نخستين زنان صوفى (قسمت اول) رابعه عدويه

banu rabe

رابعه عدويه‏ (۱) از مردم بصره‏ از اهالى بصره و از موالى‏ (۲) آل عتيک‏ (۳) بود. سفيان ثورى (رحمة اللّه عليه) از وى مسائل مى‏ پرسيد (۴) و به موعظه و دعاى او رغبت مى‏ نمود. شعبه‏ (۵) و ثورى بعضى سخنان حكمت ‏آميز او را روايت كرده‏ اند. محمد بن عبداللّه بن أخى ميمى‏ (۶) مى‏ گويد: احمد بن اسحاق بن وهب گفته كه از پدرش (وهب بن بزّاز) شنيده است كه گفت عبداللّه بن ايوب مقرى گفت كه شيبان بن فروخ گفته است كه جعفر بن سليمان‏ (۷) گفت: سفيان ثورى دستانم را گرفت و (دربارهٔ‏ رابعه) چنين گفت: مرا به‏ سوى استادى ببر كه از آن‏گاه باز كه از او جدا شده‏ ام، آرامشى ندارم. هنگامى كه به منزل رابعه وارد شديم سفيان دستانش را بالا برد و گفت: خدايا از تو سلامت طلب مى‏ كنم. پس رابعه بگريست. سفيان گفت: چه چيز تو را به گريستن واداشت؟ رابعه گفت: تو مرا به گريستن واداشتى. پس‏ سفيان به او گفت: چگونه؟ رابعه گفت: آيا ندانستى كه سلامت از دنيا در ترک آن است، درحالی‏كه تو به آن آلوده ‏اى؟

ابو جعفر محمد بن احمد بن سعيد رازى‏ (۸) گفت كه عباس بن حمزه‏ (۹) از احمد بن ابى الحوارى‏ (۱۰) و وى از عباس بن وليد دمشقى روايت كرده است كه گفت كه شيبان ابلّى گفت كه از رابعه شنيدم كه مى‏ گفت: هر چيزى را ميوه و ثمرى است، و ثمرهٔ‏ معرفتِ خدا روى آوردن به او در همه‏ زمان‏هاست. (۱۱)

و به همين اسناد، رابعه گفت: از خداوند به خاطر نداشتن صداقت در گفتنِ ” أستغفر اللّه” تقاضاى عفو و بخشش دارم.

و به همين اسناد به رابعه گفته شد: محبت تو نسبت به پيامبر چگونه است؟ گفت: او را به راستى دوست مى‏ دارم، اما دوستىِ من نسبت به خالق، مرا از محبت ورزيدن نسبت به مخلوقاتِ وى باز داشته است.

(شيبان ابلّى) گفت: روزى رابعه، رباح (القيسى) (۱۲) را در حال بوسيدن پسر كوچكى ديد. به او گفت: آيا او را دوست مى ‏دارى؟ گفت: آرى. پس گفت: گمان نمى ‏بردم كه در قلبت براى غير از خداى عزّ و جلّ جايى باشد. رباح بى‏ هوش بيفتاد. آن زمان كه به هوش آمد گفت: نه اين محبت رحمتى از جانب خداوند است كه در قلب‏هاى بندگانش نهاده است. (۱۳)

از ابوبكر رازى‏ (۱۴) شنيدم كه ابو سلمه بلدى روايت كرد كه ميمون بن اصبغ از سيار (۱۵) و وى هم از جعفر روايت كرده است كه گفت: محمد بن واسع‏ (۱۶) نزد رابعه آمد و او را ديد كه چون مستان تلوتلو مى ‏خورد. پس از او درباره‏ٔ حالش پرسيد. رابعه پاسخ داد: دوش از عشق پروردگارم مست شدم و صبحگاهان مخمور از خواب برخاستم.

از محمد بن عبداللّه بن أخى ميمى در كوى قطيعه الدقيق‏ (۱) *بغداد شنيدم كه مى‏ گفت: كه از احمد بن اسحاق بن وهب بزّاز شنيدم كه از عبداللّه بن ايوب مقرى شنيده كه گفت: شيبان بن فروخ از جعفر بن سليمان نقل كرده است كه گفت: به سخن رابعه گوش سپرده بودم كه سفيان ثورى به او گفت: بهترين راه براى تقرب بنده به خداى عزّ و جلّ چيست؟ رابعه گريست و گفت: چرا از چون منى چنين پرسشى مى‏ شود؟ بهترين راه براى بنده‏ اى كه مى‏ خواهد به خداى تعالى نزديک شود اين است كه بداند كه او، در دنيا و آخرت هيچ‏كس جز او را دوست نمى‏ دارد.

