نقش رمان و ادبیات داستانی در ارتقاء سطح فرهنگی جوامع

bert rand rasel

برتراند راسل فیلسوف نام‌آشنای انگلیسی رساله‌ای دارد موجز به نام “ادراک تاریخ” وی در این رساله حوادث تاریخی را به چند گروه تقسیم‌بندی کرده است از جمله حوادث واقعی و غیرواقعی. مراد وی از حوادث واقعی آن دسته از رخدادهایی است که واقعاً در تاریخ بشر به وقوع پیوسته و ثبت آنها در کتب تاریخی آمده است نظیر حملات مغول و جنگهای جهانی اول و دوم و مانند آنها که هر چند در کتب تاریخی روایت‌های مختلف و حتی بعضاً ضد و نقیض در مورد آنها نقل شده و این اختلاف اقوال تا بدان حد است که در مواردی خواننده و پژوهشگر را در خصوص یافتن اصول و حقیقت این حوادث به چالش و حتی سردرگمی می‌کشد اما آنچه که اهمیت دارد این است که شاکله و اساس این حوادث بر واقعیت استوار است.

در کنار این دسته از حوادث به حوادث نوع دومی هم برخورد می‌کنیم که اساساً واقعیت ندارند و ریشه‌ی همه‌ی آنها به نوعی یا به اساطیر باز می‌گردد و یا به خیال، که خالق همه‌ی شخصیت‌های این قبیل حوادث ذهن مبدع و جوّال سراینده‌ی آنهاست مثل: مجموعه قصه‌ها و روایاتی که در کتاب “مثنوی معنوی” به آنها برمی‌خوریم نظیر قصه‌ی نخجیران و قصه‌ی فیل در اتاق تاریک و قصه‌ی پادشاه و کنیزک و قصه‌ی مارگیر که اژدها را شکار کرد و یا قصه‌های حماسی نقل شده از هفت‌خوان رستم در سرزمین سحرانگیز و حکمت‌خیز شاهنامه فردوسی قدوسی که در سطح جهان اشتهادی گسترده دارد و نیز همچنین است قصه‌های منقول در مقامات بدیع‌الزمان و آثار حافظ بصری که حوادث مذکور در این کتب هیچکدام واقعی نیستند و ریشه در عنصر خیال دارند.راسل در ادامه این تقسیم‌بندی می‌گوید:”عجیب آن است که اقبال و رویکرد مردم به آن دسته از کتبی که در آن ذکر حوادث غیرواقعی وارد آمده بسیار بیشتر است نسبت به اقبال و رویکردشان به کتب تاریخی ناقل حوادث واقعی” برای اثبات این ادعای راسل کافی است که سری به کتابفروشی‌ها و یا نمایشگاه‌های کتاب بزنیم. خواهیم دید که کتب رمان و قصه که عمدتاً ناقل حوادث غیرواقعی هستند و شخصیت‌های مذکور در آن کتب نوعاً و یا اکثراً وجود خارجی ندارند. در آن کتابفروشی‌ها و نمایشگاه‌ها نقش قطب را بازی می‌کند و آمار فروش آنها در مقایسه با سایر کتب بسیار بالاتر است.

راسل اعتقاد دارد که علت این اقبال و رویکرد گسترده به قصه و رمان که استخوان‌بندی آن بر اساس حوادث و شخصیت‌های غیرواقعی است و اساطیر در آنها نقش عمده و اصلی را ایفاء می‌نمایند آن است که خوانندگان در پی این حوادث و شخصیت‌های غیرواقعی به دنبال حقایق گمشده و واقعیات ارزشمند می‌گردند و نهایتاً از این جستجو به حقایق و مفاهیم حقیقی دست پیدا می‌کنند.
شاید بر مبنای همین اصل و علت باشد که عمده کتب آسمانی از جمله انجیل عهدین و قرآن کریم مملو از قصه و مثل است و در همین قرآن کریم ملاحظه می‌کنیم که اکثریت آیات و سور قرآنی چه مکّی و چه مدنی بر غسط و طریق قصه بر قلب پیامبر نازل گشته است و خداوند هم در قرآن از خود به‌عنوان سرمد قصه‌سرایان که نیکوترین داستان‌ها را سروده یاد نموده است چون خداوند در صدد تعلیم همین امر به بشر است که از طریق قصه و از خلال آن به حقایق ارزشمند گمشده دست یابد که فرمود: “فاقصص لهم القصص لعلّهم یتفکّرون” (۱) خداوند در این آیه به پیامبرش فرمان می‌دهد که بر بندگانش قصه سراید شاید که عامل تفکّر و اندیشه آنها شود و به عبارتی خداوند در قرآن داستان و قصه را عاملی مؤثر می‌داند در سوق انسان به سوی عنصر شریف تفکر که چیزی نیست جز پرشکوه ترین عبادت‌ها. فئودور داستایوفسکی نیز در این مورد می‌گوید: ” بزرگی و عظمت قصه در آن است که یک راز است که در آن نمود گذر خاکی و حقیقت جاودانی با هم گرد آمده‌اند.” (۲)

