در بیان احسنیت سورهٔ یوسف «احسن القصص»

ahadise soofiyeقال اللّه تعالی «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ» ما بر تو می‌خوانیم خوب‌ترین قصه‌کردنی «بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ» به طریق وحی بر تو به زبان جبرئیل این سوره را «وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ» و به درستی که بودی ای محمد پیش از آنکه وحی به تو فرستیم از غیر واقفان از سورهٔ یوسف(ع) و این «إِنْ» مخففه است از مثقله به قرینهٔ لام « لَمِنَ الْغافِلِینَ»

کشف  بدانکه لفظ قصص احتمال دو معنی دارد یکی اقتصاص که مصدر است به معنی قصه کردن تا تقدیر چنین شود که «نحن نقّص علیک احسن الاقتصاص» و دیگر به معنی مفعول یعنی مقصوص به معنی قصه کرده شده و تقدیر چنین شود «نحن نقص علیک احسن ما نقصّ به من الاحادیث» چه فعل به این هر دو معنی آمده است چنانکه (سلب و طلب) که هم به معنی مصدر است و هم به معنی مفعول و اگر گویند احسن القصص به معنی نیکوترین قصه‌هاست این قول خطاست زیرا که قصص به نصب قاف مصدر قصّ یقصّ قصا و قصصا آمده است و اگر مراد قصه‌ها بودی به کسر قاف آمدی، و ابن عباس گفت  به معنی «نحن نبیّن لک احسن البیان» است و مراد از قصه به‌ اصطلاح عربیت بیان کردن خبر است پی‌درپی چنانچه مقتضای سوق کلام باشد و خوبی قصه آنست که جیّد اللفظ صریح المعنی باشد به حیثیّتی که ارتباط الفاظ او مشیر به معنی مرتبهٔ مقصوده باشد تا آن معانی مراد در ازاء الفاظ منتظمه بر طریق وضوح مفهوم گردد.

امّا در بیان احسنیّت این قصّه، بدانکه علماء تفسیر قدس اللّه ارواحهم و ارباب تصنیف و تحریر نضر اللّه بهجتهم چند وجه درین باب بیان فرموده‌اند این فقیر بعد از مطالعهٔ آن وجوه چند وجهی مرغوب مشحون به صنوف اشارت در سلک عبارت درآورد تا مروح ارواح سامعان و منظر ریاض بواطن طالبان باشد.

وجه اول آنست که این قصه از ابتدا تا انتها در زمان مدید و عهد بعید به وقوع پیوسـته، از امام حسن بصری مرویست که فرمود که از دیـدن خواب که مقـدمهٔ این خبر باخطر و عنوان این قصه با غصـه است  تا به رجوع فرزند به پدر اعنی یوسف به یعقوب(ع) مدت هشـتاد سال بود و درین مدت مدید یعقوب را هر سالی حالی طاری می‌شـد و هر ماهی ناله و آهی و هر هفته غم نهفته و هر روزی سوزی، و هر شـبی طلبی و هر دمی غمی و هر سـاعتی شـفاعتی و هر طرفة العینی فراق قرة العینی می‌بود چون این قصه مشتمل برین وقایع غریبه و بدایع عجیبه بود لاجرم احسن القصص آمد.

وجه دویم آنست که این قصه  منصوب به چهار کریم بود اول گویندهٔ قصه کریم بود «فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ» و به زبان رسول کریم بود «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ» و بیان احوال کریم بود «إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ» و ذکر آن در قرآن کریم بود «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ» و چون کرم نزد اللّه‌ تعالی خوب‌ترین صفاتست قصه که مشتمل بود برین چهار نسبت نیز خوب‌ترین قصه‌ها آمد.

نکته – بدان ای درویش که تو نیز منسوبی به چهار کریم اول بندهٔ ربّ کریمی جلّ ذکره «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ» دویم امت کریمی  «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ» سیم کریم و کریم‌زاده «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» چهارم پیرو قرآن کریمی «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ» لاجرم چنانکه این قصه خوب‌ترین حکایاتست تو نیز خوب‌ترین کایناتی «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ»

وجه سیم آنست که قصه‌های پیغمبران دیگر در سوره‌های متفرق مذکور است و این قصه به‌تمام در یک سوره مزبور  و مسطور، مثلاً قصهٔ آدم علیه‌السلام در دوازده سوره مذکور است و قصهٔ نوح نیز در دوازده سوره مسطور است، و قصهٔ هود علیه‌السلام در چهار سوره مبیّن است، و قصهٔ صالح(ع) در یازده سوره معین است، قصهٔ ابراهیم(ع) در هیجده سوره معدود است، قصهٔ لوط در نه سوره پیداست، قصهٔ موسی علیه‌السلام در بیست و نه سوره آورده است، قصهٔ شعیب(ع) در دو سوره یاد کرده است، قصهٔ عزیز در دو سوره ایراد فرموده، قصهٔ ایّوب علیه‌السلام در دو سوره تعداد فرموده، قصهٔ یونس علیه‌السلام در چهار سوره پدید است، قصهٔ داود علیه‌السلام در پنج سوره کشیده است، قصهٔ سلیمان علیه‌السلام در چهار سوره مقرّر است، قصهٔ ذکریا علیه‌السلام در سه سوره محرّر است اما قصهٔ عیسی علیه‌السلام در سه سوره معدود است، قصهٔ یحیی علیه‌السلام در دو سوره معهود است.

