مبانی فلسفی و حقوقی آزادی – بخش دوم

dr katoozianدكتر ناصر كاتوزيان

پس دو مفهوم اباحه و توانمندی با هم ملازمه ندارند و تنها از جمع اين دو، كه يكی مقتضی و ديگری عدم مانع است، آزادی به معنی كامل خود شكل می‌پذيرد و رابطه‌ی عليت اراده و فعل برقرار می‌شود: نه بی‌قيدی همراه با ناتوانی، آزادی است، نه توانمندی و صلاحيتی كه به دليل وجود مانع، حركتی ندارد و خنثی مانده است. اين تلفيق در چهره‌های آزادی از ديدگاه هوريو نمايان است. به نظر او آزادی در سه چهره ظاهر می‌شود:

۱) آزادی در برابر طبيعت، از ‌راه چيره شـــدن بر قوای طبيعی و افزودن بر توان خود.
۲) آزادی در برابر اجتماع و رهايی از فشار نيروی مركزی.
۳) آزادی در مقابل نفس، از راه چيره شدن بر غريزه‌ها و تمايلات نفسانی طبيعی و رشد عقل در جلوداری از آنها

۱. ۲. ايراد ديگری كه بر آزادی، به معنی جمع قدرت و بی‌قيدی، وارد آمده، ناشی از آثار ناگوار بی‌بندوباری و زيستن بر طبق ميل و هوس شخصی است. آزادی بدين مفهوم به منزله‌ی نفی هرگونه قاعده‌ی اخلاقی و ضرورت اطاعت از آن است. ارسطو در زمره‌ی نخستين حكيمانی است كه بيزاری خود را از زندگی بی‌قيد ابراز داشت و اعلام كرد: آنچه شعور متعارف از آزادی در می‌يابد، «تعبيری سخيف و بی‌ارج از آزادی است.»[۲] روسو نيز در قرارداد اجتماعی بی‌پرده نوشت كه: «اطاعت شهوات، بزرگ‌ترين بندگی‌ها، و متابعت قانونی كه انسان برای خود وضع كرده، بهترين آزادی‌هاست»؛ يعنی به جايی رسيد كه آزادی را در اطاعت از قانون ديد.

آزادی معقول؛ اطاعت از عقل

ترس از بی‌بندوباری و سخافت زندگی بدون تكليف، گروهی از حكيمان را واداشـــته اســـت كه آزادی معقول را جانشين آزادی مطلق سازند و بدينوسيله از ارزش آزادی بكاهند. بر پايه‌ی اين نظر كه حتی از فلسفه‌ی لاک نيز به طور ضمنی برمی‌آيد، انسان تابع قوانين طبيعی است؛ قوانينی كه با فطرت او سازگار اســـت و ناچار بايد از آنها پيروی كند. راه دسترسی بدين قوانين، عقل است و تنها از اين دريچه می‌توان به قاعده‌ی ضروری زندگی پی برد. پس اطاعت از حكم عقل، با آزادی منافی نيست، عين آزادی است. از راه طبقه‌بندی خواست‌های انسان نيز می‌توان به همين نتيجه رسيد: انســـان دو سرشت جداگانه دارد؛ نيمی از خاک كه گاه فروتر از حيوان است و نيم ديگر از روح كه ميل به تعالی و عروج دارد. خواست‌های اين دو نيمه نيز متفاوت اســـت؛ نيم حيوانی هوس‌های زودگذر و راهزن دارد و نيم ملكوتی مايل به اموری پايدارتر و والاتر است، راهی كه عقل پيش پای او می‌نهد و بدان فرمان می‌دهد. دوراهی نفس و عقل را همه در وجدان خود احساس می‌كنند؛ وسوسـه‌های نفسانی را در كنار راه حل معقـــول در می‌يابند و خودِ معقول را در برابر خودِ هرزه و بی‌قيد احساس می‌كنند. انسان به گوهر عقل آراسته است و همين آراستگی، سرشت ويژه‌ی او را در برابر حيوان نشان می‌دهد و آزادی او را در برابر قيدهای طبيعت تأمين می‌كند. پس اطاعت از عقل، در واقع آزادی از هوس‌های نفسانی و حيوانی است؛ حكومت اراده‌ی معقول بر ميل‌های نامعقول است.
اگر آنچنان كه لاک می‌گفت، انسان پاک‌سرشت و متمايل به نيكی و عدل باشد، حكومت عقل بر نفس آسان و طبيعی است؛ ولی اگر انسان موجودی دوگانه و آميزه‌ای از دو سرشت نيک و بد باشد، اطاعت از عقل راه صواب و آزادی است؛ چرا كه عقل جز به نيكی حكم نمی‌كند. دشواری واقعی در فرضی بروز می‌كند كه انسان طبيعی متجاوز و زورگو و در خسران باشد و انضباط عقلی نتواند بر هوس‌های حيوانی او لجام زند، يا توان عقل در دستيابی به واقع ناچيز باشد. [۳] در اين فرض است كه آزادی، حتی در معنای اطاعت از عقل، برای هدايت و سعادت انسان كافی نيست. پس يا بايد مانع بيرونی او را به بستر هدايت اندازد و اطاعت از قانون دولت راه صواب باشد، يا اعتقاد و ايمان چراغی فراسوی عقل نهد. [۴] شايد بزرگ‌ترين نماينده‌ی عقلگرايان، يعنی كانت ـ حكيم آلمانی ـ نيز به همين نتيجه رسيده باشد، آنگاه كه درباره‌ی عقل عملی می‌گويد: «ناگزيرم عقل را به كنار نهم تا جايی برای ايمان باز شود!» [۵] به گفته‌ی مولوی:

بحث  عقلی  گر دُر و مرجان بوَد
آن  دگر  باشد  كه بحث جان بود
بحث جان اندر مقامی ديگر است
باده  جان  را  قوامی ديگر است

كانت در نقد عقل عملی مجرد، اين جنبه‌ی عقل را منشأ صدور احكامی می‌داند كه انسان را به كار نيک وامی‌دارد. حكم عقل عملی فرمان مستقيم فطرت است؛ نتيجه قياس و استقرا و تميز رابطه‌ی عليت ميان پديده‌های خارجی و استدلال نيست و به همين دليل در درستی آن نمی‌توان ترديد كرد. مقصود كانت از ايمان، احكام ناشی از عقل عملی است. او انسان را مركز آفرينش طبيعت و ارزش‌های اخلاقی می‌داند و اطاعت از قدرت را، هر اندازه كه والا و عالی باشد، مايه‌ی معاف شدن از مسئوليت اخلاقی نمی‌داند.

بدين‌ترتيب زمينه‌ی جمع ميان آزادی و حكومت اراده و اطاعت از فرمان عقل فراهم می‌شود: انسان آزاد است و بايد آزاد هم بماند و هيچ مانع و قيد خارجی او را محدود نسازد؛ زيرا او قيد عقل را در وجدان خود دارد؛ قيدی كه سبب آزادی او از پليدی‌ها و موانع حركت معقول است. كانت به آزادی انتخاب انسان در تميز نيک و بد اعتماد دارد و چنان شيفته‌ی آزادی معقول است كه در تعريف حقوق می‌گويد: «مجموع شرايطی است كه در مقام اجرای قانون كلی آزادی، می‌تواند اختيار هر كس را با اختيار ديگران جمع كند.» پس آزادی، قانون زندگی است و هر مانع و قيد خارجی، چهره‌ی استثنائی دارد كه به حكم ضرورت تحمل می‌شود.

آزادی معقول تحميلی

محصور كردن آزادی به اطاعت از احكام عقلی، برای كسانی كه خواهان انضباط در رفتار و كردار انسان هستند، اين زمينه را ايجاد كرده كه از واژه‌ی آزادی مفهومی متعارض با آن را بيرون كشند. مهم‌ترين دليل‌ كه برای تحميل آزادی گفته شده است، در اين عبارت خلاصه می‌شود كه: تميز حكم عقلی ناب از هوا و هوس برای توده‌ی مردم دشوار است و بايد قواعد الزام‌آور اجتماعی يا ماورائی حكم عقلی را تفسير و بر آنان تحميل كند. بدين‌ترتيب آزادی، در اطاعت از قانون است و برای دست يافتن به آن بايد قيود معقول خارجی را پذيرا شد. به‌علاوه برانگيختن تمايل اطاعت از عقل و توفيق خرد در اصابت به واقع، وابسته و تابع شرايط خارجی است. پس برای فراهم ساختن زمينه‌ی اطاعت از معقول و دستيابی به آزادی، بايد شرايط آن را تحميل كرد. وانگهی، روانشناسی علمی نشان می‌دهد كه آنچه حكم عقل و فرمان وجدان ناميده می‌شود، ريشه در برون دارد و بازتاب ضرورت‌ها و شرايط اجتماعی و عقيده‌ی عمومی بر روان آدمی است. انسان موجودی اجتماعی و پرورده‌ی شرايط اقتصادی و اجتماعی است كه بر او تحميل می‌شود. درنتيجه قيد تحميلی واقعيتی است كه از پرده برون افتاده. طرفداران اين مفهوم آزادی، پايه‌ی نظر خود را در انديشه‌های فيلسوفان يونانی و به‌ويژه ارسطو جستجو می‌كنند كه می‌گفت: «زيستن در حكومت قانونی بردگی نيست؛ رستگاری است» يا «فرمانبران، آن زمان آزادند كه حكومت در پی سود ايشان باشد.» [۶] مشهورترين نماينده‌ی اين گروه هگل ـ فيلسوف آلمانی ـ است كه در ستايش از دولت و ضرورت‌های تاريخی چنان مبالغه می‌كند كه اخلاق و آزادی نيز در خدمت دولت يا سايه‌ی روح جهانی بر زمين قرار گيرد. در فلسفه‌ی او، تاريخ نتيجه‌ی حركت روح جهانی به سوی آزادی است. دولت نيز ضرورتی تاريخی از آن حركت است. پس قرار گرفتن در بستر آزادی، ملازمه با اطاعت از دولت و قانون دارد. با الهام گرفتن از همين فلسفه جبرگراست كه ماركس و پيروانش آزادی را «شناخت ضرورت» تعريف می‌كنند؛ يعنی كســـی كه بفهمد چه روی می‌دهد و چرا روی می‌دهد، آزاد می‌شود و خود هگل در تعريف آزادی می‌گويد: «ضرورت تبديل شكل يافته است.» [۷] اسپينوزا را بايد در زمره‌ی اين گروه آورد. عبارت نقل شده از او نشان می‌دهد كه تا چه اندازه آزادی را با حكومت عقل قرين می‌داند: «هيچ‌كس جز كسی كه مطابق احكام عقلی زندگی می‌كند، آزاد نيست. [۸] آدمی برای اينكه موافق با عقل زندگی كند، بايد روان خويش را بشناسد؛ بايد انفعالات (يا هيجانات) خويشتن را طبقه‌بندی كند و بفهمد و بدين‌وسيله به اطاعت درآورد. انفعالات فقط بر كسی فرمان می‌رانند كه دارای سرشت يا طبيعت برده‌گونه باشد». پس به عقيده‌ی اسپينوزا: «اختيار چيزی جز كسب بينش نسبت به جبر نيست.»

ادامه دارد…

پی‌نوشت‌ها:
۱ـ همانرر ۲ـ همانرر ۳ـ «والعصر ان الانسان لفی خُسر…» قرآن مجید، سوره عصر.رر ۴ـ«…الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات…» دنباله همان سوره.رر ۵ـ ر.ک ناصر کاتوزیان، فلسفه حقوق، ج۱، ش۲۳٫ رر۶ـ نیومن، سیاست‌های ارسطو، ۱۸۸۷، ج۱، ص۲۴۶، بارکر،‌ سیاست‌های ارسطو، ۱۹۴۸، ص ۲۷۵: نقل از کرنستون، همان کتاب، ص۳۶٫رر ۷ـ اصول فلسفه حقوق، ترجمه عزت‌الله فولادوند، ص۵۸، در فرهنگ لغت آکسفورد، آزادی آنتی‌تز ضرورت دانسته شده است.رر ۸ـ اسپینوزا، اخلاق، کتاب۳، ص۲۰، ۱۶۷۷: نقل از نویمان، آزادی و قدرت و قانون، مفهوم آزادی‌های سیاسی، ص۱۵۵٫

منبع: روزنامه اطلاعات