با در نظر آوردن آیه‌ی پیش‌گفته و از این سخن داستایوفسکی می‌توان دریافت که هدف از قصه و رمان یک سرگرمی جهت وقت‌گذرانی نیست بلکه هدف از رمان و قصه متبلور ساختن ذهن و اندیشه برای دستیابی به همان راز بزرگی که هم خداوند و هم انبیاء بشر را نسبت به کشف و فهمش راهنمایی می‌کرده‌اند و کشف این راز و درک آن از آنچنان ارزش و قداستی برخوردار است که رمان‌نویسی مثل گابریل گارسیا مارکز زنده بودن خود را مرهون روایت کردنش می‌داند و می‌گوید ” زنده‌ام که روایت کنم” او پس از نگاشتن رمان معروف صد سال تنهایی که حوادث آن همه در یک شهر خیالی به نام ماکاندو اتفاق افتاده در خاطرات خود نقل می‌کند: وقتی این رمان را نگاشتم از آن پس هر وقت در خیابان‌های کوبا و یا کلمبیا به مردم برمی‌خوردم آنها در حالیکه دو انگشت خود را به نشانه علامت پیروزی بالا می‌بردند با شور و هیجان فریاد ماکاندو، ماکاندو سر می‌دادند و حتی بعضی از جوانان به من نامه می‌نوشتند و از من خواستند که برای آنها شهر ماکاندو را بسازم تا در آن زندگی کنند.

بی‌گمان چنین وجد و شوری از یک سو و چنین درخواستی از طرف گروهی از جوانان از سوی دیگر که بنام یک شهر خیالی افتخار می‌کنند و در آرزوی ساختنش هستند نشان از کشف یک راز و حقیقت توسط خوانندگان کتاب صد سال تنهایی دارد و نویسنده نیز با این رمان و قصه توانسته افکار جامعه را روشنی بخشد و آدرس حقایق گمشده را در برابر دیدگان آنها قرار دهد که خود رسالتی است مقدس و ارزشمند. به عبارتی دیگر این رسالت ارزشمند همان راهنمایی مردم است توسط نویسنده‌ی رمان به کشف رازهای بزرگ و حقایق به عنوان نمونه چارلز دیکنز با نگارش اثر جاویدان خود اولیور توییست باعث شد که مردم به موضوع کودکان و علی‌الخصوص کودکان بی‌سرپرست و نواخانه‌ای توجه نموده و آن رازی را که از این کتاب کشف نمودند همان تدوین قانون حمایت از حقوق کودکان بود که پس از نگارش این کتاب ابتدا در انگلستان رخ نمود و سپس به تمامی جهان تسرّی پیدا کرد و یا وقتی خانم هاریت بیچرستو رمان کلبه عمو تام را نگاشت جامعه آمریکا را متقاعد به لغو قانون برده‌داری نمود که وقتی آبراهام لینکلن رئیس‌جمهور وقت آمریکا که امروزه نامش تداعی‌کننده‌ی قانون لغو برده‌داری است با خانم بیچرستو ملاقات نمود گفت: این خانم کوچک (بیچرستو کوتاه قامت بود) با نگارش این کتاب انقلابی بزرگ را رقم زد و همچنین است در خصوص ویکتورهوگو و اثر جاویدانش بینوایان که او در این رمان سترگ و بی‌نظیر به موشکافی تمامی ظرایف و اسرار انقلاب فرانسه همت گمارد و پس از او امیل زولا با نگارش ژرمینال هم همین مسیر را در پی گرفت و حقایق پنهان انقلاب سوسیالیستی را مورد مراقه و مکاشفه قرار داد. اینها نمونه‌هایی اندک هستند از همان رازهای بزرگی که یک نویسنده رمان، مردم را به کشف آنها رهنمون می‌گرداند علیرغم اینکه شخصیت‌های مذکور در این داستان‌ها هیچکدام واقعی نیستند اما در اوج خیالی بودن همه آنها با ما و در کنار ما زندگی کرده و می‌کنند و ما دردها و رنج‌های  انها را دردها و رنج‌های خود می‌دانیم و احترام و ارزش والایی برای یکایک آنها قائل هستیم و گاهی ملموس بودن این شخصیت‌ها و واقعی پنداشتن آنها و احساس وجود آنها توسط خواننده تا بدان حد است که بعضاً آن شخصیت‌ها در ذهن خواننده از نویسنده رمان هم واقعی‌تر می‌شود و شاید روی همین اساس است که رومن رولان می‌گوید: “خالق آثار ما شخصیت‌های داستان‌های ماست نه نویسنده”