وجه چهارم آنست که قصّه‌های پیغمبران و مشقت و محنت کشیدن ایشان از ممر بیگانگان و کافران بود و قصهٔ یوسف و جور و جفا کشیدن او از آشنایان و برادران بود.

من از بیگانگان هرگز ننالم                 که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

 پس قصه که درو نام دشمن مذکور نگردد، هرآینه احسن القصص باشد.

وجه پنجم آنست که محمّد بن یحیی گفت که این قصه احسن القصص است زیرا که در وی بیان سه حالت است که آن سه حالت اجل احوالست پس قصه که مشتمل برین سه حالت باشد احسن القصص باشد، اما بیان آن سه حالت:

اول رعایت خدمت حق‌تعالی در شدت و رخا

دویم تحسین اخلاق در جمیع معاملت‌ها

سیم به پای داشتن مروت به قدر طاقت در همه وقت‌ها

اما رعایت خدمت حق سبحانه و تعالی آن بود که در قید رقیّت و در اوان اظهار سلطنت یوسف صدیق از روی تحقیق به خدمت و طاعت الهی جلّ و علا کما هی بذل جهد و طاقت می‌نمود، و در شدّت و رخا میان بلا و نعما تفاوت نمی‌دید و این لطفی است بی‌نهایت و توفیق بی‌غایت، اما تحسین اخلاق آن بود که هر چند از طریق خلایق و صنایف طوایف محنت و مشقّت بدان حضرت عاید می‌گردید  او در برابر هر محنتی محبّتی پیش می‌برد و به جای هر کم داشتی در گذاشتی می‌نمود، هر چند دربارهٔ او بدی می‌کردند وی عفو می‌کرد و چندانکه بر صفحهٔ ضمیر وی رقم اندوه و غم می‌نگاشتند وی محو می‌فرمود، و این نیز اعلای مقامات و اقصای درجات بود از لطف و عنایت و هدایت خلاق بود، اما اقامت مروت، آنکه هر چند از برادران را به نسبت به آن یگانهٔ زمان شائبهٔ حسد و اندیشهٔ نیک و بد ملاحظه می‌افتاد، هرگز بر روی ایشان پیدا نکرد و بر رئوس اشهادشان رسوا نگردانید بلکه به جای انتقام انعام می‌نمود و بهر جفا وفائی پیش می‌برد و این سه صفت در سخاوت نشانی تمام دارد و سخاوت عنداللّه منزلت ما لا کلام دارد، به این سبب این قصه احسن القصص نام دارد.

وجه ششم  تسمیه این قصه به احسن القصص آنست که درین قصه ذکر محبت حبیب است با حبیب و اظهار محبت و شفقت از دردمند، و باز مقصود از این قصه استحکام محبت حبیب است با حبیب و عبرت گرفتن در طریق مودت ازین قصهٔ غریب و عجیب، زیرا که این قصه‌ایست که در وی است  بیان طالب و مطلوب و نشان محب و محبوب یعنی قصهٔ جمال یوسف و عشق یعقوب و قصهٔ مالک و مرقوقست. بیان نیاز عاشق و ناز معشوق است. ذکر حبیب و اطلاق لذت وصال و محنت فراق است. از این قصه در هر سر هوسی است، و با هر سر نفسی. و در قصه اسرار عشق، اسرار بسی.

گر عشق نبودی و غم عشق نبودی                چندین سخن نغز که گفتی که شنودی؟

وجه هفتم آنست که هم امام قشیری در وجه تسمیه این قصه به احسن القصص می‌فرماید که در این قصه امر و نهی نبود که آن موجب اشتغال دل باشد به خوف تقصیر در وی، چرا که اکثر قصص مبین طرق معاملاتست، و این قصه حصه ارباب حالاتست.

وجه هشتم آنست که صاحب این قصه از حصه نفس و هوا مبراست و از متابعت ابلیس به برکت طهارت و تقدیس معراست، از مقتضای هوای نفس خسیس و تلبیس ابلیس چنان در گذشته که نه هر مدعی پیرامن این معنی تواند گشتن و به قدم ترک مراد از این کوی میل به فساد تواند گذشتن آری اگر نه بدرقه عصمت چراغ هدایت در راه آن صاحب دولت داشتی، بیم آن بودی که از شفا جرف شهوت به دوزخ ذلت گرفتار گشتی، اما کسی که به این عصمت مؤید گشته و در پرده عفت متواری مانده اگر قصهٔ او احسن القصص گردد چه عجب.

