ماهیان دریا و توحید!!

darya va mahiروزی ماهی‌های دریا نزد بزرگِ خود اجتماع کردند و به او گفتند: ای فلانی ما تصمیم گرفتیم به سوی دریایی که ما به او موجود و بدون او معدومیم برویم، پس لازم است جهت آن را به ما بیاموزی و راهش را به ما یاد دهی، تا به سوی او برویم و به حضرتش برسیم، برای اینکه مدتی طولانی حرف او را می‌شنویم ولی او را نمی‌شناسیم و مکان و جهتش را نمی‌دانیم.

پس ماهی بزرگ به آنان گفت: ای یاران و برادران من! این کلام، لایق و سزاوار شما و امثال شما نیست، زیرا دریا بزرگ‌تر از آن است که کسی به او برسد و این، شغل شما و از مقام شما نیست، پس از آن ساکت باشید و بعد از آن مانند این کلام نگویید، بلکه برای شما کفایت می‌کند که معتقد باشید که شما به‌وسیله‌ی او موجود هستید و بدون آن معدومید.

پس آنان به او گفتند: این کلام ما را سود نمی‌دهد و ضرری را از ما دفع نمی‌کند، لازم است ما به او توجه کنیم و شما ما را به معرفت آن و به وجودش راهنمایی کنید.

پس چون که ماهی بزرگ صورت حال آنان را دانست و دانست که منع کردن فایده نمی‌دهد، برای آنان توضیح را شروع کرد و گفت: برادران من، دریایی که شما آن را می‌طلبید و توجه به آن را اراده کردید، او با شماست و شما با اویید و او بر شما احاطه دارد و شما به وسیله‌ی او احاطه شده‌اید و احاطه کننده از احاطه شده جدا نیست و دریا عبارت است از آنچه که شما در آنید. پس هر طرف رو کنید، آن دریاست و غیر از دریا نزد شما چیزی نیست. دریا با شما و شما با دریایید و شما در دریا و دریا در شماست و دریا از شما غایب نیست و شما از دریا غایب نیستید و دریا از شما به شما نزدیک‌تر است.

پس زمانی که ماهی‌ها این کلام را از ماهی بزرگ شنیدند همه بلند شدند و قصد او کردند تا او را بکشند.

ماهی بزرگ به ماهی‌ها گفت: چرا مرا می‌کشید و به خاطر چه گناهی مستحق کشته شدن شدم؟

پس ماهی‌ها به او گفتند: برای اینکه تو گفتی دریایی که ما می‌جوییم همانی است که ما در آنیم و حال آنکه آنچه ما در آنیم فقط آب است و کجا آب از دریا؟ پس تو از این سخن جز گمراه ساختن ما از راه او و کنار گرفتن ما اراده نکردی.

بزرگِ ماهی‌ها گفت: قسم به خدا اینطور نیست و جز حق و آنچه واقع هست نگفتم، برای اینکه دریا و آب در حقیقت یک چیز هستند و بین آن دو اصلاًَ مغایرت نیست، پس آب به حقیقت و وجود اسم، دریاست و دریا به حسب کمالات و خصوصیات و گستردگی و انتشار بر همه مظاهر اسم، آب است.

پس این مطلب را بعضی از ماهی‌ها دانستند و عارف به دریا گشتند و از آن ساکت شدند و بعضی دیگر انکار کردند وبه آن کفر ورزیدند و از او در حالی که مطرود و محجوب بودند، برگشتند.

و زمانی که این مثال ماهی دریا محقق و ثابت شد پس بدان که شأن خلق در طلب کردنِ حق همینطور است، زیرا زمانی که خلایق نزد پیامبر یا امام یا عارفی جمع می‌شوند واز حق سوأل می‌نمایند، پیامبر یا امام یا عارف، به ایشان می‌فرماید: به درستی که حقی که شما از آن سوأل می‌کنید و آن را می‌خواهید او با شماست و شما با او هستید و او به شما احاطه دارد و شما به او احاطه شده‌اید و احاطه کننده از احاطه شونده جدا نیست «ولله المشرقُ والمَغربُ فَأینما تُولّوا فثمّ وجهُ الله اِنّ الله واسعً علیم» و او از شما غایب نیست وشما از او غایب نیستید، هر جا رو کنید پس آنجا ذات و وجه و وجود اوست و او با هر چیز و عین هر چیز است بلکه او همه چیز است و همه چیز به او قائم است و بدون او زائل است و برای غیر او اصلاً وجودی نیست نه در ذهن و نه در خارج و او به ذات خود اول و به کمالات خود آخر است، به صفات خود ظاهر و به وجود خود باطن است و او برای هر مکان در هر زمان است و با هر انسان و جنّ است «هو الاول والا خر و الظاهرو الباطن و هو بکلّ شیئ علیم»

پس هنگامی که خلق، آن سخن پیامبر و امام و عارف را می‌شنود همه به سوی او برخیزند و قصد او می‌کنند تا او را بکشند، پس پیامبر به آنان می‌فرماید: چرا مرا می‌کشید و به کدامین گناه مستحق کشتنم، می‌دانید؟

آنان به او می‌گویند: برای اینکه تو گفتی حق با شما و شما با حق هستید و در عالم، وجود جز او نیست و برای غیر او وجود نیست، نه در ذهن و نه در خارج، و ما به حقیقت می‌دانیم که در واقع موجوداتی غیر او هستند از قبیل عقل و نفس و افلاک و اجرام و ملک و جن و غیر آن، پس تو جز ملحدِ منکر خدا نیستی و این کلام جز منحرف کردن و گمراه کردن ما از حق و طریق حق را اراده نکردی.

پس پیامبر به آنها می‌فرماید: نه، به خدا قسم جز حق و واقع به شما نگفتم و با آن گمراه کردن و فریب دادن شما را اراده نکردم، بلکه آنچه او گفت و با زبان پیامبرش به آن خبر داد به شما گفتم…

منبع: “جامع الاسرار”
 سیدحیدر آملی