مستخدمه انوره دوبالزاک در خاطراتش می‌گوید: شبی با صدای هق هق گریه‌ی بالزاک از خواب بیدار شدم وقتی سراغش رفتم و علت گریه را از او سؤال کردم او در لا به لای هق هق گریه‌هایش گفت: مادام دولاشانتره فوت کرد: “همانگونه که محمود دولت‌آبادی در سوگ گل‌محمد کلیمشی گریست که مادام دولا شانتره و گل‌محمد هر دو قهرمان داستان‌های این دو نویسنده هستند. مولانا جلال‌الدین رومی در مثنوی از قصه و رمان به عنوان عنصری یاد می‌کند که راحت جان می‌بخشد یقیناً این راحت جان هم همان رازهای بزرگ و حقایق جاودانی است که در قصه گرد هم آمده‌اند که فرمود:

بازگو تا قصه درمان‌ها شود                                 بازگو تا مرهم جان‌ها شود  
    بازگو کز ظلم آن استم‌نما                                 صد هزاران زخم دارد جان ما (۳)

حضرت مولانا در بیت دوم این شعر به حقیقتی دیگر نیز اشاره نموده و آن این‌که اگر واگو نمودن و سرودن قصه راحت جانی است برای شنونده و مردم از دیگرسو مرهمی است بر درد دل صد هزاران زخم خورده‌ای که از ظالم بر آنها وارد شده پس پیداست که سلطه و سران سلطه نباید خیال آسوده و دلخوشی از بازگو کردن قصه و نقل رمانی که در پس خود گنج نرفتی از حقایق و رازهای سر به مهر دارد داشته باشد و در یک کلام راضی به جولان دادن رمان‌نویس و قصه‌سرا در میان مردم نیست چون خوب می‌داند که اگر مردم به آن رازها و حقایق دست یابند قطعاً نظام سلطه جایگاه و پایگاه خود را برای سلطه‌گری  در میان مردم از دست می‌دهد. به عبارتی این قصه باعث تنویر افکار مردم شده و بر گرده‌ی مردم روشنفکر و دست‌یازیده به حقایق نمی‌توان حکومت نمود از این رو با مطالعه‌ی تاریخ کهن و معاصر متوجه می‌شویم که سلطه‌گر همیشه بیشترین محدودیت را در بر سر نویسندگان رمان و قصه تحمیل نموده است. لذا مشاهده می‌کنیم بزرگ‌ترین رمان‌نویسان و قصه‌سرایان در هر کجای دنیا که بوده‌اند طعم زندان و تبعید و مهجوریت را چشیده‌اند. رمان‌نویسانی نظیر داستایوفسکی و سروانتس در اروپا و محمود دولت‌آبادی و احمد محمود در ایران از این مغوله هستند. البته این محدودیت و این تبعید و زندان شامل حال دیگر هنرمندان از جمله شعرا و حتی نقاشان هم بوده است. و جالب اینجاست که این قشر از هنرمند حتی در دوران تبعید و زندان نه تنها خموده نگشتند بلکه برعکس بزرگ‌ترین آثار خود را در همان دوران تعلق نمودند به عنوان نمونه سروانت وقتی که در الجزایر درون یک غار زندانی بود و این غار امروزه در الجزایر یه “مغازه سروانتس” معروف است اثر جاویدان خود دون کیشوت را نوشت و با داستایوفسکی وقتی به سیبری تبعید شد و سال‌های متعددی (حدوداً پنج سال) در آن سرزمین سرو و سخت روزگار سپری کرد اثر ماندگار خود خاطرات خانه اموات را به رشته‌ی تحریر درآورد که نقل است وقتی داستایوفسکی رهسپار سرزمین تبعید و زندان بود با خود یک جلد کتاب مقدس و یک جلد قرآن کریم را به همراه داشت. (۴) یعنی دو کتاب از بزرگترین قصه‌ها و مثل‌هایی که زخم‌های بر جانِ بشر نشسته از ظلم را مداوا می‌کند و نیز دلاکروا وقتی به الجزایر تبعید شد در همان دوران تبعید بزرگ‌ترین آثار نقاشی خود را خلق نمود و نهایتاً ملاصدرا پس از تبعید به کهک بود که اثر ماندگار خود اسفار در بعد را به میراث نهاد. مولانا جلال‌الدین در آن بیت پیش‌گفته صراحت دارد که آن کسی که مانع سرود قصه می‌شود “استم نما” است استم نمایی که به گفته‌ی مهدی اخوان ثالث به شهادت عموی پیرمان تاریخ که هرگز حاضر به عبرت گرفتن از او نیستیم شجاعت پذیرش این واقعیت را ندارد که نمی‌توان راه را بر روشنگری و تنویر افکار توده‌ی مردم بست از جمله این اقداماتی را که از سوی استم نماها شاهد هستیم، آن است که شورای کلیسای لندن به سال ۱۷۲۳ اعلام نمود که کتاب‌های ادبی و رمان در ردیف کتب ضاله هستند و کسی حق خرید و فروش و خواندن این کتاب‌ها را ندارد که این فتوای صادر شده از سوی سران کلیسا به مدت دو قرن تا زمان پاپ ژان پل دوم به قوت خود باقی بود(۵) ولی بسیار قابل تأمل که طی همین دو قرن چراغ قصه‌سرایی و رمان‌نگاری نه تنها خاموش نشد بلکه قوی‌ترین رمان‌ها نیز به رشته‌ی تحریر درآمد که از جمله آنها می‌توان به جان شیفته اثر رومن رولان اشاره نمود. پس پیداست که اقدامات استم نما در راستای مقابله با رمان و قصه‌سرایی ره به جایی نمی‌برد.

