قطب شانزدهم سلسلهٔ نعمت‌اللهی گنابادی: شاه نعمت‌اللّه ولى (قرن هشتم و نهم)

hshah nematolah vali03

آن جناب مظهر آیات و مجمع کرامات بود و در علوم ظاهرى و باطنى کسى به ‏آن جناب برابرى نمى‏‌نمود. در تکمیل ناقصان و تربیت‏ مریدان یگانهٔ دوران و تعریف فضائل و کمالات آن جناب مستغنى از بیان است

hshah nematolah vali01آن جناب مظهر آیات و مجمع کرامات بود و در علوم ظاهرى و باطنى کسى به ‏آن جناب برابرى نمى‏‌نمود در تکمیل ناقصان و تربیت‏ مریدان یگانه‌ی دوران و تعریف فضائل و کمالات آن جناب مستغنى از بیان است.

مه  ماهان  شه  شاهان  که  سلطان  بقا آمد

ز فیض نعمت‌اللّه رخ مگردان اى دل عطشان

سته   اقلیم   او   ادنى   مه  اوج  و  نا آمد

که   فیض   نعمت‌اللّه   نعمتى   بى‏‌منتها  آمد

متاب از قبله‌ی ابروى او رخ  اى دل عاشق

که طاق ابرویش محراب  اصحاب  دعا  آمد

نسب آن جناب به امام محمّد باقر(ع) مى‏‌رسد بر این موجب هو ابن سیّد عبداللّه بن سیّد محمّد بن میر عبداللّه ثانى بن سیّد کمال‌الدّین یحیى بن سید هاشم بن سیّد موسى بن سیّد جعفر بن سیّد الصّالح بن سیّد احمد بن سیّد محمّد ثانى بن سیّد جعفر ثانى بن سیّد محمّد ثالث بن سیّد اسماعیل بن سیّد ابى عبداللّه بن الامام الهمام محمّد الباقر(ع) بن امام الهمام زین‌العابدین بن امام الهمام حسین(ع) بن امام الهمام علىّ بن ابى طالب(ع) و نسب طریقت آن جناب به قطب الاقطاب علىّ الرّضا علیه التّحیّة و الثناء مى‏‌رسد.

اصل آن جناب از ناحیه‌ی کهنبان بوده و در بدو طلب سفر ایران و توران و دیار عرب نموده و بسیارى از علماء و عرفاى عصر را دیده و به صحبت جمعى از مشایخ زمان رسیده و در حرمین الشّریفین به خدمت شیخ عبداللّه یافعى یمنى مشرّف گردیده و در حضور جناب جناب شیخ چندین اربعینات ریاضات شاقّه کشیده و مجاهدات فوق الطّاقه به انجام رسانیده از باطن فیض مواطن پیر کامل به مرتبه‌ی کمال رسیده آنگاه به تلقین ارشاد و هدایت عباد اذن و اجازت یافت و به رخصت شیخ به وطن مألوف و مسکن معهود خویش شتافت. منقولست که آن جناب مدّتى در شهر یزد ساکن بود بالاخره اهل آن دیار بنا بر مخالفت مذهب بر آن جناب اذیّت و اهانت نموده اخراج بلد کردند. در وقتى که آن جناب بیرون مى‌‏رفت این آیه را خواند و به گوش مردم آنجا رسانید یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَ‌ها وَ أَکْثَرُهُمُ الْکافِرُونَ‏ منقولست در اوقاتى که آن جناب به شیراز تشریف مى‏‌آورد میر سیّد شریف محقّق به استقبال آن حضرت به قلات که مرقد شیخ سعدیست رفت. در حین ملاقات ترشّح بارانى مى‏‌شد میر سیّد شریف عرض نمود که عجب لطف الهى شامل و متوجّه است نعمةاللّه در بر و رحمةاللّه بر سر و به قولى این عبارت گفت نعمةاللّه مَعَنا و رحمةاللّه علینا و ذلک فضل اللّه بنا در آن زمان امیرزاده اسکندر ابن عمّ شیخ بن امیر تیمور حاکم شیراز بود روز جمعه مقرّر نمود که آن شهریار و آن بزرگوار و میر سیّد شریف در قفصه مسجد عتیق شیراز به نماز مجتمع شوند شهریار تشریف داشتند که خواجه حافظ شیرازى که صدر سلطان و از تلامذه میر سیّد شریف بود سجّاده میر سیّد شریف را بر دست راست سلطان گسترد و اکابر و خلایق منتظر بودند که آن حضرت تشریف آورد ناگاه آن حضرت از در بازار بزرگ به اندرون مسجد تشریف آوردند و خلایق به استقبال و دست‌‏بوسى متوجّه مشغول شدند و میر سیّد شریف از قفصه بیرون‏ آمده استقبال نمود چندان ازدحام شد که نزدیک بود میر سیّد شریف زیر پاى مردم پامال شود و آن حضرت دست او را گرفته از میان مردم بیرون آورد همراه به قفصه آمدند میر سیّد شریف سجّاده‌ی خود را برداشته در دست چپ سلطان اسکندر گسترد خواجه حافظ عرض نمود که چرا چنین کردید میر سیّد شریف فرمود بگذار تو حالت اولیاء را نمى‏‌دانى و نماز را تمام کردند. در کتب تواریخ مسطور است که قرب سیصد هزار کس در خدمت آن حضرت توبه کردند و مرید آن بزرگوار شدند. شاهرخ میرزا ابن امیر تیمور از کثرت مریدان بترسید و آن حضرت را به دار الملک هرات طلبید مدّتى به ‏حسب‌‏الامر شاهرخ‌میرزا آن حضرت در هرات ساکن بود و همواره در نشر علوم ظاهرى و باطنى سعى بلیغ مى‌‏فرموده و اکثر امراء شاه‏رخیّه به خدمت آن حضرت ارادت داشتند و از قواعد خدمت و ارادت دقیقه مهمل و معطّل نمى‏‌گذاشتند و چون آن حضرت نسبت به شاه‏رخ‌میرزا به طریق استغناء سلوک مى‏‌کردند لهذا از این ممر غبار کدر بر حاشیه ضمیر شهریار نشسته بود. با وجود آن کدورت پیوسته به خدمت آن حضرت مى‌‏رسید و از باطن فیض مواطن آن جناب مستفیض مى‏‌گردید روزى شاهرخ‌میرزا از آن حضرت پرسید با آنکه شما به ولایت معروف و به صفت دیانت موصوفید با امراء دولت ما مجالست نموده چرا لقمه‌ی شبهه‌‏ناک تناول مى‏‌کنید آن حضرت در جواب فرمود:

