تصوف و عرفان ایرانی (قسمت دوم)

whirling sufiعشق:

عشق کلمه‌ای است بسیار مقدس که قداست آن از آفتاب روشن‌تر و از هر زیبایی زیباتر است. عشق و عاشقی از نظر تعریف در هیچ لغتی نگنجد و در هیچ واژه‌ای نتوان آن را جای داد. چرا که عشق مقامی برتر از فکر و اندیشه است. عشق محور اصلی و محرک واقعی همه تجلیات و تبلور همه جهان خلقت به موجود خود است.

حرکات جهان، تحت تأثیر قوای عشق است و محرک کل جهان، عشق مطلق خواهد بود و تمام جنبش‌های گوناگون به فرمان عشق ازلی که در همه موجودات است به وجود می‌آید. آنچه در جهان است به طور کلی بر محور عشق دور می‌زند و جهان هستی، بدون عشق مرده است. کمال عارف سوختن او باشد در دوستی و عشق به حق چرا که محال باشد کسی حق را شناسد و دوستش نداشته باشد و معرفت بدون عشق ارزشی ندارد و حق این است که اگر در راه دوست هر دو جهان را از دست دهی، هنوز اندک باشد.

چگونه می‌توان عشق را انکار کرد در صورتی که جز عشق در جهان چیزی نیست؟

سماع:

سماع حالتی در قلب ایجاد می‌کند که وجد نامیده می‌شود و این وجد، حرکاتی در بدن به وجود می‌آورد که اگر حرکات غیر موزون باشد، اضطراب است و اگر حرکات موزونی باشد، کف زدن و رقص است و همان گونه که عارف از راه چشم به جلال و عظمت پروردگار پی می‌برد و از راه جمع کردن فکر و ذکر دائم به خدا انس می‌گیرد، از راه گوش نیز طریق محکی است که مجذوب به حق شود.

سماع دل را به طرف دلدار سوق می‌دهد و روح را به سراپرده اسرار می‌کشاند و این زمزمه مرکب روح است که آدمی را به عالم بالا می‌رساند. سماع ورد حق است که دل ها را بدو انگیزد. هر که آن را به حق شنود، به حق راه یابد.

سماع همچون باران است که چون بر زمین رسد، زمین سرسبز و خرم گردد، چون بر دل‌ها رسد، فوایدی که در وی مستور باشد، به ظهور آید.

خانقاه:

خانقاه (خانگاه) محلی است که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجراء نمایند و نیز خانه‌ای را گویند که درویشان و مشایخ در آن به سر برند و عبادت کنند. زندگی در شکاف کوه‌ها  غارها سابقه‌ی طولانی و درازی در میان صوفیان دارد و ایشان شکاف کوه‌ها را منزلگاه خویش قرار دادند. آمده است که اولین خانقاه صوفیان در محل کوچکی در خراسان ساخته شد و همچنین در بین شهرهای قوم و نیشابور کوه بزرگی بوده است که آب و درختان فراوان داشته و درویشان بسیاری از میوه‌های آن درختان و آب‌های آن بهره گرفته و در شکاف آن کوه زندگی می‌کردند. ساختمان خانقاه به چند قسمت تقسيم می‌شود و قسمت بزرگتر آن را تالار بزرگی تشكيل می‌دهد كه برای ذکر دست جمعی و سماع درويشان به كار می‌رود. همچنين اتاق‌های كوچک‌تری به نام زاویه وجود دارد که سالکان طریقت در آنها به ریاضت و سلوک مشغول می‌شوند و هر سالکی در زاویه‌ای از خانقاه منزل می‌کند. خانقاه هفت تنان شیراز نمونه‌ای از این خانقاه ها به شمار می‌رود.    

وادی معرفت:

به معنی شناخت است، از نظر عارفان اصل معرفت شناخت حق است. تمام موجودات و همه پدیده‌ها مظهر یک حقیقت هستند. نزد صوفیه حق عبارت است از ذات الله.

وادی استغنا و وادی توحید:

وادی استغنا به معنی بی‌نیازی است که لازمه آن قطع علاقه از نعمت‌ها و بهره‌های دنیا و بی‌رغبتی به آن است.