و به همين اسناد، روزى ثورى رو به ‏روى رابعه بود و گفت: وا حزناه! چه اندوه بزرگى! رابعه پاسخ داد: دروغ مگو، بلكه بگو: اندوهِ من چه اندازه كم است، اگر تو به راستى محزون بودى زندگى برايت خوشايند نبود.

و به همين اسناد، رابعه گفت: حزن من از اين نيست كه غمگينم، بلكه از اين است كه به اندازه‏ٔ كافى اندوهگين نيستم.

و به همين اسناد، رابعه در بصره مردى را ديد كه به سبب گناهِ بزرگى به صليب كشيده شده بود. پس گفت: به پدرم قسم اين زبانى است كه تو با آن لا إله الّا اللّه مى‏ گفتى. سفيان گفت: رابعه بهترين اعمال اين گناهكار را ياد كرد.

و به همين اسناد، صالح مرى‏ (۱۷) در حضور رابعه گفت: هركه بر كوبيدن درى پافشارى كند لاجرم براى او باز خواهد شد. (۱۸) رابعه گفت: در گشوده است و ليكن پرسش اين است كه چه كسى مى‏ خواهد وارد شود.

در صفه الصفوة ابن جوزى دربارهٔ‏ او مى ‏نويسد: عبداللّه بن عيسى گفت: به خانهٔ‏ رابعه رفتم. بر روى او نورى را مشاهده كردم. او همواره مى ‏گريست. مردى پيش او آيه ‏اى از قرآن تلاوت مى‏ كرد كه در آن ذكر آتش بود. پس رابعه فريادى كشيد و بى‏ هوش بيفتاد.

و روزى بر او وارد شدم و او بر قطعه حصيرى كهنه نشسته بود. مردى نزد او از چيزى سخن گفت. من صداى چكيدن اشك‏هايش بر روى حصير را مى‏ شنيدم. رابعه پس از آن به لرزه درافتاد و فريادى كشيد و ما از خانه خارج شديم.

مسمع بن عيسى و رياح قيسى گفتند: پيش رابعه بوديم كه مردى با چهل دينار نزد او آمد و گفت: از اين پول براى رفع بعضى از مايحتاج خود استفاده كن. رابعه گريست و رويش را به سوى آسمان برگرداند و گفت: او مى ‏داند كه من شرم دارم از اينكه از او كه مالک دنياست دنيا را طلب كنم، پس چگونه دنيا را از كسى كه مالک آن نيست بخواهم؟

محمد بن عمرو گفت: نزد رابعه رفتم و او پيرزنى هشتاد ساله بود. او چون مشک كهنه‏ اى به نظر مى‏ رسيد كه گويى در حال افتادن بود. در خانه‏ اش حصير پاره‏ اى ديدم و دار چوبى نيينى كه طول آن دو ذراع بود. و كف خانه را با پوست و يا شايد حصير پوشانده بود. دانه‏ هايى و كوزه‏ آبى در آنجا بود و بسترش نمدى بود كه بر آن نماز هم مى‏ گزارد. در كنار آن حصيرى بود كه كفن خود را بر روى آن گذارده بود. هرگاه ياد مرگ مى‏ كرد به لرزه مى‏ افتاد و رعشه‏ اى او را فرا مى‏ گرفت و هرگاه بر مردمى مى‏ گذشت نشانه‏ هاى عبادت را در او مشاهده مى‏ كردند.

مردى به او گفت: مرا دعا كن. به ديوار تكيه داد و گفت: من كه هستم تا از خدا براى تو طلب بخشش كنم؟ پروردگارت را اطاعت كن و او را بخوان كه او پاسخ ‏دهندهٔ‏ بيچارگان است.

سيف بن منظور گفت: نزد رابعه رفتم و او در سجده بود. چون متوجهِ حضور من شد سرش را بلند كرد و ديدم كه در نتيجهٔ گريه‏ هاى فراوانش بر سجده‏ گاهش آب جمع شده بود. وارد شدم و سلام كردم. پيش من آمد و گفت: پسرم آيا حاجتى دارى؟ گفتم براى سلام گفتن به تو آمده ‏ام. رابعه گريست و گفت: خدايا ستر و پوششت را طلب مى‏ كنم، ستر و پوششت را! و دعاها همى‏ كرد و براى گزاردن نماز بلند شد و روى بگردانيد.