وجه نهم آنست که در این قصه امیدواری طوایف گناهکاران و اصلاح معاملات تباه روزگاران است از آن جهت موسوم به احسن القصص گردید. کانه سبحانه و تعالی یقول: ای محمد، اگر گناهکاران و گرفتاران خطا و زلّت که لباس عصمت بدنس معصیت آلوده‌اند و مدت عمر سرگردان در بیابان عصیان بوده‌اند گریبان ندامت گرفته، به درگاه تو آیند و از خوف عذاب ما ترسان و از بیم عقاب ما لرزان باشند. تو سورهٔ یوسف را بر ایشان خوان، تا دانند که با وجود آزردن برادران مر یوسف علیه‌السلام را عاقبت چون شرمنده و سر خجالت به پیش افکنده به بارگاه یوسف آمدند یوسف هر چه کرده بودند از همه گذرانید «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» کذلک اکرم الاکرمین جل جلاله چون بندگان گناهکار به جناب حضرتش به ندامت و استغفار پیش آیند و به این نیازمندی مبادرت نمایند.

ابیات موافق حال

نفس من بگرفت سر تا پای من                    گر نگیری دست من ای وای من

جمله ترسند از تو من ترسم ز خود               کز تو نیکی دیده‌ام وز خویش بد

ای گنه آموز عذرآموز من                      سوختم صد ره چو خواهی سوز من

من ز غفلت صد گنه را کرده ساز              تو عوض صد گونه رحمت داده باز

چون ندانستم خطا کردم ببخش                      بر دل  و بر جان پروردم ببخش

عفو کن دون همتی‌های مرا                               محو کن بی‌حرمتی‌های مرا

مبتلای خویش و حیران توام                            گر بدم گر نیک هم زان توام

لا جرم اکرم الاکرمین و ارحم الرّاحمین جلّ جلاله و عمّ نواله چنانکه یوسف از همهٔ جفاهای برادران درگذشت او نیز به کمال کرم از کل معاصی ما درگذرد که «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ» و همچنین ای محمد اگر آزارندگان مادر و پدر شکسته‌دل و مضطرب به جانب تو آیند و از کردارهای خویش پشیمان گردند تو هم قصهٔ یوسف بر ایشان خوان تا چنانکه پدر یوسف را از فرزندان راضی گردانیدم کذلک چون امت به رضای ما کوشند مادر و پدر و غیر ایشان را نیز همه از ایشان راضی گردانیم.

ایا لیت تحدو و الحیاه مریره و یا لیت ترضی و الانام غضاب؛

 چون تو شیرینی چه غم گر تلخ گردد روزگار               چون تو خوشنودی چه بیم ار خلق باشد خشمگین؟

و اگر اندوهگینان  شکسته‌دل به جانب تو آیند و از اندوه انبوه خود شکوه کنند تو هم سورهٔ یوسف بر ایشان برخوان تا دانند که چنانکه یوسف را از چاه و زندان بیرون آوردیم و به تاج و تخت مصر به سلطنت نشاندیم، ایشان را نیز از چاه و زندان دنیا بیرون آورده، پادشاه مصر جنت گردانیم «وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً»

للعطّار

نقل کن زین نفس سگ گر قوت جان می‌بایدت                  درگذر زین چاه و زندان گر جهان می‌بایدت

باز عرشی کز پر جبریل داری پرّ و بال                          ورنه در گلخن نشین گر استخوان می‌بایدت

نفس را چون جعفر طیار بر کن بال وپر                        گر به بالا، بال وپر چون مرغ جان می‌بایدت

چون تو از زر دوستی آزر مزاجی پس چرا                            همچو ابراهیم آتش بوستان می‌بایدت

ای خر مرده سگ نفست به گلخن درکشید                      پس چو عیسی بر فلک دامن‌کشان می‌بایدت

دیگر ای محمد(ص) اگر پیران محنت کشیده، گرم و سرد جهان دیده، گریبان صبر دریده، پشت تحمل خمیده، بدرگاه تو آیند و از مفارقت اولاد و احفاد و قرةالعین و ثمره الفؤاد خود بنالند، تو هم سورهٔ یوسف بر ایشان خوان یعنی چنانکه یعقوب مکروب را(ع) بعد از هجران بسیار، به ملاقات یار رسانیدیم ایشان را نیز از محنت مفارقت به نعمت مواصلت برسانیم.

باز اگر سوختگان آتش عشق که از سوز وصال، و عشق جمال، دل و جان بر کف نهاده و خان‌ومان به باد داده به درگاه تو آیند و از سوز عشق و داغ فراق ناله کنند، هم تو سورهٔ یوسف بر ایشان خوان، و بگوی چنانکه زلیخای نامراد را به مراد رسانیدیم شما را نیز به مراد رسانیم.

خرم آن لحظه که دلدار به یاری برسد                       آرزومند نگاری به نگاری برسد

قیمت وصل نداند مگر آن سوخته‌ای                 که پس از دوری بسیار، به یاری برسد

عزت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر                   که خزان دیده بود پس به بهاری برسد  

حدائق الحقائق