معارف بهاء ولد (قسمت دوازدهم)

darvish2بمسجد رفتم سرم درد مى‏‌كرد گفتم ذكر اللّه چنان مى‏‌بايد كه بگويم كه اللّه مرا فراغتى دهد از درد سر و از همه دردها و از همه انديشه‏‌ها گفتم چو اللّه را ياد كنم بايد كه بهر وجهى كه رقّت و خوشى آيدم آن را بگيرم و اللّه را بدان وجه ياد كنم و از وجوه ديگر كه رقّتم نيايد آن را نفى مى‏‌كنم از ذكر و ديگر از آن هيچ نينديشم يعنى از حور و قصور و لرزيدن پيش وى از بيم دوزخ وى، در وقت ذكر اللّه هيچ ازينها نينديشم ديدم كه تصرف اللّه مرا در كنار گرفته است تا اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ‏ در ذكر اللّه يادم آمد بر وجه مخاطبه يعنى كه اللّه را مى‏‌بينم و مى‏‌زارم – در پيش او تا از كيفيت و جهات و تصور او هيچ نه‏ انديشم و نظر كردن باللّه‏ صراط مستقيم آمد زيرا كه رنج به آسايش بدل مى‏‌شود تا همچنين مست مى‏‌شوم و در عجايب‌ها كه اللّه در ذكر مى‏‌نمايد فرومى‏‌روم اكنون اگر فروشوم و اگر بالا روم و اگر زير شوم كجا روم اگر درياست كيسه اللّه است و اگر آسمانست صندوق اللّه است و اگر زمين است خزينه اللّه است. باز چون ذكر آغاز مى‏‌كنم نخست بر وجه مغايبه مى‏‌كنم آنگاه زان پس بر وجه مخاطبه مى‏‌كنم از آنكه غايب بوده باشم كه باللّه آيم و ذكر اللّه بمخاطبه گويم كه اى اللّه و اى خداوند اين گوشت من و كالبد من آستانه در تست و من در آنجا خفته‏‌ام و نشسته‏‌ام و در پيش توام و از پيش تو جاى ديگر مى‏‌نروم و اين كالبد من اى اللّه كارگاه تست و حواس من منقش تست در پيش تو نهاده‏‌ام تا هر چه نقش مى‏‌كنى مى‏‌كن اى اللّه من پيش تو آمده‏‌ام كه خداوند من تويى جز تو كرا دارم اگر ازينجا بروم اى اللّه كجا روم و چه جا دارم تا من آنجا فرود آيم و قرار گيرم چو خداوند من تويى جز تو خداوند ديگر نمى‏‌دانم كه باشد و اللّه اعلم.