عباس بن وليد گفت كه رابعه گفت: از خدا در گفتنِ أستغفراللّه به جهتِ كمىِ صدقم در گفتنِ آن طلب مغفرت مى ‏كنم.

أزهر بن مروان گفت: رباح قيسى و صالح بن عبدالجليل و كلاب نزد رابعه آمدند و ياد دنيا كردند و آن را مذمت كردند. رابعه گفت: هرآينه مى‏ بينم كه دنيا با نمّامى در دل‏هاى شما جاى گرفته است. گفتند: از كجا چنين گمانى بردى؟ گفت: شما به نزديك‏ترين چيز در دل‏هايتان اشاره كرديد و دربارهٔ‏ آن سخن گفتيد.

ابو جعفر مدينى از شيخى از مشايخ قريش نقل كرد كه به رابعه گفته شد: آيا كارى از تو سر زده كه بدانى كه نزد او مقبول افتاده است؟ گفت: آنگاه كه در خوف رد آن از پيشگاه وى بودم.

جعفر بن سليمان گفت: روزى سفيان ثورى مرا نزد رابعه برد و گفت: با من بيا تا تو را نزد تأديب‏ كننده‏ اى ببرم كه كسى را نمى‏ يابم كه پس از جدايى از او آرامش داشته باشد. پس چون وارد شديم سفيان دستش را بالا برد و گفت: خدايا از تو طلب سلامت دارم. رابعه بگريست. پس به او گفت: چه چيزى تو را به گريه واداشت؟ گفت: تو مرا به گريستن واداشتى. گفت: چگونه؟ گفت: آيا نمى ‏دانى كه سلامت از دنيا در ترک آن است؟ پس چگونه به آن آلوده ‏اى؟

ثورى نزد رابعه گفت: وا حزناه! رابعه گفت: دروغ مگو. بگو: واى از كمىِ حزن، كه اگر محزون بودى زندگى را خوش نمى‏ داشتى.

جعفر بن سليمان گفت: شنيدم كه رابعه به سفيان مى‏ گويد: تو روزهايى شمرده‏ اى. چون روزى بر تو بگذرد بخشى از تو سپرى شده است. و چون بخشى از آن بگذرد نزديک است كه تمامى آن از بين برود، تو مى‏ دانى، پس آگاه باش!

عبيس بن مرحوم عطار گفت: عبده دختر ابو شوال كه يكى از بندگان برگزيدهٔ‏ خداوند است روايت كرد كه رابعه را خدمت مى ‏كرده است. گفت: رابعه همه شب را نماز مى‏ گزارد. هنگام طلوع فجر در جانماز خود استراحت كوتاهى مى ‏كرد تا فجر بدمد.

آن‏گاه از جايش مى‏ پريد و درحالیكه ترسيده بود از او شنيدم كه مى‏ گفت: اى نفس! چقدر مى‏ خوابى؟ چه زمانى برمى‏ خيزى؟ آن خوابى كه جز به بانگ رستاخيز از آن برخاستنى نيست نزديک است. عبده گفت: اين شيوه زندگى او بود تا از دنيا رفت.

وقتى مرگش نزديک شد گفت: اى عبده! در مرگ من كسى را خبر نكن. و مرا در اين جبه ‏ام بپيچ. (جبه‏ اى از موى بود كه چون همه به خواب مى ‏رفتند به بر مى ‏كرد و نماز مى‏ خواند.) عبده گفت: او را با همان جبه و چادر پشمى كه مى‏ پوشيد كفن كرديم.

عبده گفت: سالى پس از آن او را در خواب ديدم كه جامه ‏اى از حرير سبز به بر داشت و چادرى از ديباى سبز كه تا آن زمان چيزى بهتر از آن نديده بودم. پس به رابعه گفتم: اى رابعه! با آن جبه و چادر پشمينى كه تو را با آن كفن كرديم چه كردى؟ گفت: به خدا قسم كه آن را از من گرفتند و به جاى آن، اين لباس را كه مى ‏بينى به من پوشاندند. و كفن ‏هايم را پيچيدند و بر آن مهر گذاردند و به علّيين بردند تا ثواب مرا در روز قيامت با آن كامل گردانند.

عبده گفت به او گفتم: آيا براى همين در دنيا چنان عمل مى‏ كردى؟ رابعه گفت: اين از كرامت‏هاى خداى عزّ و جلّ نسبت به اولياء خود نيست.