وادی توحید همان، توحید یکی گفتن و یکی کردن باشد توحید یعنی یکی شدن. در همین مقام است که عارف به چشم حق می‌بیند و به زبان او سخن می‌گوید.

منصور حلاج گفت: خدای خود را به دیده دل دیدم، پرسیدم کیستی؟ گفت تو.

وادی حیرت و فنا:

سرگردانی و سرگشتگی که از راه تفکر در دل صوفی پدید می‌آید و او را متحیر و مبهوت می‌کند، می‌داند و نهی داند، می‌بیند و نمی‌بیند آرام و قرار او سلب می‌شود نمی‌داند در خواب است یا در بیداری.

وادی فنا آخرین حدی است که انسان به آن می‌رسد. سالک به مقام انسان کامل و حقیقی می‌رسد و آن مقامی است که همه چیز بر او آشکار می‌شود و ظواهر و بواطن از او غایب نمی‌گردد. در اصل نیستی و محو شدن در ذات حق و در این صورت است که حجاب از پیش برخیزد چنانچه نه حق حجاب خلق گردد و نه خلق حجاب حق.

رب در نظر صوفی:

رب یعنی پرورش دادن و رشد دادن یک چیز از حالتی به حالت دیگر تا به حد تمامیت کمال و صوفی رب العالمین را پروردگار جمله آدمیان و عالمیان و خالق و مالک آنها می‌دانند. که از اولین مرحله وجود مراقب احوال آنها بوده و تا سر حد کمال پرورششان می‌دهد.

مختصری در مورد تصوف عاشقانه:

تصوف عاشقانه یکی از چهار گروه تصوف می باشد. این چهار گروه شامل:

۱- تصوف خانقاهی

۲- مکتب رندی

۳- تصوف عابدانه

۴- عرفان عاشقانه

ما در اینجا در مورد زیباترین نوع تصوف یعنی عرفان عاشقانه مختصری بر زبان می‌آوریم.

عرفان عاشقانه: تصوف منصور حلاج‌ها و عطارها و مولوی‌ها و حافظ‌ها می‌باشد. این تصوف خود نیز به دو راه، عرفان عاشقانه و عرفان شاعرانه تقسیم می‌شود.

ابوسعید ابوالخیر و منصور حلاج بنیانگذاران و مؤسسین اولیه‌ی عرفان عاشقانه به شمار می‌روند.

و شعر عرفان فارسی جلوه‌گاه و آیینه تصوف عاشقانه است و اتحاد جدایی‌ناپذیر بین شعر و ادبیات فارسی و عرفان عاشقانه وجود دارد و این اتحاد تا جایی است که شعر عرفانی و عرفان شاعرانه را به صورت مکتبی مشخص و ممتاز از تصوف درآورده است.

در عرفان شاعرانه، مخاطب اهل دل است. و شعر برای ایجاد وجد و حال است. و در این حال است که کالاهایی همچون بت‌پرستی، خرابات، رند، قلندر، باده‌ پرست، ساقی، ساغر، شاهد، می و ….. به شعر فارسی اضافه می‌شود.

در عرفان عاشقانه اعتقاد به این است که اعتمادی بر علم و کتاب نیست چون علم از طریق حواس ظاهر تحصیل می‌شود و حواس نیز خطا دارند آنان تحصیل کرده‌گان را اهل قال و در مقابل این دسته را اهل حال می‌دانند. می‌گویند اهل قال به ظواهر دستورات شرع توجه دارند و از باطن قرآن و دستورات دین خبر ندارند و مردم قشری هستند و بدین منظور است که گفته‌اند:

ما درون را بنگریم و حال را                                              نی برون را بنگریم و قال را

طواف کعبه دل کن اگر دلی داری                                  دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری

عارف عاشق به خدا عشق می‌ورزد ولی صوفی عابد تنها عبادت می‌کند. مکتب عرفان عاشقانه غالباً ملهم از جنبه مثبت تصوف است و عشق‌ورزی نسبت به معشوق ازلی و پرستش اصلاً بدون خدمت به خلق و دوست داشتن مردم و انجام تکالیف و وظائف انسانی و اجتماعی ناتمام می‌دانستن.

