معارف بهاء ولد (قسمت دهم)

darvish2اللّه اكبر گفتم ديدم كه انديشه‌هاى فاسد و هر انديشه كه غير انديشه اللّه بود همه منهزم شدند بدل آمد كه تا صورتى پيش خاطر نمى‏‌آيد اخلاص عبادت ظاهر نمى‏‌شود و تا كلمه لفظه اللّه پديد نمى‏‌آيد از فساد بصلاح نمى‏‌آيند و تا تصورى نمى‏‌كنم از صفات اللّه و تا نظر نمى‏‌كنم در صفات مخلوق و جد و رقت و عبوديت ظاهر نمى‏‌شود پس گويى كه معبود مصور آمد و گويى كه اللّه لفظ اللّه را و اسامى صفات را چنان آفريده است تا چون پيدا آيد خلق در عبادت آيند و توحيد را سبب قطع‏ ترددها كرده است و اشتراک را سبب پريشانى كرده است و هر حروف و انديشه را مدار كرده است چو اين‏ها را نظر كردم گفتم بيا تا هرچه فانيست و مقهورست همه را از نظر محو كنم و دور كنم تا چون بنگرم قاهر را و باقى را توانم ديدن و خواهم كه چندانى محو كنم كه نظر من بر صفت قاهرى اللّه و صفت بقاى اللّه و كمال حقيقى اللّه قرار گيرد و هرچند محو مى‏‌كردم خود را محبوس مقهورات و محدثات مى‏‌يافتم گويى كه اللّه محدثات را برمى‏‌گرداند و من درين ميان مى‏‌ديدم كه بر دوش اللّه‏‌ام باز مى‏‌ديدم كه هم من و هم چرخ و هم افلاک و خاک و عرش همه بر دوش اللّه‌‏ايم تا كجامان خواهد انداختن تا همه فرياد عاشقانه برآورديم كه اى اللّه ما چنگال در تو زده‏‌ايم و بر دوش تو چسبيده‏‌ايم و دست از تو نمى‏‌داريم از آنک عاشق زار توايم. اكنون اى اللّه چو يكدم چشم و نظر در تو مى‏‌نهيم و عظمت و حسن ترا مى‏‌بينيم مى‏‌آساييم و دم خوش مى‏‌زنيم و دمى ديگر ناله عاشقانه مى‏‌زنيم و بوقت خواب نيز همچنانيم. اكنون چو ديدم كه ما همه بر دوش اللّه‌‏ايم و اللّه ما را مى‏‌جنباند و شربت‌ها و خوشي‌هاى گوناگون در ما مى‏‌فرستد و ما از خوشي‌هاى آن مست مى‏‌شويم و فرياد مى‏‌كنيم و اللّه ادراكات ما هموار مى‏‌كند و در اندرون گردش‌هاى ديگر و عجايب‌هاى ديگر روان مى‏‌كند و مى‏‌نمايد تا من آن همه را مى‏‌بينم و مستغرق مى‏‌شوم در زمره آن چنانک اللّه روح هر كسى را در عالمى مى‏‌گرداند و ملكوت خود را بديشان مى‏‌نمايد تا بدانى كه ملكوت اللّه بى‏‌نهايت است و اللّه اعلم.