عبده گفت به او گفتم: عبده دختر ابو كلاب چه كرد؟ رابعه گفت: هيهات هيهات، كه وى از ما پيشى گرفت و تا درجات عالى بالا رفت. گفت كه به او گفتم به چه چيز به چنين درجه ‏اى نايل شد؟ درحالیكه نزد مردمان، تو با او برابر و يا شايد از او بالاتر بودى؟ گفت: به اين خاطر كه او نگران اينكه چگونه صبح و شام خواهد كرد نبود. عبده گفت پس گفتم: بر سر ابومالک چه آمد؟ منظورم ضيغم بود. گفت: خداى را هرگاه بخواهد زيارت مى‏ كند. عبده گفت: با بشر بن منصور چه كردند؟ گفت: خوشا به حالش‏ به خدا قسم بسيار بيشتر از آنچه كه مى‏ خواست خداوند او را مورد التفات قرار داد.

گفت: گفتم مرا به امرى راهنمايى كن تا با آن به خداى عزّ و جلّ نزديک شوم. گفت: او را زياد ياد كن، كه در گور آنچه به آن خشنود شوى همين است.

ابن جوزى گفت: همين‏جا روايت حال رابعه را تمام مى‏ كنم، چرا كه كتاب جداگانه‏ اى دربارهٔ‏ او نوشته‏ ام و اخبار و سخنان وى را در آنجا گرد آورده‏ ام.

صفه الصفوة ج ۴/ ۱۷- ۱۹.


*  نام محلّه‏ اى از محلّه ‏هاى بغداد. طناحى ص ۳۰ – م

(۱). دربارهٔ‏ رابعه غير از منابعى كه خانم كرنل به آن اشاره مى‏ كند مى ‏توانيد رجوع كنيد به: رابعه شهيده العشق الالهى عبد الرحمن بدوى، صفه الصفوة ج ۴/ ۱۷- ۲۰، جامع كرامات اولياء نبهانى ۵۹، نفحات الانس جامى ص ۶۱۳، اعلام النّساء ۱/ ۴۳۰، ۴۳۱، رساله قشيريه صفحات متعدد. كشف المحجوب هجويرى، وفيات الاعيان ۱۴/ ۲۸۸- ۲۸۵، سير اعلام النّبلاء ج ۸/ ۲۱۵- ۲۱۷، العبر ج ۱/ ۲۷۸، الوافى بالوفيات ج ۱۴/ ۵۱. ۵۲، البداية و النّهاية ج ۱۰/ ۱۹۳، طبقات الاولياء ابن ملقن ص ۴۰۸ النجوم الزاهره ج ۱/ ۳۳۰ طبقات الكبرى شعرانى ج ۱/ ۶۵، شذرات الذهب ج ۱/ ۱۹۳، الدر المنثور فى طبقات ربات الخدور ص ۲۰۲، تاريخ بغداد ج ۲/ ۴۰، احياء علوم الدين صفحات متعدد، تلبيس ابليس ص ۳۸۳، روض الرياحين ص ۳۰۶، خزينه الاصفياء صص ۴۱۱- ۴۱۵. از تذكره ‏نويسانى كه فصلى مجزا دربارهٔ‏ رابعه در كتاب خود ترتيب داده است عطّار نيشابورى در تذكرة الاولياء است. ص ۷۲- ۸۸- م‏

 خانم كرنل در ضميمه‏ ى كتاب خود درباره ‏ى كتاب رابعه ابن جوزى مى ‏نويسد: برطبق نظر ماسينيون (به ‏واسطه‏ى نوشته ‏هاى بروكلمان و گلدزيهر) اين اثر عنوان مناقب رابعه معتزله را داشته است. بنگريد: مقالات ص ۱۴۹. در اين اثر اصطلاح معتزله به عزلت يعنى كناره‏ گيرى از جامعهٔ بشرى اشاره دارد. و ربطى به اصطلاح معتزلى به ‏عنوان مكتب فكرى خردگرا در ميان مسلمين ندارد. ضميمه ذكر النسوه ص ۲۸۲.- م‏

در اسرار التوحيد اين پرسش و پاسخ از رابعه نقل مى ‏شود: ” بم ادركت ما ادركت؟ قال: بكثرة قولى هذا: اعوذ بك من كلّ شاغل يشغلنى عنك و من كلّ مانع يمنعنى عنك”. از چه رسيدى بدانچه رسيدى؟ گفت: به بسيارىِ گفتنِ اين سخن: پناه بر تو از هرچه مرا از تو بازدارد و از هر مانعى كه از تو منع كند. اسرار التوحيد. ۲۶۳ در تذكرة الاولياء عطار هم اين دو جمله به عربى از وى نقل مى‏شود: ” شغلنى مشاهده الصّانع عن مشاهده الصّنع” مشاهدهٔ آفريننده مرا از مشاهدهٔ آفريده مانع آمد. تذكرة الاولياء/ ۸۲.

” ليس بصادق فى دعواه من لم يصبر على ضرب مولاه” در ادعايش صادق نيست آنكه در راه مشاهده ى مولاى خويش بر درد و زخم ضربه‏ٔ او صبر نكند. تذكرة الاولياء/ ۸۶.

در نفحات الانس هم از رابعه مناجاتى نقل مى‏ شود:” و عزّتك ما عبدتك خوفا من نارك و لا رغبة فى جنّتك، بل كرامة لوجهك الكريم، و محبه منك”. به عزّتت سوگند، تو را از بيم آتش دوزخ و رغبت به بهشتت عبادت نمى‏ كنم، بلكه براى كرامت ذات كريم تو و از روى محبت تو را مى‏ پرستم. نفحات الانس/ ۵۴۴.- م‏

رابعه عدويه‏ در سال ۹۷/ ۷۱۴ يا ۹۹/ ۱۸- ۷۱۷ در بصره متولد شد و در سال ۱۸۵/ ۸۰۱ در همان شهر از دنيا رفت. وى همراه معاذه عدويه و أمّ درداء همسر زاهد مشهور و صحابى معروف پيامبر سه مقدّسهٔ بزرگ بصره‏ اند. منابع دوره‏ ى قرون وسطى مقبره‏ٔ رابعه را نه در اورشليم و نه در مصر بلكه در حومهٔ بصره دانسته‏ اند. (رجوع كنيد به‏ مقالهٔ مارگارت اسميت و چارلز پلت در دائرة المعارف اسلام با عنوان رابعه عدويه كيسيه ج ۸/ ۳۵۶- ۳۵۴ تحرير دوم و همچنين صفه الصفوة ضميمه‏ بخش ۱. هرچند كه كتاب مارگارت اسميت با عنوان” زندگى و آثار رابعه و ديگر زنان عارف در اسلام” (آكسفورد ۱۹۹۴) قديمى و كهنه شده است، اما هنوز هم مهم‏ترين و كامل‏ترين كارى است كه درباره‏ٔ رابعه انجام شده است. اين عنوان تحرير تازه ‏اى از كتاب اصلى اسميت با عنوان” رابعه عارف و دنباله روان او در اسلام” است كه در سال ۱۹۲۸ در كمبريج منتشر شد. براى استفاده از ترجمهٔ يادداشت مهم و مؤثر عطّار درباره‏ٔ رابعه در تذكرة الاولياء بنگريد به تصوف اسلامى نخستين اثر مايكل سلز (مهوه نيويورك ۱۹۹۶ ص ۷۰- ۱۵۱)

(۲). از زمان آغاز فتوحات اسلام تا پايان دورهٔ‏ خلافت اموى (۶۴۳- ۷۵۰) فرد غير مسلمان زمانى مى‏ توانست به كيش اسلام درآيد كه توسط حامى عربى حمايت شود. كسى كه فرد نوآيين را به درون قبيله‏ٔ خود راه مى‏ داد يا او را در زمرهٔ يكى از موالى مى‏ پذيرفت، كه اغلب اين امر توسط ميانجى دوطرفه‏ اى در قراردادى رسمى ثبت مى ‏شد. اين افراد را مولى يا مولاه مى ‏ناميدند. اين اصطلاح همچنين براى ناميدن برده‏ هاى آزاد شده‏ اى كه پس از آزادى به خدمت در قبيلهٔ‏ سرور پيشين خود ادامه مى‏ دادند نيز به كار مى‏ رفت. پس اين عبارت كه رابعه از موالى آل عتيک بود به اين معناست كه او آزاد شدهٔ قبيله‏ٔ آل عتيك بود يا اينكه از غير مسلمانانى بود كه توسط آل عتيک از تغيير دين وى حمايت مى‏ شد. به عبارت ديگر اين جمله معلوم مى‏ كند كه او در اصل هم غيرعرب و هم غيرمسلمان بوده است. دربارهٔ‏ استفاده از اصطلاح مولى در دورهٔ پيش از اسلام و آغاز آن بنگريد به: يعقوب لسنر، شكل‏ گيرى خلافت عباسى (پرينستون ۱۹۸۰، ۹۸- ۹۶) ، (۱۹۸۰، و محمود ابراهيم پايتخت تجارى و اسلام (اوستن، تگزاس ۱۹۹۰) صص ۵۹ ۶۰ و ۸۳- ۱۸۲

(۳). آل عتيک گروه يا دسته‏ اى از شاخه ‏اى از قبيله‏ٔ قريش مكّه عدى بن قيس بود.

