دنيا بازار تجارتِ طالبانِ حق است‏

ahadise soofiye

اى عزيز دنيا بازار تجارت طالبان حق است و سرمايه‌ی اين تجارت عمر است پس قدر منزل دنيا مخلصان دانند و قيمت جوهر عمر عارفان شناسند كه به نور يقين دانسته‏‌اند كه هركه اينجا كسب سعادت نكرد آنجا محروم است و هر طالب كه اينجا خلعت كمال نپوشيد آنجا معدومست و هركه اينجا ديده‌ی دل به كحل عرفان روشن نكرد آنجا كورست‏ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِيلًا خلق گمان برده‏‌اند كه سر دو راه در قيامت خواهد بود و اين غلطيست كه از قصور نظر افتاده است بلكه مسافران عالم ابد چون از عرصه‌ی مملكت ازل قدم در منزل دنيا نهند حاجبان قضا و قدر تا به حد بلوغ آن واردان را به حكم عنايت معاف دارند و به وقت صبح بلوغ به سر دو راه رسند و در حالت ورود اجل به منزل نزول كنند و در مجمع قيامت سر بضاعت اعمال بگشايند ولى چون راه سعادت مشكل‏‌تر است و عقبات محن و سختی‌های آن راه بيشتر كه حفت الجنة بالمكاره ازين جهت راغبان اين درگاه نادراند و سالكان اين راه كمتر و چون نزهت راه شقاوت نماينده‌‏تر است و غوايل شهوات آن فريبنده‌تر كه حفت النار بالشهوات اكثر خلق راه شقاوت پيش گرفته‏‌اند و خبر ندارند تا چون به وعده‌‏گاه قيامت رسند و قبايح اعمال و فضائح احوال خود مشاهده كنند و به لاک خويش متيقن گردند خونابه‌ی حسرت از ديده‌‏ها باريدن گيرند و فرياد بى‏‌فايده برآرند كه‏ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً (إِنَّا مُوقِنُونَ) خداوندا ديديم و يقين كرديم كه چه مى‏‌بايد كرد اكنون ما را به دنيا بازگردان تا بعد ازين‏ عمل صالح كنيم. خطاب جبارى از حضرت قهارى دررسد كه‏ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ شما را در بازار دنيا سرمايه‌ی عمر عزيز (نداديم) و انبيا و اوليا را به شما (نفرستاديم) تا راه سعادت ابدى را به شما نمايند و از گرفتارى عذاب سرمدى شما را بترسانند آن همه شنيديد و فراموش كرديد و خدمت نفس و هوا را كمر بستيد و مألوفات نفسانى و مزخرفات دنيای فانى را قبله‌ی دل ساختيد و فرمان حضرت خداوندى ما را و نصيحت انبيا پس پشت انداختيد و در مزرعه‌ی دنيا همه تخم شقاوت ابدى كاشتيد اكنون آنچه كاشتيد بدرويد و ثمره‌ی آن عمل‌هاى خبيث كه مى‏‌كرديد الوان عذاب ابدى بچشيد و هيچ فريادرسى و شفيعى اميد مداريد كه ذهب محل الاعمال و بقى اثقال الانكال و طلب الحال بعد الزوال محال:

اى   به  دنيا  بى  ‏سر  و  پا   آمده

باد    در    كف   خاک‌  ‏پيما   آمده‏

گر  همه  عالم   شوند‌ت   زيردست‏

مى‏ نخواهى (برد جز بادى) به دست

نامرادى    و    مراد    اين   جهان‏

تا  بجنبى  بگذرد   در   يک   زمان‏

چون  جهان  مى‏‌بگذرد  بگذر تو نيز

ترک  او  گير  و  بدو  منگر  تو نيز

زانكه هر  چيزى  كه او پاينده نيست

هركه  دل  بندد  درو  دل زنده نيست


[۱] سيد على همدانى/محمد رياض، احوال و آثار مير سيد على همدانى(شش رساله)، ۱جلد، مركز تحقيقات فارسى ايران و پاكستان – پاكستان، چاپ: دوم، ۱۳۷۰.