ترسائى‏

tarsa

ز ترسائى غرض تجريد ديدم‏

خلاص  از  ربقه  تقليد ديدم

چون تجريد و تفريد از علايق و عوايق دنيوى و طبيعى بر حضرت عيسى(ع) غالب بود مى‏‌فرمايد كه ز ترسائى كه عبارت از هستى و متابعت حضرت عيسى است غرض ارباب كمال تجريد از قيود و رسوم و عادات و خلاصى از ربقه تقليد يعنى از بند تقليد ديدم زيرا كه هر كسى كه بخيال قيد تقليد و رسوم و عادات‏ «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ» گرفتار شد از عبادت حقيقى و نتايج آن البته محروم است و مرد وارسته مى‏‌خواهد كه از جميع قيود تقليد خلاصى يافته باشد كه مناسبت با عالم اطلاق توحيد حقيقى پيدا كند:

فرد  گشتم  دلبرم  چون  فرد  بود

فرد را  جز فرد  كى  در خورد بود

طالبى   خواهد   ز  عالم   بى‏‌نشان

عاشق   آزاده   جويد    در   جهان

بى‌‏نشان شو از  همه  نام  و  نشان

تا   ببينى  روى   جانان  را  عيان

چون معبد و متوجه اليه مجردان پاكباز مقام وحدت ذاتيست فرمود كه‏:

جناب قدس وحدت، دير جانست

كه  سيمرغ  بقا   را  آشيانست

يعنى جناب و سراى قدس وحدت ذاتى كه مقدس و منزه از جميع الواث كثرات است دير جان است [و معبد] ترسايان است كه امت عيسى پيغمبرند يعنى دير قدس وحدت معبد جان و روح انسانى است كه از عالم تجرد است و آن جناب قدس و وحدت معبد جان و سيمرغ و عنقاى بقاى حقيقى را آشيان است چو اصل و حقيقت بقا وحدت راست كه از اختلاف و تباين كه منشا فنا است منزه و مقدس و مبرا است و حيات حضرت عيسى(ع) و عدم وفات او به ‏واسطه‌ی وصول به اين مقام است چون تنزه و تجرد از ربقه تقليد و رسوم و عادات كه معبر به ترسائى است از حضرت عيسى ظاهر شده است مى‏ فرمايد كه‏:

ز روح‌ الله پيدا گشت اين كار

كه از روح القدس آمد پديدار

يعنى از روح‌الله كه حضرت عيسى است اين كار تجرد و تنزه از قيد كثرات و رسوم و عادات كه تعبير ازو به ترسائى كرده مى‏ شود و وصول به مقام و دير قدس وحدت ذاتى پيدا گشته و ظاهر شده است و هرچند انبياء سابق(ع) همه را جامعيت صفات كمال بوده است فاما به مرتبه او نبوده است و ازاين‏جهت است كه حضرت رسالت محمدى(ص) فرمود كه «انى اولى الناس بعيسى بن مريم فانه ليس بينى و بينه نبى» و تعين عيسى(ع) از باطن احديت جمع حضرت الهيت است و از اين جهت مسمى به روح‌الله است زيرا كه او روح كامل است كه مظهر اسم جامع الله است و اسم الله از حيثيت صورت جبرئيلى نافخ اوست نه اسماء ديگر و از جهت‏ آنكه عبدالله حقيقى است احياى موتى و خلق و انشاء طير و ابراء اكمه و ابرص ازو به ظهور آمد كه از روح‌القدس آمد پديدار يعنى آن روح الله از روح القدس كه جبرئيلى است و نفخ او، پديدار و ظاهر و هويدا گشته و حقيقت آن است كه نافخ در صورت جبرئيل اسم جامع الله بوده است كه متمثل بصورت او شده اگرچه در اكثر افراد انسانى بنا بر عدم قابليت و استعداد ظهور كمال اسم الله، تربيت و ربوبيت اسماء تاليه را است و اما فى نفس الامر چون حقيقت انسانى مظهر و مربوب اسم جامع الله است مى‏‌فرمايد كه‏:

هم  از اله  در پيش  تو جانى  است

كه از روح القدس در وى نشانيست‏

يعنى چنانچه عيسى(ع) روح‌الله است هم از اسم جامع الله به حكم‏ «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»* در پيش تو كه انسانى جانى و حقيقتى است و مظهر اسم الله انسان است و از روح القدس كه جبرئيل است كه صورت متمثّله علم است و نفث و نفخ آن به حكم «ان روح القدس نفث فى روحى» در آن جان كه از نزد اللّه با تو همراه است نشانى است زيرا كه نفس ناطقه انسانى مجرد است از جسم و جسمانيت و به سبب تجرد مقدس و پاكست ولى ظهور آن معنى وابسته و موقوف به قابليت و استعداد فطرى و سعى و اجتهاد تو است تا از مكامن قوت به مجالى فعل توان آمد. چون وصول به مقام وحدت بى ‏آنكه از منازل نفس و طبيعت عبور و ترقى نمايند ميسر نيست فرمود كه‏:

اگر يابى خلاص از نفس ناسوت

‏درآئى  در  جناب  قدس  لاهوت

مراد به ناسوت بشريت است و لاهوت حقيقت وحدت ساريه در جميع اشياء و هر دو به وزن فعلوتند به جهت مبالغه، و لاهوت از «لاه يلوه لوها» به معنى احتجب و استتر. و ناسوت از «ناس ينوس نوسا» به معنى تذبذب و تحرک و تسميه ذات و حقيقت به لاهوت به ‏واسطه‌ی آن است كه از ديده‌ی اغيار محجوب و مستور است يا آنكه محتجب و مستتر در صورت مظاهر است و تسميه انسان به ناس به سبب آن است كه پرمتحرک و مضطرب است به جهت توجه روحانيت او به عالم علوى و تعلق نفسانيت و بشريت او به عالم سفلى طبيعى و از اين جهت مى‏‌فرمايد كه: اگر يابى خلاص از نفس ناسوت. مراد به اين نفس جوهر بخارى لطيف است كه حامل قوت حيات و حس و حركت اراديه است كه حكيم روح حيوانيش مى‏‌نامد يعنى مانع وصول تو به عالم تجرد و دير وحدت ذاتيه، نفس ناسوتى است اگر خلاص از نفس ناسوت و صفات او به طريق تجريد و تفريد باطن بيابى هرآينه و بى‏‌شبهه مانند عيسى(ع) در جناب و سراى و حريم قدس لاهوت كه مقام وحدت ذاتى است درآيى و به حيات ابد متصف گردى و حى لا يموت باشى‏:

دست غيرت گلخن از غولان نفسى كرد  پاک

رخت جان بر گلشن اين  سقف  مينا  مى‏‌كشد

چون  حجاب  ماسوى  از ديده‌ی  دل دور شد

شبنم  از  درياى  كثرت  سوى  دريا مى‏ كشد

سايه در خورشيد گم مى‏‌گردد و سيمرغ فضل

مرغ  زار  افتاده  را  از  تيه  غوغا مى‏ كشد

چون مانع نفس ناطقه‌ی انسانى از ترقى و عروج به عالم علوى صفات نفسى و طبيعى است مى‏‌فرمايد كه‏:

هر آن‏كس كو مجرد چون ملک شد

چو  روح‌الله  بر  چارم   فلک   شد

يعنى هر كس كه از صفات نفسانى و مقتضيات طبيعى مانند ملائكه كه منزه از نفسانيت و طبيعيت‌‏اند مجرد و معرا و مبرا شود همچو روح‌الله كه عيسى(ع) است به فلک چهارم كه منشأ و محل روح قطب است عروج نمايد و منزل سازد و حصول و ظهور اين معنى منوط به قابليت فطرى و سعى و اجتهاد و سير و سلوک است و انسان را قابليت همه‌ی كمالات هست و غير از نبوت تشريعى كه مختتم به وجود اشرف حضرت ختم محمدى(ص) است باقى كمالات انبياء كه از مقام ولايت بوده است اولياء امت مرحومه حضرت محمدى را همه حاصل مى‏‌شود و در اين شائبه‏‌اى نيست‏:

اگر  دمى  بگذارى  هواى  نااهلى‏

ببينى آنچه نبى ديد و آنچه ديد ولى‏

بدان كه روحانيت فلک چهارم كه آفتاب است منشأ تنزل روح قدس قطب است زيرا كه روح اين فلک اشرف ارواح سماويه است چنانچه روح قطب اشرف ارواح انسيه است و ازاين‏‌جهت آفتاب اشرف كواكب است و تمامت كواكب مرتبط به اوست مانند ارتباط رعايا با سلطان، كواكب علويه از وجهى و سفليه از وجهى چنانچه در علم هيئت مبين گشته است و چنانچه سلطان در وسط مملكت منزل مى‏‌سازد چه وسط افضل مواضع است فلک آفتاب در وسط عالم اجسام واقع شده است و به حسب وسطيت كه دارد برزخ است ميان اعلى و اسفل و از اين جهت كه‏ فلک چهارم جاى حضرت عيسى(ع) واقع شده است چو عيسى(ع) مظهر توحيد صفاتى است و علما و دانايان امت او را تجاوز ازين مرتبه نبوده است و به سبب مظهريت توحيد صفاتى برزخ است ميان انبياء سابق كه مظهر توحيد افعالى بودند چه دانايان امتان ايشان از اين مرتبه تجاوز نداشته‏‌اند و ميان حضرت ختم محمدى كه مظهر توحيد ذاتى است فلهذا اين مرتبه‌ی عالى مخصوص امت مرحومه آن حضرت است و صفات از روى مرتبه برزخ ميان افعال و ذات است و به واسطه‌ی اين خصوصيت روحانيت حضرت عيسى با روحانيت فلک شمس است كه چنانچه آفتاب، مظهر نور و حيات صورى است حضرت عيسى مظهر نور علم و حيات معنوى است و آنچه گفته شد كه فلک آفتاب در وسط عالم اجسام واقع شده است به طريق كشف و رأى شيخ محيى الدين اعرابى است كه عدد افلاک زياده اثبات مى‌نمايد زيرا كه آن زمان هفت فلک در فوق فلک آفتاب است كه فلک مريخ و فلک مشترى و فلک زحل [و فلک منازل كه در فلک البروج است‏] و فلک اطلس و فلک كرسى و فلک عرش، و هفت فلک در تحت او كه فلک زهره و فلک عطارد و فلک قمر و كره [آتش‏] و كره هوا و كره آب و كره خاک باشد.

مفاتيح الإعجاز فى شرح گلشن راز