(۴). سفيان بن سعيد ثورى در سال ۹۷ ه/ ۱۶- ۷۱۵ م در كوفه متولد شد و در سال ۱۶۱ ه/ ۷۷۷- ۸ م در بصره از دنيا رفت. او يكى از مهم‏ترين چهره‏ هاى فقه اسلامى در دوران نخستين شكل‏ گيرى آن است. وى به جهت دانش حديث و تفسير قرآنش از درجه‏ٔ بالايى برخوردار بود. (بنگريد التفسير، امتياز على ارشدى، بيروت، ۱۹۸۳) مكتب فقهى وى در بين نخستين صوفيان مشهور بود و مجالس درس وى بر هر دو گروه زنان و مردان گشوده بود. مارگارت اسميت او را مؤسس مكتب صوفيه مى ‏نامد. (بنگريد كتاب نخستين صوفيان بغداد، مطالعه‏ اى درباره‏ٔ زندگى و تعليمات حارث بن اسد محاسبى (۷۸۱- ۸۵۷) لندن ۱۹۷۷ تجديد چاپ اولين تحرير ۱۹۳۵ صص ۳- ۷۲) منابع زندگى او بر اين دلالت دارند كه وى فساد و تباهى چهره‏ هاى سياسى را مذمت مى ‏كرد. گفته شده كه همواره به خاطر نوع زندگيش فرارى بود. يادداشت‏ هايش را بر روى پيراهنش مى ‏نوشت زيرا نمى ‏توانست كتاب‏ هايش را با خود حمل كند. در سال‏هاى پايان عمرش به بصره مهاجرت كرد. از سخنان اوست: عالم، طبيب مذهبى است و ثروت بيمارى است. وقتى طبيب، خود به بيماری اى مبتلاست چگونه مى ‏تواند ديگرى را معالجه كند؟ گزارش مشروح دربارهٔ‏ زندگى سفيان ثورى در كتاب حلية الاولياء و طبقات الاصفياء حافظ ابو نعيم اصفهانى، تصحيح ابو هاجر سعيد بن بسيونى زغلول (بيروت تجديد چاپ ۱۹۳۸/ ۱۳۵۷) ج ۶ ص ۹۳- ۳۵۶ و جلد ۷ ص ۳- ۱۴۳ آمده است. همچنين بنگريد به جمال الدين ابو الفرج ابن جوزى، صفه الصفوة تصحيح محمود فخورى و محمد رواس قلانجى، (بيروت، ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶)، ج ۳/ ۱۵۲- ۱۴۸.

(۵). ابو بسطام شعبه بن حجّاج (۱۶۰/ ۷۷۶- ۷۷۷ يا ۱۶۵/ ۷۸۱- ۸۲). از ناقلان حديث و از مصاحبان سفيان ثورى بود. او از شهر واسط عراق بود، اما در بصره زندگى مى‏ كرد. اصلاً ايرانى بود و همچون رابعه مولاى يكى از قبايل عرب بود. وقتى از دنيا رفت سفيان ثورى گفت: با مرگِ شعبه گويى علم حديث نيز مرده است. بنگريد حلية الاولياء ج ۶/ ۱۴۴- ۲۰۹

(۶). نام اين شخص در طبقات صوفيه سلمى ديده نمى ‏شود. ممكن است كه نام او املاى‏ غلط اصطلاح اخميمى به مفهوم ساكن يا متولد اخميم باشد. اخميم (پانوپوليس قديم) شهرى در شمال مصر بود كه زادگاه ذوالنّون مصرى نيز هست.

(۷). جعفر بن سليمان ضبعى (متوفى ۱۷۸/ ۷۹۴- ۷۹۵) از مهم‏ترين راويان حديث و از منابع معتبر درباره‏ٔ زندگى رابعه است. بنگريد: ابو طالب مكّى، قوت القلوب فى معامله المحبوب و وصف طريق المريد الى مقام التوحيد (بيروت تجديد چاپ ۱۳۰۲/ ۸۵- ۱۸۸۴) ج ۲/ ص ۵۷ حلية الاولياء ج ۶/ ۲۸۷- ۹۶.

