تفسير آيهٔ امانت‏

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

soale az feiz

 ببايد دانست كه، چون غرض از آفرينش معرفتى است خاصّ كه عارف را به حقّ برساند. و آن معرفت مطلوبه، حاصل نمى‏‌شود مگر به عبادتى خاصّ كه صاحبش را به آن معرفت بكشاند. و آن عبادت خاصّ عبارت است از تكليفى خاصّ كه موجب آن معرفت تواند شد. و آن تكليف خاصّ، عبارت است از تطوّر در اطوارِ وجود و انتقال از اخسّ به اشرف، أعنى انتقال از جماديّت به نبات به تحمّل نموّ، و از نبات به حيوان به اتّصاف به احساس، و از حيوان به انسان به‏ ايمان كامل و تهذيب اخلاق و اعمال صالحه، و از انسان به عقل مُستفاد به تحصيل معرفت مطلوبه و از آن به وصول و فناى فى اللَّه كه مقصود بالذّات است از اين تكليف.

و بعضى چون به اين مقام رسند خلافت و نيابت حقّ سُبحانه و امامت و ولايت خلق به ايشان مفوّض گردد تا تكميل ديگران كنند. و اين تكليف ثانى، اعنى تكليف خلافت و امامت، مخصوص است به انبياى مرسل و اوصياى ايشان – سلام اللَّه عليهم – و فى الحقيقة ايشان را نيز يک تكليف است، [ليكن‏] نهايتش بعد از نهايت تكليف ديگران است.

و اين انتقال و امتثال كه مذكور شد تا مرتبه حيوانيّت جبلّى و ايجادى است كه بى‌واسطه انبيا به فعل مى‌آيد و احتمال عصيان ندارد و از همه مكلّفين به فعل مى‌‏آيد، و از حيوانيّت به ما فوق آن شرعى و ايجابى است كه به واسطه انبياست و عصيان در آن مى‌‏گنجد و از هزار هزار مكلّف يكى يا دو آن را به انجام تواند رسانيد، و قابليّت امتثال‏ اين تكليف منحصر است در نوع انسان و او ممتاز است به اين قابليّت از ساير موجودات.

و چون اين مقدّمات تمهيد يافت، گوييم:

امانت در آيه عبارت است از اين تكليف، و وجه تسميه آن است كه چون امتثال اين تكليف به اتمام آيد تكليف ساقط گردد و به اهلش مردود شود چنانكه امانت به اهلش مردود مى‏‌شود.

و حمل اين امانت عبارت است از قابليّت و استعداد آن يا مظنّه جبلّيّة قابليّت‏ يا دعواى قابليّت به غير حق.

و معنى ردّ به اهل و اداى امانت، در تكليف اوّل، سپردن [به‏] وجود ظلّى عاريتى بنده است به حقّ و خود را نديدن و همه را از حقّ دانستن،

اين جان عاريت كه به حافظ سپرد دوست‏                    روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم‏

و در تكليف دوم، سپردن امامت و ولايت است به امام و والى ديگر كه بعد از اوست در حين اجابت داعى حقّ و رحلت از دار دنيا.

و عرض نمودن امانت بر سماوات و ارض و جبال، عبارت است از نظر در استعداد و قابليّت ايشان اين تكليف را.

و حمل ناكردن و ابا نودن عبارت است از ظهور عدم قابليّت ايشان آن را به جهت آنكه بسيط مخلوق شده‌اند و جز يک كار از ايشان مُتَمشّى نتواند شد.

و آن كار عبادت جبلّى ايشان است كه بجاى مى‏‌آورند و تطوّر در اطوار از ايشان ممتنع است، بلى از عبادت ايشان بالعرض مددى به انسان مى‏‌رسد.

و غرض از اين كلام تمثيل است، يعنى سماوات و ارض و جبال با آن عظمت و شكوه تحمّل اين تكليف ننمودند و از عجز از امتثال و عقوبت و وبال آن ترسيدند، و انسان با اين ضعف و حقارتِ جُثّه به گمان قابليّت و انجاح تحمّل نمود [ه‏] و يا دعو [ا] ى استعداد آن كرد و نترسيد تا آنكه جهل‏  و ظلم او ظاهر شد.

و از افراد انسان‏  هر كه اين امانت را كما ينبغى و على حَسَب الطّاقة تحمّل نكند و به پايان نرساند ليكن به قدر وُسع بكوشد در انقياد و اطاعت امامِ والى كند و امداد او نمايد به قدر حوصله و استعداد به نحوى كه از او آيد و رتبه او آن را شايد، و بعد از آنكه دانست كه از عهده بيرون نيامده و به مظنّه جبليّة كاذبه قابليّت و استحقاق تحمّل نموده و بدين سبب بر خود ظلم كرده از روى جهل، پس اعتراف كند به عجز و قصور يا به مخالفت و تقصير در عداد شيعه امام تواند بود.

و هر كه در مرتبه حيوانيّت ماند به سبب نقص همچنان ماند «و هُمُ الّذينَ يُلهَونَ عَنْهُمْ» .

و هر كه از آن پست‌‏تر رود و به علّت عُلُوّ و استكبار و استغراق در جهل و استحقاق نار «كَالْجَاحدين و المُكَذِّبينَ»، يا به دعواى كاذبه امامت و ولايت و الوهيّت نيز گردن افرازد «كَالْفَرَاعِنَةِ و الدَّجاجلَةِ وَ مِنْهُم ابو الشَرورِ المُنافِق كَما وَرَدَ»  در حضيض قعر جحيم و عذاب اليم ماند إلى الابد.

هذا ما عِنْدى‏ فِى تفسيرِ الآيةِ عَلى ما يُستَفادُ مِن الأخْبارِ وَ الجَمع بَيْنَها وَ التَّوفيقِ بَيْنَها وَ بَيْنَ ما يَقْتَضيه الاصُول الحكميّةُ وَ المَعارفُ اليقينيّةُ و الإشاراتُ الفُرقانيّةُ و التّنبيهاتُ النّبويّةُ، وَ العِلمُ عِندَ اللَّهِ ….

از کتاب رسائل ملا محسن فیض کاشانی