گابریل گارسیا ماکز در زمینه‌ی نقش و جایگاه کتاب و قصه در کتاب زنده‌ام که روایت کنم از قول یکی از قهرمانان داستان می‌گوید: ” وقتی ناگزیر از تعطیلی کتابفروشی خود شدم کتاب‌های خود را که به ایستگاه قطار آوردم همه آنها را به عنوان بار از من قبول کردند و در آخرین واگن قطار جا دادند. وقتی سوار قطار شدم در بخش درجه یک قطار ۴۸۶ مرفهین بورژوا را به همراه بعضی از وزرا دیدم که مشغول خوردن و نوشیدن هستند که دست بر قضا وزیر فرهنگ هم در میانشان بود که در کوپه‌های لوکس لمیده‌اند با خود گفتم بدبختی آن است که پول و قدرت دستی در واگن درجه یک لوکس قرار دارد و کتاب در واگن بار.” (۶) در مصر وقتی رمان‌سرای نام‌آشنا نجیب محفوظ توسط یک جوان به ضرب چاقو مجروح شد وقتی پلیس علت این کار را از او جویا شد آن جوان در پاسخ گفته بود که نجیب محفوظ یک نویسنده‌ی گمراه و خالق آثار ضاله است ولی بعداً مشخص شد که این جوان هیچ‌یک از کتاب‌های او را نخوانده و نه تنها نخوانده که حتی قادر به نام بردن عناوین کتب او نیز نمی‌باشد. نجیب محفوظ کسی است که پاره‌ای از آثارش از جمله اولاد حارتنا به مدت قریب به سی سال در کشور خودش اجازه‌ی انتشار نیافت و به اصطلاح در لیست سیاه قرار داشت ولی همین نویسنده برنده‌ی جایزه‌ی ادبی نوبل شد ولی آنگاه که در مراسم دریافت جایزه در استکهلم شرکت کرد در بخشی از نطق خود گفت: “من فرزند دو تمدن هستم، تمدن قبط و تمدن اسلام… در خصوص تمدن اسلام نه از فتوحات پیامبر(ص) سخن می‌گویم که از یک سو از شبه جزیره تا شمال آفریقا و از دیگرسو تا قلب آسیا و دامنه‌های هندوکش استقرار یافت و از سوی دیگر تا قله‌های پیرنه و آلپ در اروپا را در نوردید و رافع هزاران نماره آوا دهنده نوای توحید گشت بلکه من پیامبر را از موضعی بسیار قوی‌تر معرفی می‌نمایم و آن اینکه او در یکی از فتوحات خود علیه دولت بیزانس چند تن از اسرا را با چند جلد کتاب در فلسفه و پزشکی و ریاضیات بازمانده از میراث کلاسیک یونان معاوضه کرد که این شهادتی است راستین بر روحیه‌ی انسانی والا … (۷)

