زاده شدن آدمى بر فطرت‏

banu rabeگمان مبر كه اين پيغامبران را مخصوص است، كه  گوهر همه آدميان در اصل فطرت شايسته اين است، چنانكه هيچ آهن نيست كه به اصل فطرت شايسته آن نيست كه از وى آيينه‌‏اى آيد كه صورت عالم را حكايت كند، مگر آنكه زنگار در گوهر وى غواصى كرده باشد و وى را تباه كرده. همچنين هر دلى كه حرص دنيا و شهوت معاصى بر وى غالب شده باشد و در وى متمكّن گردد، و به درجه رين و طبع رسد، اين شايستگى در وى باطل شود: و كلّ مولود يولد على- الفطرة فابواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه. و از عموم  اين شايستگى خبر داد حق تعالى بدين عبارت كه گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ، قالُوا بَلى‏. چنانكه اگر كسى گويد كه هر عاقل كه با وى گويى «نه دو از يكى بيشتر است؟» گويد كه «بلى اين سخن راست بود»- اگر چه همه عاقلى اين به گوش نشنيده باشد و به زبان نگفته باشد، ليكن همه درون وى بدين تصديق آكنده باشد- همچنان‏كه اين، فطرت همه آدميان است، معرفت ربوبيّت نيز فطرت همه است. چنانكه گفت بارى تعالى: و لَئِن سَأَلْتَهُمْ مَن خَلَقَ السَّمواتِ و الأرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ‏. و گفت: فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النَّاس عَلَيها. و به برهان عقلى و تجربت معلوم شده است كه اين به پيغامبران مخصوص نيست، كه پيغامبران هم آدمى‏‌اند. قال تعالى: قُلْ انَّما انَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ‏.

لكن كسى كه وى را اين راه گشاده شد، اگر صلاح همه خلق، جمله وى را بنمايند، و بدان دعوت كند، آنچه وى را نموده‌‏اند آن را شريعت گويند، و وى را پيغامبر گويند، و حالت وى را معجزه گويند، و چون به دعوت خلق مشغول نشود، او را ولى گويند، و حالات وى را كرامات گويند. و واجب نيست كه هر كه را اين حال پديد آيد به خلق و به دعوت مشغول شود، بلكه در قدرت خداى- تعالى- هست كه وى را به دعوت خلق مشغول نكند: امّا بدان سبب كه اين به- وقتى بود كه شريعت تازه بود و به دعوت ديگرى حاجت نبود، و يا بدان سبب كه دعوت را شرائط ديگر حاجت بود كه در اين ولىّ موجود نبود.

پس بايد كه ايمان درست دارى به ولايت و كرامت اوليا، و بدانى كه اول اين كار به مجاهدت تعلّق دارد، و اختيار را به وى راه است، و ليكن نه هر كه كارد بدرود، و نه هر كه رود رسد، و نه هر كه جويد يابد. و لكن هر چه عزيزتر بود شرط آن بيش بود و يافتن آن نادرتر بود، و اين شريف‏تر درجات آدمى است در مقام معرفت، و طلب كردن اين، بى‏ مجاهدت و بى‏ پيرى پخته و راه‌رفته راست- نيايد. و چون اين هر دو باشد، تا توفيق مساعدت نكند و تا در ازل وى را بدين سعادت حكم نكرده باشند، به مراد نرسد. و يافتن درجه امامت در علم ظاهر و در همه كارهاى اختيارى همچنين است.

شرف دل از روى قدرت‏

چون نمودگارى از شرف گوهر آدمى- كه آن را دل گويند- در راه معرفت بشناختى، اكنون بدان كه از روى قدرت وى را نيز شرفى است كه آن هم از خاصّيّت ملک است و حيوانات ديگر را آن نباشد. و آن آن است كه همچنان‏كه عالم اجسام مسخّرند ملائكه را، تا  به دستورى ايزد، تعالى- چون صواب بينند و خلق را بدان محتاج بينند- باران آورند، به وقت بهار، و باد انگيزند و حيوانات را در رحم و نبات را در زمين صورت كنند و بيارايند، و به هر جنسى از اين كارها گروهى از ملک موكل‏اند، دل آدمى را نيز- كه از جنس گوهر ملک است- وى را نيز قدرتى داده‏‌اند تا بعضى از اجسام عالم مسخّر وى‌‏اند.

و عالم خاصّ هر كسى تن اوست، و تن مسخّر دل است، و معلوم است كه دل در انگشت نيست و علم و ارادت در انگشت نيست. اما چون دل بفرمايد انگشت را، بجنبد به فرمان دل، و چون در دل صورت خشم پديد آيد، عرق از هفت اندام گشاده شود- و اين چون باران است، و چون صورت شهوت در دل پديد آيد، باد پديد آيد و به جانب آلت شهوت شود، و چون انديشه طعام خوردن كند، آن قوتى كه در زير زبان است به خدمت مى‏‌برخيزد و آب ريختن گيرد تا طعام تر كند چنانكه بتوان خوردن.

و اين پوشيده نيست كه تصرّف دل در تن روان است و تن مسخّر دل است، و لكن ببايد دانست كه روا بود كه بعضى از دل‌ها كه شريف‏تر و قوى‏‌تر بود و به جواهر ملائكه نزديك‌تر و ماننده‏‌تر بود، اجسام ديگر- بيرون از وى- مطيع وى گردند، تا  هيبت وى مثلاً بر شيرى افتد زبون و مطيع وى گردد، و چون همّت در بيمارى بندد بهتر شود، و هم در تندرستى افكند  بيمار شود، و انديشه در كسى بندد تا به نزديک وى آيد حركتى در باطن آن كس پديد آيد، و همّت در آن بندد كه باران آيد بيايد. اين همه ممكن است به برهان عقلى، و معلوم است به تجربت. و آنكه او را چشم‏زدگى گويند و سحر گويند، هم از اين باب است و از جمله تأثير نفس آدمى است در اجسام ديگر، تا نفسى كه خبيث و حسود باشد، مثلاً ستورى بيند نيكو، به حكم حسد هلاک وى توهّم كند، آن ستور در وقت هلاک شود.

چنانكه در خبر است: العين حق، العين تدخل الرّجل القبر و الجمل– القدر  پس اين نيز از عجايب قدرت‌هاى دل است. و اين چنين خاصيّت چون كسى را پديد آيد، اگر داعى خلق باشد، معجزه گويند، و اگر نباشد، كرامات گويند. و اگر در كارهاى خير باشد، آن كس را نبى گويند يا ولى، و اگر در كار شر باشد، آن كس را ساحر گويند.

و سحر و كرامات و معجزه همه از خواصّ قدرت دل آدمى است، اگر چه ميان ايشان فرق‌ها بسيار است، كه اين كتاب احتمال آن نكند.

کیمیای سعادت