(۸). من نتوانستم اطلاعاتى درباره‏ٔ زندگی‏نامه‏ٔ اين شخص پيدا كنم. از نام وى معلوم است كه از مردم شهر رى در ايران بوده است. نورالدين شريبه مصحح طبقات الصوفية سلمى مى‏ گويد كه ابو جعفر رازى رفتار ناپسندى را به حضرت على بن ابى طالب (متوفى ۵۴۱/ ۶۶۱) نسبت مى‏ دهد. در سخن او، على متظاهرانه درحالیكه چهار حلقه در انگشتانش دارد تصوير شده است. ابو عبد الرحمن سلمى طبقات الصوفية، نور الدين شريبه (قاهره ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶) صص ۸- ۹.

(۹). عباس بن حمزه بن عبد اللّه بن اشوس نيشابورى متوفى (۲۸۰ ه/ ۹۰۱ م) از وعاظ زبان‏ آور و اهل حديث است. او گزارش‏ هايى را از احمد بن ابى الحوارى نقل كرده است. بنگريد همان‏جا ۲۵

(۱۰). احمد بن ابى الحوارى (متوفى ۲۳۰ ه/ ۸۴۵) از صوفيان مشهور دمشق است. او به خويشتن ‏دارى و وسواس فراوان مشهور بود. اصفهانى از او به‏ عنوان يكى از منابع اصلى اطلاعاتى دربارهٔ‏ زهد مسيحى و عشق صوفيانه نام مى‏ برد. در مورد همسرش بنگريد به بخش ۲۴ همين كتاب و همچنين يادداشت‏ هايى دربارهٔ‏ او در طبقات الصوفية سلمى ۹۸- ۱۰۲ و حلية الاولياء اصفهانى ج ۱۰/ صص ۵- ۱۳ همچنين عبد الكريم بن هوازن قشيرى، رساله قشيريه فى علم التصوف، معروف زوريق (بيروت، ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰)، ص ۴۱۰ و على بن عثمان جلاب هجويرى، كشف المحجوب ترجمهٔ نيكلسون، ۱۱۸- ۱۱۹ همچنين بنگريد به لويى ماسينيون، مقاله ‏اى دربارهٔ‏ ريشهٔ‏ زبان فنى تصوف اسلامى، ترجمهٔ بنجامين كلارک صص ۱۵۲- ۵۸
(۱۱). به نظر مى‏ رسد اين كلمهٔ قصار از نظر عقيدتى مشكل‏ آفرين باشد. اين جمله شامل دو اصطلاح عرفانى معرفت و اقبال است. كه معناى لفظى اولى شناخت است كه در فهم صوفيه عموماً معنى گنوسيس يا عرفان را مى ‏دهد و اقبال كه به معنى روى آوردن به سوى خدا و يا كشاندن و جذب كردن كسى به سوى اوست. برطبق مفهوم معمول نزد صوفيه كشش به سوى خدا قبل از معرفت اتفاق مى‏ افتد، بنابراين معرفت ثمره‏ٔ اقبال است و نه اقبال ثمره‏ٔ معرفت. اما اگر معرفت را دانش شناخت خدا يعنى العلم باللّه بدانيم جمله‏ٔ رابعه چنين معنايى را خواهد داد. ترجمه عبارت رابعه مطابق روايت عبد الرحمن جامى (۸۹۹/ ۱۴۹۲) در نفحات الانس من حضرت القدس، مهدى توحيدى ‏پور (تهران ۱۳۳۷/ ۱۹۱۸- ۱۹) است. نفحات ص ۶۱۶.

(۱۲). ابو المهاجر رباح بن عمر القيسى (متوفى ۱۸۰ ه/ ۷۹۶ م) از زاهدان و راويان بصره كه به سبب ترس از خدا و گريستن‏ هايش مشهور شده بود. رياضت ‏هاى او بيش از آنكه نمودار رفتار زاهدان اسلامى باشد از زهد مسيحانه‏ٔ وى حكايت مى‏ كرد. براى مثال اصفهانى مى‏ گويد كه رباح عادت داشت كه هنگام نماز و عبادتِ شبانه طوقى آهنى بر گردن مى‏ آويخت. همچنين او طرفدار تجرد، توبه و زيارت خداترسانه در گورستان‏ها بود. طبق نظر ماسينيون رباح نخستين كسى است كه نظريه‏ٔ دوستى الهى (خلد) را آغاز كرد و به برترى اولياء بر انبياء (تفضيل الاولياء) معتقد بود. به جهت اشتباه كاتبان نام او را گاهى رياح نوشته‏ اند. بنگريد اصفهانى حليه ج ۶/ ۱۹۲- ۱۹۷ و ابن جوزى صفه الصفوة ج ۳/ ۳۶۷- ۷۰ همچنين اسميت كتاب رابعه ۳۳- ۳۴، نخستين صوفيان صص ۷۳- ۷۴ و مقالات ماسينيون صص ۱۵۰- ۱۵۲.