در جهت همین محدودیت در خصوص نویسنده‌ی نامدار محمود دولت‌آبادی هم صادق است. صرف نظر از اینکه مجموعه کارنامه سپنج او سال‌هاست که تجدید چاپ نمی‌شود رمان کلنل او نیز در ایران اجازه‌ی نشر نیافت. اما همین رمان برنده‌ی یکی از معتبرترین جوایز ادبی اروپا شد و در مراسمی دیگر موفق به دریافت نشان شوالیه از طرف فرانسه شد حال آنکه محمود دولت‌آبادی از آنِ ما و نویسنده‌ی ماست. این قبیل محدودیت‌ها و در تنگنا گذاشتن‌ها از یک سو و صدور آن قبیل فتاوی از سوی کلیسائیان لندن از سوی دیگر نشان از آن دارد که هستند بسیاری که کشف رازها و حقایق ارزشمند در خلال قصه و رمان را تاب نمی‌آورند. و به عبارتی آن را مقرون به صرفه نمی‌دانند و البته این امر هم تازگی ندارد و مولانا جلال‌الدین به این موضوع چنان اشاره می‌کند.

پیش از آن کین قصه تا مخلص رسد                                   دود گندی آمد از اهل حسد

که مولانا در این بیت افرادی را که در برابر قصه و رمان قرار می‌گیرند را اهل حسدی می‌داند که از آتش حسدشان دود گندی برخاسته می‌شود. چون این افراد طاقت حضور مقدس آثار یک رمان‌سرا و قصه‌سرای را در میان جوامع ندارند چون حضور آنها مساوی با روشنگری و واگو نمودن حقایق مکنون است که این خود جهادی است مقدس همانگونه که حضرت علامه محمد نقی جعفری در خصوص یک رمان‌سرای بزرگ فرمود:” رمان‌سرایی به مانند تولستوی هشتاد سال عمر نکرد بلکه هشتاد سال حضوری فعال داشت در عرصه‌ی مبارزه‌ی مقدس” (۸) رمان و قصه یک اندیشه است که وقتی آن را می‌خوانی با تو سخن می‌گوید و چون در کناری قرار دارد دوستی است که انتظار تو را می‌کشد برای درمان‌ها و ایجاد راحت جان‌ها و چون اهل حسد در برابر او می‌ایستند و مانع سرودنش می‌گردند جانی است که می‌بخشد همانگونه که نجیب محفوظ و محمو دولت‌آبادی بخشیدند.

قصه‌ها آغاز کردیم از شتاب                               ماند بی‌مخلص درون این کتاب
 بهر کتمان بدیح از نامحل                                حق نهاده‌ست این حکایات و مثل
 تا براو آه حسودان کم وزد                              تا خیالش را به رندان کم گزد (۹)

نویسنده: حمیدرضا مهاجرانی


۱-    اعراف-۱۷۶
۲-    ر.ک به: برادران کارامازوف- ج۱- ص
۳-    راک: مثنوی معنوی – دفتر اول- جمع شدن نخجیران گرد خرگوش و ثنا گفتن دورا
۴-    ر.ک: خاطرات خانه اموات- مطرحه مترجم
۵-    ر.ک بد: سوربز- ماریو بارگاس یوسا- ص
۶-    ر.ک به: زنده‌ام که روایت کنم- ص۳۴۵- گابریل گارسیا مارکز
۷-    ر.ک به: نطق نجیب محفوظ در استکهلم- سایت نجیب محفوظ
۸-    ر.ک به: تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی معنوی – ۴۹- ص۱۳۵- محمد نقی جعفری
۹-    ر.ک به: مثنوی معنوی- دفتر سوم – پیش رفتن دفوقی به امامت