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست            عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

عابد، زاهد، عارف، صوفی:

عابد: کسی است که به ظاهر عبادت شرعی مقید است. علاوه بر ادای فرائض که تکلیف همگانی است پیوسته اوقات خود را در مواظبت عبادات، نماز و روزه و تلاوت قرآن و خواندن ذكر می‌گذراند.

زاهد: کسی است که با وجود التزام وظایف و عبادات، از دنیا  چشم می‌پوشد و در تقوی و پرهیز در امور دنیوی مبالغه می‌ورزد. که امور حلال را نیز بر خود حرام می‌شمرد. زاهد در واقع تاجری است که متاع دنیا را به عقبی می‌فروشد.

عارف: عرفان به معنی شناسایی حق است. عارف یعنی شناسنده و کسی است که حضرت الهی او را به مرتبت شهود و اسماء صفات خود رسانیده باشد. این مقام به طریق حال و مکاشفه بر او ظاهر گشته باشد، نه به طریق علم و قال.

سیر عارف هر دمی تا تخت شاه                                  سیر زاهد هر مهی یک روزه را

عشق را پانصد پر است و هر پری                                     از فراز عرش تا تخت اثری

امام صادق (ع) می‌فرماید: عارف از لحاظ تشخیص ظاهری و بدن با مردم است ولی قلب او همیشه با خداست و هرگاه قلب او از خداوند متعال یک آنی غفلت کند هر آینه می‌میرد.

صوفی: در مطالب قبل در مورد آن توضیح داده شد.

جلوه‌های ورود عرفان به ادبیات:

در اشعار صوفیانه مخاطب شعر دیگر صاحب قدرتان و درباریان نیستند. صوفی اگر شعر می‌سراید هدف آن با اهل دا است اگر کتاب می‌نویسد به استدعای مریدان است. قصدش صله و جایزه نیست بلکه ایجاد وجد و حال است.

مراحل هفت گانه تصوف و شیخ عطار:

عطار هفت شهر عشق را گشت                            ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم

عطار شخصی عارف بوده و افکار عمیق را در الفاظ ساده متون کتاب‌هایش بیان نموده و مهم‌ترین اثر او منطق‌الطیر است که هم از جهت شیوه داستانی اهمیت خاص دارد و هم از لحاظ نتیجه‌ای که از آن به دست می‌آید.

منطق‌الطیر در واقع یک نوع حماسه عرفانی است. مراحل سلوک در نظر عطار هفتگانه می‌باشد که بی‌شباهت به هفت خوان رستم و اسفندیار نیست.

منتها، این هفت خان روحانی فقط گذرگاه یک قهرمان بی‌همانند نیست. بلکه روح‌های مختلف که به تقریب مناسبات اخلاقی به صورت پرندگان گوناگون درآمده‌اند و همه این هفت خان را در پیش دارند و به این گونه منطق‌الطیر حماسه مرغان روح حماسه ارواح خداجوی و حماسه طالبان معرفت است که مصائب و بلایای آنها در طی این سیر و سفر روحانی خویش از آنچه برای جویندگان جاه و جویندگان زر و زور و نام و آوازه کمتر نیست.

در داستان عطار غایت سیروسفر مرغان، حضرت سیمرغ است، یک مرغ افسانه‌ای که عطار نام او را به کمک یک بازی لفظی با لفظ سی‌ مرغ که جمع تعداد مرغان زائر است یکی کرده، تا با این بازی آنچه را صوفیان در بیان اتحاد و وحدت دارند به زبان قصد تعبیر کند.

(وحدت، اتحاد: از نظر صوفی در این وادی در کثرت، وحدت بیند و آنچه در دنیا بیند مظهر یگانه حقیقت داند).

مرغان عطار در پایان سلوک و در هنگام وصول به درگاه مطلب ازلی خویش در می‌یابند که سیمرغ در حقیقت چیزی جزء همان سی مرغ سالک نیست. شیخ در این مثنویهفت مرحله عرفان را از زبان هدهد بیان می کند.

