رساله قشیریه – باب پنجم در مجاهده

ahadise soofiyeقالَ اللّهُ تَعالی والَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَّنَهُم سُبُلَنا. ابوسعید خَدری رَضِیَ‌اللّهُ عَنهُ گوید پرسیدند پیغامبر را صَلَّی‌اللّهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم از فاضل‌ترین جهاد، گفت: کلمۀ حق پیش سلطان ستمکار گفتن و اشک از چشم ابوسعید فرو ریخت. استاد ابوعلی[ دقّاق] گوید هر که ظاهر خویش را بیاراید به مجاهده، خدای باطن او را بیاراید به مشاهده. و بدان که هر که اندر بدایت صاحب مجاهده نباشد ازین طریقت هیچ به وی نیابد. ابوعثمان مغربی راست که هرکه پندارد که این در بر وی بازگشایند و هیچ‌چیز یابد از حقیقت مگر به مجاهده اندر غلط است.استاد ابوعلی گفت هر که اندر بدایت او را برخاستی نبود اندر ‌‌نهایت وی را نشستی نبود. و هم از وی شنیدم اندر لفظ اَلحَرَکَةُ بَرَکَة، حرکات ظاهر برکات سرّ برآورد.

بویزید گفت به دوازده سال آهنگر نفس خویش بودم و پنج سال آینۀ دل خویش بودم و یک سال اندر آینه می‌نگریستم، زُنّاری دیدم بر میان خویش ظاهر دوازده سال در آن بودم تا ببریدم. پس بنگرستم دیگر بار در باطن خویش زُنّاری دیدم پنج سال اندر آن [سپری] کردم تا چگونه ببرم پس مرا کشف افتاد، به خلق نگریستم همه را مرده دیدم، چهار تکبیر بر ایشان کردم. و از سَرّی همی آید که گفت یا جوانان کار به جوانی کنید پیش تا به پیری رسید که ضعیف شوید چنین که من، و اندرین وقت هیچ جوان طاقت عبادت وی نداشتی. ابوالحسن خرّاز راست گفت این کار بر سه چیز بنا کرده‌اند ناخوردن الّا به وقت فاقت و ناخفتن مگر به وقت غلبۀ خواب و سخن ناگفتن مگر به وقت ضرورت.

ابراهیم ادهم گفت مرد به جایگاه نیکان نرسد تا شش عقبه بنگذارد اوّل درِ نعمت دربندد و درِ سختی بر خود بگشاید و دوّم درِ عِزّ ببندد و درِ ذُلّ بگشاید و سوم درِ توانگری ببندد و درِ درویشی بگشاید. چهارم درِ سیری ببندد و درِ گرسنگی بگشاید و پنجم درِ خواب ببندد و درِ بیداری بگشاید و ششم درِ امید ببندد و درِ منتظر بودن مرگ را بگشاید. ابوعمرو نُجَید گوید هرکه تنش بر وی گرامی بود دین وی بر وی خوار بود.ابوعلی رودباری گوید صوفی پس پنج روز اگر گوید گرسنه‌ام وی را به بازار فرستید تا کسب کند. و بدانکه اصل مجاهده خو باز کردن نفس است از آنچه دوست دارد یعنی خلاف کردن اندر همه روزگار و نفس را [دو] صفت است شتافتن به شهوات و سرکشیدن از طاعات چون وقت نشستن بر اسب هوا سرکشی [کند] لگام تقوی واجب بود باز کشیدن و چون حرونی کند به قیام کردن موافقت، تازیانۀ مخالفت بر وی فرو گذاشتن و چون به وقت خشم از جای برخیزد مراعات کردن حال او که هیچ منازلت نیست عاقبت او نیکو‌تر از عاقبت خشمی که سلطان او برفق شکسته کنی و آتش او به مدارا فرو نشانی و چون شراب رعونت شیرین شود اندر ذوق او، به هیچ چیز آرام نگیرد مگر به مناقب او گفتن و آراستن آنچه چشم وی بر آن افتاده است واجب بود این بر وی بشکستن به رنج و مذلّت و بپوشیدن تا حقارت اصل خویش بداند.

و جهد عام اندر عملِ بسیار بود و جهد خاص اندر صافی کردن احوال که گرسنگی کشیدن و بی‌خوابی سهل بود و آسان، و معالجت اخلاق بد کردن تا به اخلاق نیکو بدل شود صعب است و دشوار. و از پوشیدگی‌های آفات نفس و اسرار علّت‌های نفس آنست که مدح دوست دارد و هرکه جرعتی از وی بخورد هفت آسمان و هفت زمین به مژۀ چشم بردارد و نشان این آنست که چون این ازو منقطع شود کاهلی و سستی اندر وی پیدا آید. و یکی از پیران اندر مسجد نماز می‌کرد همه به صف اوّل به سال‌های بسیار روزی وی را عایقی افتاد که پگاه به مسجد نتوان شد چون اندر آمد به صف آخر بایستاد، به یک چند او را نیز در مسجد ندیدند، از سبب این ازو بپرسیدند گفت چندین ساله نماز قضا می‌کردم که چنان دانسته بودم که اخلاق بجای آورده‌ام بخدای، آن روز که مردمان مرا به آخر صف دیدند، خجل شدم، دانستم که نشاط من اندر آن روزگار از رؤیت مردمان بوده است، نماز‌ها قضا کردم.

مرتعش گوید چندین حجّ کردم بر تجرید، مرا پیدا گشت که آن همه حظّ نفس بوده است از آنکه مادرم روزی گفت سبوئی آب برکش، بر من گران بود، دانستم که فرمان بردن نفس از آن حجّ‌ها به حظ و شُرب بودست نفس را که اگر از نفس فانی بودمی آنچه حقّ شرع بودی بر من گران نیامدی. زنی بود پیر به سال برآمده او را از حال او پرسیدند، گفت اندر حال برنائی اندر خویشتن حال‌ها می‌دیدم پنداشتمی آن قوّت حال است چون پیر شدم آن از من بشد، دانستم که آن قوّت برنائی بوده است و من حال پنداشتم. استاد ابوعلی دقّاق رَحِمَهُ‌اللّهُ گوید که هیچکس نبود از پیران که حکایت این پیرزن بشنید الّا که بنبخشودند بر وی و گفتند انصاف بازو بوده است. ذوالنّون مصری گوید خدای عزیز نکند بنده را به عزّی عزیز‌تر از آنکه به وی نماید خواری نفس او و هیچ بنده را خوار نکند خوار‌تر از آنکه او را از خواری نفس او محجوب کند تا ذلّ نفس خویش بیند.

ابراهیم خواصّ گوید هیچ‌چیز نبود که مرا بترساند الّا که در زیر قدم آوردم. محمّدبن الفضل گوید راحت اندر خلاص یافتن است از آروزهای نفس. ابوعلی رودباری گوید آفت از سه چیز درآید، بیماری طبیعت و ملازمت عادت و فساد صحبت، گفتم بیماری طبیعت چیست گفت حرام خوردن، گفتم ملازمت عادت چیست گفت به حرام نگریستن و شنیدن گفتم فساد صحبت چیست گفت آنچه هرچه اندر نفس فرا دیدار آید از شهوات متابعت وی کنی. ابوالقاسم نصرآبادی گوید زندان تو تن توست و نفس توست چون از وی بیرون آمدی به راحت افتادی جاودانه.
ابوالحسین ورّاق گوید ابتدا کار ما اندر مسجد ابوعثمان ایثار بودی بفتوحی که بودی و شب معلوم با ما نبودی و چون کسی به مکروهی بازآمدی از وی کینه نگرفتیمی به نفس و عذر خواستیمی و تواضع کردیمی او را، چون حقارتی فرا دیدار آمدی اندر دل ما از کسی، او را خدمت کردی و نیکوئی، تا آن بشدی.

ابوحفض گوید نفس همه تاریکی است چراغ او سرّ اوست و نور چراغ او توفیق است هرکه اندر سرّ او صحبت نکند توفیقی از خدای، کار او همه تاریکی بود. ابوعثمان گوید هیچکس عیب‌های نفس خویش نبیند مادام که او را از خویشتن چیزی نیکو آید، عیب‌های خویش کسی بیند که اندر حال‌ها خویشتن را نکوهیده دارد. ابوحفص گوید زود بود هلاک آنکس که عیب خویش نبیند که معاصی پیش آهنگ کفرست. ابوسلیمان گوید هیچ‌چیز مرا از اعمال خویش نیکو نیامدست که من بدان، ثواب چشم داشته‌ام از خدای. سری گوید دور باشید از همسایگان توانگر و قرّایی بازاری و عالمان امیران.

ذوالنّون گوید فساد بر خلق از شش چیز درآید از ضعیفی نیّت اندر کار آخرت، دیگر آنکه تن‌های ایشان گرو شهوت ایشان بود، سه دیگر غلبۀ امل دراز دارد با نزدیکی اجل، چهارم ایثار رضاء خلقان بر رضاء حق، پنجم متابعت کردن هوا و بازپس‌افکندن سنّت رسول صَلَّی‌اللّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ، ششم آنکه زلّت‌های سلف حجّت خویش کرده‌اند و هنرهای ایشان جمله دفن کرده‌اند.