(۱۳). هرچند اين عبارت شهرت او را به تجرد نفى مى‏ كند، بعضى بدعت ‏نويسان چون دانشمند حنبلى الخشيش النسائي (متوفى ۲۵۳/ ۸۶۷) رباح القيسى را متهم به وابستگى به گروه يا دسته‏ اى از روحانيت مى‏ كنند كه دوستى ايشان با خدا به آن‏ها اجازه مى ‏دهد تا از حد تعليمات اسلامى فراتر روند. بر طبق نظر خشيش چنين رفتارهايى شامل هرزگى ايشان با دختران و پسران مى‏ شد. بنگريد كارل ارنست، كلماتى در وجد صوفيانه (آلبانى، نيويورک، ۱۹۸۵ صص ۱۰۰، ۱۱۸- ۲۲)

(۱۴). ابوبكر محمد بن عبد اللّه بن عبدالعزيز شاذان رازى از مردم رى (نزديک تهران امروزى) بود و در سال ۳۷۶/ ۹۸۶- ۷ در نيشابور وفات يافت. او مسافرت‏هاى زيادى در ايران و آسياى مركزى كرد و يكى از منابع براى سنّت‏هاى صوفى در كتاب طبقات الصوفية سلمى بود. بنگريد طبقات مقدمه ۱۸- ۱۹

(۱۵). اين شخص ممكن است ابوالحكيم سيار بن دينار (يا ابن وردان) الانبارى از گريندگان و مصاحب مالک دينار (متوفى ۱۲۸/ ۷۴۵) باشد. بنگريد ابن جوزى صفه الصفوة ج ۳/ ۱۳- ۱۴

(۱۶). ابوعبداللّه محمد بن واسع بن جابر (متوفى ۱۲۰/ ۷۳۸) از مهم‏ترين راويان حديث، قاريان قرآن و زاهدان خراسان بود كه در بصره مسكن گزيد. رياضت‏ هاى وى شامل پوشيدن لباس‏هاى پشمين خشن و زنجير كردن خود است. او مريد حسن بصرى (متوفى ۱۱۰/ ۷۲۸) بود و در خراسان به ‏عنوان مدافع حقيقت از دنيا رفت. از او نقل كرده‏ اند كه گفت: هيچ چيز را نديدم مگر اينكه خدا را در آن ديدم.

(۱۷). ابو بشر صالح بن بشير مرى (متوفى ۱۷۶/ ۷۹۲- ۷۹۳) واعظ، حافظ قرآن و راوى سنّت‏هاى مسلمانان نخستين است. او در بصره مسجدى از آن خود داشت كه در آن علوم قرآنى تدريس مى ‏كرد. ابتدا وى از بندگان بود و در خدمت زنى بسر مى ‏برد. پس از اينكه آن زن وى را آزاد ساخت او به‏ عنوان مولى در قبيلهٔ او ماند. بنگريد اصفهانى حليه ج ۶/ ۱۶۵- ۷۷ و ابن جوزى صفه الصفوة ج ۳/ ۳۵۰- ۵۲. درباره‏ٔ دانش قرآنى وى بنگريد: عبداللّه بن مبارک مروزى (متوفى ۱۸۱ ه/ ۷۹۳) كتاب الزّهد و الرقائق ص ۸۸

(۱۸). اين جمله بخشى از مواعظ عيسى مسيح بر فراز تپه ‏اى است كه مى ‏گويد:” بخواهيد تا به شما داده شود، بجوييد تا بيابيد، در بزنيد تا بر روى شما باز شود. زيرا هركه چيزى بخواهد به دست خواهد آورد، هركه بجويد خواهد يافت. كافى است در بزنيد كه در به رويتان باز مى ‏شود.” كتاب مقدس، كينگ جيمز، عهد جديد، متى بخش ۷: ۷ – ۸