گر شود از خون دو عالم مال مال

 کى   خورد  مرد  خدا  الّا   حلال‏

کلام کرامت انجام آن حضرت پسند شاه نشده در مقام امتحان آمد یکى از ملازمان را فرمود بیرون رفته و برّه به ستم گرفته بیاورد و بر طبّاخ سپارد ملازم به موجب فرموده عمل نموده بیرون شهر رفته از پیره زالى بره به ظلم و ستم گرفته تسلیم طبّاخ کرد و طبّاخ از آن برّه اقسام طعام ترتیب داده به خدمت شهریار آورد و چون خوان حاضر گشت روى بدان حضرت کرده گفت که از این طعام تناول نمائید آن حضرت بسم‌اللّه گفت و از آن طعام تناول نموده و حمد و ثناى بارى‌‏تعالى را بجاى آورد. شهریار گفت این چه حالت است که طعام حرام مى‏‌خورید و حلال مى‌‏دانید. آنگاه ماجراى پیره‏‌زن را تقریر نمود آن حضرت فرمود که شهریار در تحقیق این امر سعى نماید و در تفحّص این اهتمام تمام فرماید که شاید در ضمن این حکمتى باشد. شاهرخ‌میرزا امر فرمود که پیره زال بیاید و احوال خود را بیان نماید و چون پیره زال حاضر گردید به خدمت شاه معروض گردانید که فرزندى داشتم به سرخس به جلّابى رفته بود و مدّتى شد نیامده بود و خبرى ناخوش شنیدم و مشوّش گردیدم نذر کردم که اگر فرزندم به سلامت بیاید بره نیاز شاه نعمةاللّه ولى نمایم. روز گذشته وقت شام فرزندم آمد و من بر وفق نذر خود بره به جهة آن حضرت مى‏‌آوردم که ملازم شهریار رسید. در اثناى راه از من بگرفت هرچند عجز کردم نپذیرفت چون شاهرخ‌میرزا سخن پیره زال را بشنید منفعل و شرمسار گردید و عذر تقصیر خویش درخواست کرد و مراسم خدمت و ارادت بجاى آورد آنگاه رخصت نموده آن حضرت به وطن خویش تشریف آورد و مدّت العمر در قریه‌ی ماهان ساکن بود و زیاده از نود و هفت سال زندگانى نموده چنانکه خود فرموده:

نود و هفت سال عمرى خوش

بنده    را    داد   حىّ   پاینده‏

گرچه امسال هست سال قران

تا  چه  زاید  ز   سال   آینده‏

وفات آن جناب در هشتصد و سى و چهار هجرى بود. بعضى گویند آن حضرت را اهل ماهان شهید کردند رحمةاللّه علیه. از آن بزرگوار تألیفات بسیار از نظم و نثر قرب صدهزار بیت در صفحه‌ی روزگار یادگار است. فقیر، بسیارى از رسائل و کتب آن حضرت را دیده و دیوان اشعار آن بزرگوار مکرّر به نظر رسیده است. از معاصرین آن بزرگوار من‏‌جمله میر سیّد على همدانى و خواجه اسحاق ختلانى و سید محمّد نوربخش قهستانى و پیر جمال اردستانى و مولانا محمّد مغربى و شاه قاسم انوار تبریزى و شیخ صدرالدّین موسى اردبیلى و مولانا شیخ زین‌الدّین خوانى و خواجه بهاءالدّین نقشبند بخارائى بودند و مولانا نورالدّین آذرى اسفراینى و مولانا محمود شاه داعى المدفون بشیراز از خلفاى آن حضرت بودند این رباعى از آن جنابست‏:

 آن  شاه  که  او  قاسم  نار  است  و جنان

در ملک و ملک صاحب سیف است و سنان

ملک    دو   جهان    مسخّر   اوست   بلى

این را به سنان‏ گرفت و آن را  به سه نان‏

hshah nematolah vali02


 [۱] زین‌العابدین شیروانى، بستان السیاحه، ۱جلد، چاپخانه احمدی – تهران، چاپ: اول، ۱۳۱۵ ه. ش