اکثریت ، حق و آزادی(اختصاصی سایت مجذوبان نور)

Image

ظاهرا می گوید خرافه بد است. اما بد داریم تا بد. بستگی به آن دارد از دهان چه کسی بیرون بیاید!!. تعریف ثابت و مشخصی از خرافه وجود ندارد. وقتی صاحبان اکثریت تعیین کننده حدود خرافه باشند، در اثبات خرافات می گویند :"اگر در فلان موضوع حقیقتی وجود نداشت، میلیونها انسان با دل شکسته! و چشم گریان! آن را قبول نمی کردند". می گویند هر کس گفت من غیب را دیدم دروغگو و مروج خرافه است.

" اگر تمامی نوع  بشر به استثنای یک نفر معتقد به عقیده ی واحدی باشند و آن یک نفر بر خلاف آن عقیده باشد مبادرت کردن تمامی نوع بشر به اینکه آن یک نفر را ملزم به سکوت نمایند همان قدر بر خطاء .و ناحق است که آن یک نفر در صورتی که اختبار و قدرت داشته باشد بخواهد که تمامی نوع بشر را ملزم به سکوت کند "جان استورات میل

 

به راستی آیا جویندگان حقیقت در انتخاب مکتب تصوف آزاد هستند؟ چرا باید شخصی برای اعتقادات خود به دیگری حساب پس بدهد؟ جز خداوند چه کسی حق دارد که بگوید حق با کیست؟ با کدام مجوز می توان باید و نباید خود را به دیگران تحمیل کرد؟

در مرحله نقد و حرف و بحث کلامی هر کسی آزاد است که موضوعی را قبول نداشته باشد، اما آیا می توان دست به چوب شد و طرف مقابل را مجبور کرد که به چه چیز اعتقاد و ایمان داشته باشد؟؟

 آن کس که دست به چوب می شود، مطمئناً باید دارای  قدرت و اکثریت باشد! پس اگرصاحب اندیشه ای دارای قدرت و حمایت اکثریت باشد ، مجوز زور گویی خواهد داشت!

اکثریت معمولاً می گوید: آزادی عقیده حق هر انسانی است!! اما هر کسی با هر اعتقادی حق بیان و تبلیغ را ندارد! باید پرسید آیا آزادی عقیده بدون آزادی بیان معنا دارد؟ آیا ممکن است که آزادی عقیده حق انسان باشد، اما اظهار آن حق او نباشد؟؟ خداوند می فرماید :" فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ" پس بشارت بده بندگانی را که سخنان را می شنوند و بهترین آنرا برمی گزینند.

باید قولهایی باشد تا مردم بهترین را بشنوند و انتخاب کنند، موافق و مخالفی باشد که مردم انتخاب کنند. وجود تک صدایی نشانه ی ظلم و عدم آزادی است. درحاکمیت تک صدایی؛ خداوند چه بشارتی را به مردم و شنوندگان بدهد !!!

چرا اظهار عقیده برای فردی حق و برای دیگری ناحق است ؟ آیا حق با کسی است که اکثریت با اوست؟! آیا زور و قدرت یا اکثریت ، ایجاد حق می کند؟! آیا این نوع  حق،  حقی الهی است؟

ابراهیم(ع) در آتش افتاد چون این حق  با او نبود !! مسیح(ع) به صلیب کشیده می شود، چون این حق با او نبود !! علی (ع) سکوت می کند، چون این حق با او نبود !!حسین (ع) را سر می بُرند  و به خاک و خون می کشند، چون این حق با او نبود !!حلاج را مثله میکنند چون این حق با او نبود !! عین القضات و… را می کشند چون این حق با او نبود !! آیا این حق، حق است؟؟

اکثریت ها در تاریخ  این حق را تعیین و آفریده اند !! در واقع قدرت، این حق را خلق کرده است !!

یکی از دلایل به ظاهر زیبا! که برای عدم تبلیغ ناحق گویان! ذکر می شود این است که مردم (یعنی اکثریت) گمراه می شوند!! یعنی به واسطه ی گمراهی اکثریت از اکثریت بیرون می آید!.

پس صاحبان اکثریت مواظب هستند که آزادی عقیده و بیان ، به هر قیمتی، اکثریت را تبدیل به اقلیت نکند و حق اکثریت به ناحق تبدیل نشود!

گمراهی چیست ؟؟تا وقتی شخصی در میان اکثریت است گمراه نیست، مومن و هدایت یافته است! ایمان دارد و از حق!! برخوردار است! اگردر اکثریت حقیقتی است چه ترسی ازآزادی عقیده و بیان وجود دارد ؟! و اگر اینچنین نیست، جمع کردن عده ای جاهل به نام اکثریت برای چه و به نفع کیست؟؟ بنابراین حفظ منافع صاحبان اکثریت سیاستی خاص را طلب می کند !!یک روز این سیاست با شعار  دین و روز دیگر با نام دیگری  حق ها و باطل ها را تعیین می کند!!

حق  آزادی عقیده و بیان برای محمد (ص) وجود ندارد چون" اعطای"!! این حق  برای صاحبان اکثریت قابل تحمل نبود . جرم و گناه محمد (ص) این بود که مردم را گمراه می کرد! و اکثریت را از صاحبان اکثریت می گرفت .     