گفت ما را هفت وادی در ره است                            چون گذشتی، هفت وادی درگه است

مرحله اول: طلب یا جستجو:

در این مرحله صوفی با دیگر مردمان همراه است یک دانشمند نیز برای رسیدن به حقایق علمی از مرحله طلب وارد می‌شود.

 خواجه حافظ می‌فرماید:

دست از طلب ندارم، تا کام من برآید                  یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید

مرحله دوم: عشق

یعنی بیگانه شدن از همه خواسته‌ها و تعلقات متفرقه خاصیت عشق این است که ذهن و توجه آدمی بطرف معشوق متمرکز می‌شود و علایق دیگر نمی‌تواند نظر او را به خود جلب کند. در این وادی استقامت لازم است و استقامت بدون عمل نمی‌شود.

 عطار می‌فرماید:

بعد از این وادی عشق آید پدید                        غرق آتش شد کسی کانجا رسید

مرحله سوم: معرفت

مردم غیر صوفی ممکن است از معرفت به عشق برسند یعنی پس از شناسایی کامل چیزی بداند یا بپرستند اما راه صوفی این نیست او ابتدا عشق می‌ورزد. سپس با گام‌های عاشقانه راه‌های دور از معرفت معشوق را طی می‌کند و معتقد است که نیروی عشق در این راه باعث می‌شود تا سالک زودتر به معرفت حقیقت آشنا شود.

مرحله چهارم: استغنا

در این مرحله صوفی خود را از همه جهانیان بی‌نیاز می‌بیند و غم و شادی‌های زندگی در نظرش بی‌ارج و کودکانه می‌نماید. در خود احساس بی‌نیازی می‌کند.

مرحله پنجم: وحدت

صوفی در این وادی در کثرت، وحدت بیند و آنچه در دنیا بیند مظهر یگانه حقیقت داند. صوفی از دو جهت به عالم وحدت رسد.

۱- اینکه او تنها وجود واحد است و موجودات دیگر از خوب و بد و زشت و زیبا همه جلوه‌های او هستند.

۲- عاشقی که بر اثر معرفت و استغنا اولیه مرحله تولید شده است چنان متوجه و شیفته معشوق است که موجودات دیگر به چشمش پوشه فضای سینه از دوست که فکر خویش گم در ضمیرم.

مرحله ششم: حیرت

حیرت بر دو نوع است یکی حیرت برای جهل است و دیگر ی حیرت از کمال معرفت سالک به نظر شگفتی و عظمت محبوب‌زا می‌بیند گم می‌شود در راه حیرت محو و مات بی خبراز خود و زکائنات این مرحله مرحله خطرناکی است. بسیاری از سالکان در پیچ و خمهای خطرناک آن مانده‌اند و ره به وادی آخر نبرده‌اند کسی ممکن است مدت کوتاهی این مرحله را پشت سر بگذارند دیگری ممکنست تا آخر عمر در همین حال و حیرت بماند. حیرت نتیجه نور جمال معشوق است. بعضی از چشم‌ها که توانایی تحمل دین این نور را ندارند کارشان به جنون می‌کشد.

مرحله هفتم: فنا

کسیکه از مرحله حیرت بگذرد به مقصد رسیده و در او فنا می‌شود و همه او می‌شود.

هر که او رفت از میان اینک فنا                  چون فنا گشت از فنا اینک بقا

در این مرحله که وجود بحق رسيده در حق فنا شده در عالم بی‌خودی نعره می‌زند.

 انا الحق می‌گوید چه عظيم است شأن من. در پيراهن من جز خدا نیست.

در این مرحله صوفی به مقصد رسيده. دیگر بر کسی که به حق رسیده رعایت تکالیف مبتدیان لازم نیست به این دلیل است که بعضی از صوفیان از انجام تکالیف شرع در این مرحله تن باز می‌زنند و چون سالکان طریقت یا پرندگان که سی عدد (سی مرغ) بودند و خود را سی پرنده می‌شمردند به هدف که مکان سیمرغ باشد رسیدند خودشان را یک مرغ یافتند.

 جمع‌آوری مطالب: سید جلال‌الدین حسینی