزه هاي اصيل الهي و ديني مي باشد ، لذا كاملاً جنبه فرهنگي دارد . وقتي فردي با نيّتي خير خواهانه اقدام به انجام كاري عام المنفعه از قبيل ساخت مدرسه ، كتابخانه ، حسينيّه و غيره مي كند ، اشخاص ديگر كه با او آشنايي دارند و از نيّت خير او مطّلع مي شوند ، او را در انجام اين عمل خير ياري مي كنند، يعني در ابتدا ، اين كارِ خير، شخصي و فردي است كه به دليل هدف مشترك معنوي افراد ، تبديل به يك اقدام نيكوكارانة  جمعي مي شود و وقتي اين كار خير به اقدام جمعي تبديل شد ، چون دستگاه هاي حكومتي به مسائل ، صرفاً با ديد سياسي مي نگرند ، اينگونه اقدامات براي آنان و دستگاه هايي كه از جمعيّت و شعارهاي مخصوصي استفاده مي كنند ،   فعاليت هاي سازمان يافته تلقّي مي گردد؛ در صورتي كه فقرا به هيچ وجه در اينگونه مسائل به صورت سازمان يافته شروع به فعّاليّت نمي كنند ، بلكه بدون ارادة قبلي و تنها به دليل داشتن آن نيّت خدا پسندانة مشترك كه ذكر كرديم ، با هم هماهنگ مي شوند و اين فعّاليّت هاي  شبه سازماني ، دستگاههاي حكومتي را – از اواخر دورة صفويّه به بعد – به وحشتي واهي انداخته است ؛ امّا در دوره هايي كه تعداد دراويش و متصوّفه كمتر بوده است و اين توهّم سازماني بودن فقر وجود نداشت ، نگراني چنداني براي حكومت حاصل نمي شد .

 

 

 

  1-  شماره 22، سال 1345 .

  2-  تأليف محمود طلوعي ، سال 1372 .

  3- خورشید تابنده ، جناب آقای حاج علی تابنده (محبوب علیشاه ) ، ج3 ، تهران ،حقیقت ، 1383 ، صص537-538 .

  4-  همان، صص588،587،163،162

  5 – مجلة صوفي ، شمارة 40، ص 29 .

  6-  نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم ، جناب آقای  حاج سلطانحسین تابنده گنابادی (رضاعلیشاه)، تهران، حقیقت ، 1384 ، ص 541 .

  7-  ديوان صفي عليشاه ، تصحيح منصور مشفق ، ج2،ص17 .

  8-  در این باره رجوع کنید به نامه خصوصی  مرحوم آقای محمد حسین آذری به جناب آقای رضاعلیشاه که در مقاله ای تحت عنوان " خاطره ای از میرزا شکر الله مستوفی، درباره قطبیت جناب سعادت علیشاه " در عرفان ایران ، مجموعه مقالات 10(تهران ، حقیقت ، پاییز 1380 ، صص112-116) منتشر شده است و همچنین اشاراتی که خود میرزا محمد معصوم درطرائق الحقایق ( ج3، ص 395) درباره وضعیّت وخیم برادرش پس از فوت پدر می کند.

  9-  گناباد ، خاستگاه حماسه هاي پنهان ، تأليف رجبعلي لباف خانيكي ، تهران ، 1383 ، ص 68 .

  10- نابغه علم و عرفان ، صص 105-106 .

  11 – نابغة علم و عرفان ، ص 324 .