محمد از دست آنان که اکثریت بودند و خوب حرف می زدند! و خوب آیه حفظ کرده بودند! خوب صغری کبری می کردند! خوب فلسفه و منطق می دانستند! خوب تفسیر می کردند! مجبور به مباهله شد.

البته باید توجه داشت که منظور از اکثریت چیست. اکثریت آن بخش از مردم هستند که حاضرند چوب به دست گیرند و برای خدای فرضی و دین فرضی "صاحبان" خود قیام نمایند! و فرضهای آنها را از بلایا حفظ نمایند. این جماعت چون از پشتوانه های بی شماری برخوردارند! و به دستور صاحبان خود از سوی آحاد مردم! تصمیم می گیرند، در سکوت و انزوای مردم به میدان می آیند و اعمال خود را به نام ملت انجام می دهند.   

به دراویش می گویند باید سیاسی باشید!خب، ببینیم منظور چیست؟ اگر یک صوفی مورد ظلم قرار گیرد و سکوت کند، می فرمایند: نگاه کنید درویشی یعنی جمود، یعنی قبول ظلم و خفت، پس اینها گمراهند .اگر خدای نکرده، یک درویش به یکی از صاحبان اکثریت که برای نجات اکثریت از گمراهی هزاران ظلم و خلاف قانون مرتکب می شود، بگوید چرا؟ می گویند چرا در سیاست دخالت می کنی!! درویشی و عرفان چه کاری با سیاست دارد!! و نهایتاً متهم به براندازی، خیانت و وابستگی به اجانب  می شود! بنابراین باید دید منظور چیست!؟ نهایتاً سیاسی بودن دراویش خوب است یا نه؟

منظور صاحبان اکثریت آن است که بیایید بر تعداد اکثریت بیافزایید تا زور ما زیادتر گردد. می گویند "خدا با جماعت است" !! . اما نمی گویند خدا با کدام  جماعت است ؟؟ با جماعت دانا و آگاه و محقق یا جماعت نادان و بازیچه  ….. ؟!

صاحبان قدرت یا صاحبان اکثریت تمام مشکلات را با به میدان آوردن همین جماعت اکثریت حل و فصل می کنند! کلیه مسائل تخصصی و غیر تخصصی ، علمی و غیر علمی! ،دینی و غیر دینی  و… کدام عاقل، کدام حق، و یا کدام علم می تواند در مقابل اکثریت عرض اندام کند؟؟.

این صاحبان اکثریت حتی حکومت و رأی قانونی همان اکثریت را قبول ندارند. توهمات خود را به جان قانون انداخته اند.  قانون تنها لباسی زرق و برق دار برای رفتن به  مهمانی است! برای نمایش جلو دیگران است ،نمایش جلو کشورها و ملتهای دیگر برای خالی نبودن عریضه است. اما دراویش با همه نقص و عیبهای قوانین به آن احترام می گذارند. ولی مشکل لباس خانگی و دائمی تحمیل کنندگان صاحبان اکثریت است. قانون صاحبان اکثریت نه به خدا کاری دارد نه به دین. تنها چون از دهان (صاحب) بیرون می آید حکم قانون به خود می گیرد !!! 

ظاهرا می گوید خرافه بد است. اما بد داریم تا بد. بستگی به آن دارد از دهان چه کسی بیرون بیاید!!. تعریف ثابت و مشخصی از خرافه وجود ندارد. وقتی صاحبان اکثریت تعیین کننده حدود خرافه باشند، در اثبات خرافات می گویند :"اگر در فلان موضوع حقیقتی وجود نداشت، میلیونها انسان با دل شکسته! و چشم گریان! آن را قبول نمی کردند". می گویند هر کس گفت من غیب را دیدم دروغگو و مروج خرافه است.

اما صاحبان اکثریت به راحتی مدعی!! هستند که  با اهل غیب مراوده دارند!! و با هم چایی می خورند و به مردم القاء می کنند که تنها ما سوراخ دعا را بلد هستیم و اگر کاری با غیب داشتید فقط و فقط ما درست می گوییم و بقیه گمراه هستند و خرافاتی.

می گویند : مولانا و عطار و سعدی و … چون  صوفی و درویش بودند بر راه ضلالت و مروج خرافه اند! راست می گویند چون اکثریت با آنها نیست و آنها نیز چون اهل سیاست نبوده و به دنبال جیفه دنیا نرفته اند و افکار آنها چون تأمین کننده منافع صاحبان نیست خرافه می گویند!

البته برخورد با بزرگان صوفیه نیز شرایطی دارد! وقتی مهمانی می روند و لباس زرق و برق دار می پوشند و می خواهند جلو دیگران !! ژست بگیرند عارف می شوند و اهل سیر و سلوک و مولانا آدم خوبی می شود! در این هنگام اکثریت اهل وحدت می شود و دوستدار بشریت !!  …..اما امان از روزی که لباس خانگی می پوشند !!!حسینیه آتش می زنند، دست و پا می شکنند ،می زنند و می برند و….

 

***

و چون صاحبان اکثریت می توانند  با یک کلمه شمع  حیات و زندگی اقلیت را" فوت" نمایند و تابع هیچ ملاک و قانونی نیستند بهتر است به همین اندازه بسنده نموده و زمزمه کنیم:

دهان ات را می بویند

مبادا گفته باشی دوست ات می دارم.

دل ات را می بویند 

روزگار غریبی ست ، نازنین 

و عشق را 

کنار ِ تیرک ِ راه بند 

تازیانه می زنند . 

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد